3⃣
🟢 میگه خدایا ببین چقدر اشتباه
کردم..همش از روی نادونیم بود...😢
✔️ به بدن ضعیفم رحم کن!
✔️ به پوست نازکم
✔️ به استخونام رحم کن...
✔️ من طاقت رنج های کم و
زودگذر این دنیا رو ندارم،
✔️ چه برسه به عذاب وحشتناک
و ابدی اووووووون دنیا😭
🟣 میگه خدایا با مهربونی ای که
از تو.......... سراغ دارم
✔️ اگر قسم نخورده بودی که
کافرا و گناهکارا رو تو آتیش
جهنم میسوزونی.........
✔️ مطمئن بودم که آتیش جهنم
رو هم سرد میکردی...😭
✔️ میگه خدایا چجوری منو
میخوای بندازی تو آتیش وقتی
به مهربونیت امید دارم؟؟
✔️ چجوری میخوای منی که صدات
کردم رو با دشمنات بندازی یه جا...؟؟
☑️ یه جاش هست دل آدمو میبره💕
✔️ میگه:
خدایا اگر منو تو آتیش جهنمم بندازی،
اگر اجازه بدی،همونجا هم صدات
میزنم و دنبالت میگردم
✔️ اگر منو بسوزونی هم صدات میزنم...💕
💓 خیلی دعای نازیه...
حتما بخونش...
اگر قبلا هم خوندی،
حتی اگر حفظی،
عیب نداره،بازم برو
امروز با معنی بخونش
💜 وقت هم نداشتی فقط
معنیشو بخون
اما بخون!💙
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
#تربیت_فرزند
⁉️ چرا فرزندآوری جهاد است
➖ جهاد این است که مشکل اقتصادی
داشته باشی و بچه بیاری،
➖ جهاد این است که حاملگی برات
سخت باشه و بچه بیاری
➖ جهاد این است که دست تنها
باشی و بچه بیاری
➖ جهاد این است که به ضعف
بدنت برسی و بچه بیاری
➖ جهاد این است که از جمله
سخت زایمانها باشی و بچه بیاری
➖ جهاد این است که حرف و
حدیث بشنوی و بچه بیاری
➖ جهاد این است که آپارتماننشین
باشی و بچه بیاری
➖ جهاد این است که بدانی تربیت بچه
در این روزگار سخت است و بچه بیاری
🔹اگر همه چیز فراهم باشد و بچه
بیاورید، جهاد که چه عرض کنم
هنر هم نکردهای...
فرزند آوری ؛ مهدی یاوری ست ❤
@azkhane_takhoda
از خــانــه تــا خــدا
❤️ #تربیت_فرزند 💓 #جلسه_نهم ✍ مقدمات بارداری
🍒 #تربیت_فرزند
🔍 #جلسهدهم
✍ دوران بارداری
🍃____🌹_____🍃
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
😊 با سلام ✋
و عرض ادب
خدمت اعضای محترم کانال🌺
ان شاءالله خودتون و خانوادتون
در دنیا و آخرت مشمول دعاهای
حضرت مادر قرار بگیرید.🙏✨
مادران و همسران گرامی کانال
تبریک ویژهی ما رو پذیرا باشید🌹☺️
💠#دورانبارداری
🌻 بارداری یکی از الطاف الهی هست
که فرصت تجربیات تازهای مانند
احساس زیبای مادر شدن را برای
شما به دنبال داره.
✍ در حدیثی از رسول اکرم (ع)
نقل شده که فرمودند :
🌀 ای حولا قسم به کسی که مرا
به حق پیامبر و فرستاده و بشارت
دهنده و بیم دهنده ، برانگیخته
هیچ زنی نیست که از همسرش باردار
گردد مگر اینکه در سایه خداوند عزوجل
باشد تا اینکه درد زایمان به او برسد که
به ازای هر دردی خداوند به او ثواب
آزاد کردن بنده مومنی را می دهد 💯
✍ در جای دیگر می فرمایند؛ که زن در
دوران بارداری مثل مجاهد فی سبیل
الله هست و اگه در حین زایمان بمیره
اجر شهید رو داره🌷
⁉️ تا به حال به این موضوع فکر کردید
که چرا پیامبر چنین تعبیری برای
مادر باردار به کار بردن؟
👈 دلیلش اینه که به علت تغییراتی
که روح و جسم مادر در این دوران
پیدا میکنه، گاهی ممکنه سختیهای
تحملناپذیری براش پیش بیاد، همین
سختی ها باعث شده مقام مادر به
تعبیر پیامبر اکرم(ص) به مجاهد در
راه خدا ارتقا پیدا کنه🔝
📝 طبق قانون وراثت، صفات پدر و مادر
به فرزند منتقل میشه و جنین در رحم
با روحیات مادر رشد پیدا می کنه.
اگه مادر از سلامت جسمی و روحی
برخوردار باشه، فرزند خوبی به عمل
میاد چه از نظر جسمی و چه از
نظر شخصیتی........
🌺 رسول اکرم(ص) میفرماید:
«السعید من سعد فى بطن امه و
الشقى من شقى فى بطن امه»
زمینه نیکبختى یا بدبختى در دوران
جنینى پدید میآید.
💫✨ با این جایگاه هست که خداوند
بهشت را زیر پایش قرار داد و برای
او دنیایی بسیار زیبا ایجاد کرد،
دنیایی که همه افراد اون ، باید به
مادر احترام گذاشته و تعظیم کنند!
