1_166186780.mp3
8.12M
🎙من هم باید برم... با نوای سید رضا نریمانی
به یاد سردار شهید قاسم سلیمانی و همه شهیدان مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها🌹
▪️وفات #حضرت_زینب(سلام الله علیها) اسوه صبر و وفا بر شیعیان و رهروانش تسلیت باد.
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
"▪️ "مصیبت عظمی"
حکایت این روزهای ماست ؛
حکایت ما منهایِ شما ....
صبرِ دنیا ترک برداشته؛ بانو!
نفسهای حیدری تو لازم است،
تا بدعایت، حادثهای عظیم، قامتِ دنیا را دوباره راست کند....
#یا_زینب_الکبری
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🕊
يَا مَنْ تُحَلّ بِهِ عُقَدُ الْمَكَارِهِ.
تویی که با سرانگشت
محبت و لطفات گرههای کور باز میشوند...
#خدایِمن🌱
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
ازخاک تاافلاک
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #بازگشت_گیسو #قسمت_109 دستان آذین یخ کرد ،پس گیسو از باردار بودنش با
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #بازگشت_گیسو
#قسمت_110
همه در مهمانخانه جمع بود،به غیراز گیتی، همه مضطرب،همه پُر التهاب این وسط گیسو از
همه بیشتر...صدای معصومه خانم را شنید ،گوش هایش تیز
شد...
_پریدخت دوست دوران بچگی و نوجونیِ من بود ،یه دختر پُر شرّو شور ،یکی مثل خودت
مثلِ تو مخالف عقاید حاج رسول و این طایفه...همیشه با خانواده
اش سر ناسازگاری میذاشت ، حاج رسول با اون همه قدرتش حریفش نمیشد ، حاج رسولی
که کُل این خاندان وقتی اسمش رو میشنیدن به احترامش از
جاشون بلند میشدن و محال بود حرف رو حرفش بیارن ،اما پریدخت نه ،براش مهم نبود
حاج رسول کیه و خاندان سماوات چه عقیده ای دارن....انقدر به
کارهاش ادامه داد تا اینکه پدرش زندانیش کرد ، دیگه حتی نمیذاشت تنها پاشو از خونه
بزاره بیرون...تا اینکه رام شد ،اروم شد حرف گوش کن شد ،اما به
ظاهر فقط برای اینکه حاج رسول خامش بشه و دست از سرش برداره...
تا اینکه مادرت عاشق شد،عاشق پدرت...فرهادِ ملکی...پسری از خانواده ای متمول و
سرشناس اما مغایر با این خاندان و طایفه،خانواده ای که
هیچ اعتقادی به حجاب نداشتند،خانواده ای آزاد و بی قیدوبند، همونطور که حاج رسول
مخالف این وصلت بود،پدر فرهاد هم مخالف بودو پسرش رو طرد
کرد...فرهاد تنها به خواستگاری پریدخت اومد ،بارها و بارها ،تا اینکه حاج رسول موافقت
میکنه ،اما مادرت رو هم از ارث محروم میکنه و میگه که دیگه
دختری به اسم پریدخت نداره...ته تغاریش رو از خودش میرونه...پریدخت و فرهاد باهم
ازدواج میکنن،از صفر شروع میکنن ،فرهاد با حقوق بخورو نمیر معلمی زندگیش رو میچرخوند ،بعداز یکسال تو به دنیا اومدی ،زندگیشون زیرو رو شد
انقدر خوش قدم بودی که کسی باورش نمیشد ،تنها کسی که
باهاشون در تماس بود من بودم ، عروس بزرگ حاج اقا اونم دزدکی ،پریدخت مثل خواهر
بود برام ،نمیتونستم بی تفاوت باشم...)آهی کشیدوادامه داد(تا
اینکه پدرت مریض میشه ،یکسال تمام زجر کشید بعدش هم تو و مادرت رو تنها گذاشت
،این دونفر انقدر بهم وابسته بودند که تحمل یک روز دوری از هم
رو نداشتند، طولی نکشید که پریدخت هم رفت ،رفت پیش فرهاد ،تو موندی تک و تنها یه
دختر بچه ی یکساله ،بی هیچ پشت و پنهاهی...حاج رسول هم
نتونست داغ دخترش رو تحمل کنه ،طردش کرد اما آقِش نکرده بود ،هنوز پاره ی تنش
بود.... دم دم های مرگش بود که وصیت نامه ای تنظیم کرد ،
اموالش رو تقسیم کرد در آخر هم به حاج رضا وصیت کرد تورو زیر بال و پرش نگه دارِو
بزرگترت کنه...از بقیه بچه هاش هم قول گرفت که هیچوقت این
راز رو برمال نکنن...سهم ارث مادرت رو هم به تو بخشید...
گیسو با بغض رو به معصومه خانم گفت:
_چطور حاضر شدی یه بچه ی دیگه رو بزرگ کنی،بهش شیربدی؟!
معصومه خانم با گوشه ی روسری اش اشک هایش را پاک کرد و گفت:
_دختر پریدخت بودی! تو تنها یادگاراز دوران شیرین زندگیم بودی...پریدخت دوستم نبود
،خواهرم بود ، خدا خودش شاهدِوقتی اولین بار بغلت کردم و ...........
***
..: :................
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: اعظم ابراهیمے
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
ازخاک تاافلاک
بسم الله الرحمن الرحیم✨ رمان #بازگشت_گیسو #قسمت_110 همه در مهمانخانه جمع بود،به غیراز گیتی، همه مض
بسم الله الرحمن الرحیم✨
رمان #بازگشت_گیسو
#قسمت_111
بهت شیر دادم ،حس کردم از پوست و خون خودمی ،هنوزم میگم تو دختر منی!! پاره ی
تنمی،وقتی تغییر رفتارهات رو میدیدم یاد پریدخت برام زنده
میشد ، تو خود پریدختی!!! پریدخت برای من نمرده!!
گیسو بلند شد و به سمت معصومه خانم رفت،اورا دراغوش کشید امروز انگاراولین روزی
بود که این زن را در آغوش میگرفت و بو میکشید...
اینبار حاج رضای مغرور و مستبد به حرف آمد:
_ما فقط بخاطر قولی که به حاج رسول دادیم سکوت کردیم دخترم ، میدونم نتونستی با
سختگیری های من کنار بیای ،توی این سالها عذاب
کشیدی...اما میخوام این رو بدونی که هیچ فرقی با سبحان و گیتی برام نداشتی ،تو از خون
خواهرم بودی...تنها یادگارش...
با شرمندگی سر به زیر انداخت و گفت :
_امانت دار خوبی نبودم ، نمیدونم اون دنیا چطور باید تو چشمهای خواهرم نگاه کنم...منو
ببخش گیسو ببخش دخترم...
گیسو به سمت حاج رضا رفت روبه رویش ایستاد با بغض گفت:
_میبخشمت حاجی ،اگه حرفی ام زدم از روی عصبانیت بود ،دلگیر هستم اما متنفر
نه...ولی...از این لحظه دیگه شمارو پدرم نمیدونم ترجیح میدم همون
دایی برام باقی بمونی...دیگه هیچوقت پام رو تواین عمارت نمیزارم ،هروقت دلتون خواست
میتونین به دیدنم بیاین در خونم همیشه به روتون بازِ...
بعد به سبحان نگاه کردلبخندی زدو به حاج رضا گفت: _به عنوان کسی که بیست و دوسال بزرگش کردی و سایه ی سرش شدی یه درخواست
ازت دارم دایی...
حاج رضا که عادت به شنیدن این کلمه آنهم از دهان گیسو نداشت چند لحظه چشمانش را
روی هم گذاشت بعد باز کردو گفت:
_میشنوم بگو...
_ _نزار گذشته تکرار بشه ،پسرت رو از خودت نرون ،باور کن نیلوفر دختر پاک و صادقیه ،
مانع به هم رسیدن این دو نفر نباش...
حاج رضا اخمی کرد به سبحان نگاه کردو گفت:
_بااینکه قبولش برام سخته اما حرفی ندارم هرچی خدا بخواد...
اذین و گیسو عزم رفتن کردند، هنوز از در عمارت خارج نشده بودندکه گیتی خود را به آنها
رساند با چشمانی اشکبار و نگاهی پراز درد..
_صبرکن گیسو..
گیسو با تعجب به سمتش برگشت ،منتظر نگاهش کرد...باالخره دوباره صدایش را شنید:
_من...من نمیدونم چی بگم..چطور بگم...میدونم سخته منو ببخشی ، اما ازت میخوام همه
چیو فراموش کنی...کینه کورم کرده بود گیسو ،حس انتقام
باعث شد چشمم رو روی همه چی ببندم...خواهش میکنم منو ببخش...بزار از این عذاب
وجدان لعنتی خالص شم...
گیسو لبخندِ تلخی زدو گفت :
_از اینکه کاری کردی که همه چیو بفهمم ازت ممنونم... ...........
***
..: :................
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
نویسنده: اعظم ابراهیمے
ڪپے با ذڪر نام نویسنده بلامانع است🌹
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
ازخاک تاافلاک
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠 💟 #عقیق_6 _اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم، اللهم صل علی
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_7
به چایم خیره شدم: مامان عمه میگه تو مثل جغد میمونی! مسئولای بیمارستان دیوار کوتاه تر از ما طرحی ها که پیدا نمیکنن!! تو یک ماه چهارده تا شیفت شب بهم دادن!!! بقیه یه سه چهار شب هم که به جای بچه ها معمولا وای میستم! وقت استراحتمو معمولا نمیخوابم به بچه ها سر میزنم و گاهی به جاشون به مریضا سر میزنم... داستان خاصی پشتش نیست
میگوید: داستان که پشتش نیست یه قلب رئوف چرا پشتش هست!
دستهایش را میگیرم... دوباره نگاهم میکند به آرامی میپرسم: چی شده هنگامه؟ لبخنذ میزنی ولی از گریه بدتره! حرفی تو قلبت سنگینی کرده؟
دستهایم را می فشارد چشمهایش را میبندد و بعد... قطره های اشکش سرازیر شد... چند دقیقه
فقط گریست و من فقط نگاه کردم کسی نبود و خدا را شکر کردم تنها شاهد اشکهایش هستم
بعد انگار منتظر بود خالی شود... آیه... آیه... من... من هیچ وقت مادر نمیشم!! آیه... من... من حالا باید چیکار کنم؟ آیه من چه جوری نگاه های سنگین محسن روی بچه های دیگه رو تحمل کنم؟
نگاهش کردم... تهی... بی هیچ حسی.. خالی از ترحم... نگرانی و هر حس دیگری!!
خوب گریه کرد و خوب دردل کرد... و من مثل همیشه شانه های ظریفم را گذاشته بودم در خدمت دیگران! عیبی ندارد بگذار دردت را روی شانه هایم.
نمیدانم چقدر گذشت که به خودش آمد حرف زده بود و حالا دیگر سبک شده بود. حالا با رنگ نگاهش میکردم... نه رنگ ترحم نه دلسوزی نه نگرانی...
من حالا فقط یک خواهر بودم...
آرام صدایش کردم: هنگامه... هنگامه منو نگاه؟
هق هقش قطع شد و به چشمهایم خیره شد
_هنگامه... نمیتونم بهت بگم غصه نخور... چون غصه داره نمی تونم بهت بگم فراموشش کن چون مطمئنا فراموش نمیشه... هنگامه باهاش کنار بیا !! این سوالِ سخته امتحان خداست!
اگه حلش نمیکنی پس با نگرفتن نمره اش کنار بیا! بزار خدا برات مثبت بزاره!! مثبت اینکه حلش نکردی ولی به فکرش بودی...
✍نیل۲
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یا_زینب_الکبری ما آمده ایم؛
به انتقامِ تمامِ ثانیه هایِ تنهاییت
ما آمده ایم، تا همـه بدانند؛
دیگر فصلِ دادخواهیِ اهلِ زَمین رسیده...
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
👨👧 اثر پدران بر تربیت دختران
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃🌹🍃🌹🍃
🌸 حضرت آیتالله خامنهای معتقدند که:
«بهترین پدرها آنهایى هستند كه با پسر و دختر خود رفیقند. هم بزرگترى و راهنمایى و محبتِ كارگشاى پدرى را دارند،هم همدلىِ یک
رفیق را.😍
اگر جوان شما سؤال و حرف و درددلى دارد، اولین گوشى كه باید آن را بشنود، گوش شما و همسرتان است.» ۸۰/۷/۲۷
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
🌟 حتما شما هم شنیده اید که «دخترا باباییان»! این جمله را صرفا به عنوان یک سطر احساسی در نظر نگیرید.❌
خوب که فکر کنیم می بینیم که اثر پدر بر تربیت دختر اگر بیش از مادر نباشد، کمتر هم نیست. و البته نباید تمرکز بر تربیت مادر، ما را از نقش پدران در بلوغ همهجانبهی دختران نادیده بگیریم.✅
👌 دختران خود را بستایید و تایید کنید
پدری که متوجه استعدادهای ظاهری و نهفتهی دخترش است و با کلمات و رفتارش او را تایید و ستایش میکند، اعتماد به نفسی ویژه به او می دهد که چه بسا این اعتماد به نفس را دیگر هیچ کجا و توسط هیچ فرد دیگری نتواند کسب کند.
✅ پس علاوه بر زیبایی های ظاهری اش، استعدادها و خصلت های زیبایش را هم ستایش کنید. گفتن جملاتی که با «من واقعا بهت افتخار می کنم چون ...» شروع می شوند، اثری بی نظیر بر اعتماد به نفس دختران دارند و آنها را واکسینه می کنند.
💪 من تکیه گاه توام
❤️مادر، منبع محبت است، محبتی دلنشین و آرامبخش. اما محبت پدرانه که اغلب مردان در ابراز آن کمی وسواس به خرج می دهند، پیام های زیادی برای دختران دارد: من تکیه گاهتم، من پشتتم و همیشه حمایتت میکنم.
روان شناسان می گویند:
دخترانی که رابطه پدر و دختری خوبی دارند، بسیار کمتر به سمت بزهکاری تمایل دارند.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🥇 اولین مرد زندگی
دختران به شکلی ناخودآگاه تصورشان از مردان را از پدرانشان می گیرند. اینکه مردها قابل اعتمادند یا نه، تصوری است که دختر از پدرش گرفته است. بنابراین پدران نقش مهمی در آموزش هایی که دخترشان در مورد مردها می بیند، دارند.
🏡 قانون گذاری به نام پدر
پدر ستون خانه است و قانونگذار جمع خانوادگی. اگر این نقش از پدر گرفته شود یا به مادر سپرده شود، یک اختلال تربیتی روی میدهد و آن این است که فرزندان نمیتوانند با دنیای واقعی به خوبی ارتباط برقرار کنند و موقعیتهای متفاوت اجتماعی را درک کنند. پدر به دلیل شخصیت مردانه میتواند دخترش را برای پذیرش قوانین منطقی و درک آنها آماده کند.
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال و هوای حرم حضرت زینب(س) ، پس از پخش خبر شهادت سردار قاسم سلیمانی
#حضرت_زینب
#وفات_حضرت_زینب
#حاج_قاسم_سليماني
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
6.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سری به نیزه بلند است در برابر زینب...
روضه با نوای حاج حیدر خمسه
شهادت بانوی صبر و استقامت حضرت زینب (س) تسلیت باد🏴
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🌿 @Azkhaktaaflak 🌿
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