👌 حتی احترامی فراتر از پدر چرا که
پیامبر (ع) سه بار دستور به احترام
به مادر داد و سپس احترام پدر
را امر فرمود.
✍ و برای اینکه زن به شغل مادری
سرگرم باشه در سنت اسلامی توصیه
شده که، تهیه معاش خانواده به
عهده شوهر باشه و زن عهده دار
تربیت اطفال که شخصیت های
فردای جامعه هستن، باشه...🌾
✅ بنابراین مسئولیت شما به عنوان مادر
بسیار سنگینه و ضرورت داره که در
همهی احوال خودتون، مخصوصا
در دوران بارداری، مراقبت و دقت
بیشتری داشته باشید!!
38.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مهدیار
#قسمتاول
✅ میگم بنظرتون قدرت "خدا"
بیشتره یا "کرونا"...؟؟!🤔
❓خب اگه خدا قدرتمند تره پس
چرا جلوی این همه مرگ ومیرو
این بیماریو نمیگیره؟🤷♀
✅ *ویدیوی بالا رو ببینین تا جواب
این سوالارو بگیرین...😃🌹
@azkhane_takhoda
از خــانــه تــا خــدا
1⃣ #گروه_بی_تی_اس #قسمت_دوم ✅ تک تک حرفایی که میزد و کارایی که میگفت همگی چیزایی بود که
1⃣
#گروهبیتیاس
#قسمتسوم
⭕️ کیپاپ در اوایل دهه 1990 متولد شد
پیشگامان برجسته آن سو تایجی اند
بویز (Seo Taiji and Boys) بودند.
🔸▫️🔸
🔷 و شهرت خود را تا سال 1997 ،
هنگامی که بحران اقتصادی در کره
جنوبی آغاز شد ، به دست آورد.
🔷 در این زمان وزارت فرهنگ اصلاح شده
بودجه ای باورنکردنی دریافت کرده و
دارای یک بخش کامل اختصاص داده
شده به K-pop است!
🔻 اختصاص این حجم از بودجه برای یک
موسیقی چه علتی میتواند داشته باشد؟
🔰 کی پاپ موسیقی نیست بلکه یکی از
مهمترین مصادیق #اعتیادهای_مجازی
محسوب میشود و سرشار از آموزه
های انحرافات جنسیست که مستقیم
و غیر مستقیم بر روح و افکار نوجوانان
اثر دارد........
🧐 خطری که خانواده ها و مسئولین
فرهنگی باید جدی بگیرنند...
/
#کیپاپ
#کیپاپ_و_سیاست #kpop
#موسیقی_کره_ای
2⃣
🔴 دولت کره با صنعت K-pop
همان گونه رفتار می کند که
دولت آمریکا با صنعت مهندسی و
سیستم بانکی رفتار می کند. آنها
با دقت از آنها محافظت می کنند
❓❓ اما چرااااااااااااا؟🧐
🔹🔸🔹
⚪️ یوني هونگ :مقامات کره جنوبی
به ویژه در ساخت مکانهای بزرگ
کنسرت ، برای محافظت فعال از
کپی رایت برچسب آهنگها و حتی
حمایت از پیشرفتها در زمینه فناوری
هولوگرافی برای کنسرتهای دیدنی ،
سرمایه گذاری کرده اند.
🔵 این حجم از حمایت از یک موسیقی
بنظر شما چه اهدافی را به دنبال دارد؟
جای تامل دارد...
🔴 نوجوانی که خود را به #اسارت کی پاپ
در آورده در واقع در گودالی افتاده و
دلخوش به چیزی شده است که با
واقعیتهای پیرامون او فاصله زیادی
دارد.........
🔴 اسارت کی پاپ شاید از دیدن و شنیدن
چند تصویر یا صدا شروع شود اما به
تغییر سبک زندگی و بی هویتی
فرهنگی خواهد رسید.
اسارت روح
از اسارت جسم بدتر است.
#کیپاپ #kpop #موسیقی #موسیقی_کره_ای
3⃣
❌❌❌❌
❌ سبک جذاب و پر تحرک بی تی اس
موجب شده است تا برخی خانواده ها
برای نجات فرزندان افسرده خود، به
تشویق فرزندان خود برای دل سپردن
به این گروه روی آورند.
⭕️ افسردگی فرزندان بیش از هر چیز به
خاطر عدم تربیت صحیح دینی و روابط
سرد و خاموش عاطفی در کانون
خانواده است و دوای آن پناه بردن به
خرده فرهنگهای مهاجم نیست.
#ادامه_دارد
🏖
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمتسیدوم
وقتی که محمد ایران بود ساعتها با هم صحبت میکردیم .
پسر تحلیل گر من به خوبی زیر دست سید رشد کرده بود .
ارادت خاصی به سردار سلیمانی داشت . و همیشه خودش را فدایی مردم و رهبر می دانست .
دلم قنج میرفت برای اینهمه بصیرتش...
گاهی هدا سر به سرش میگذاشت و در کارش چرا می آورد ، ولی در نهایت او هم تسلیم این میزان عشق و ایمان محمد به راهش می شد .
یکی از شبهای اواخر فروردین ماه ساعت حدود یک نیمه شب بود و داشتم داخل تلگرام به گروههای دانشجویانم رسیدگی میکردم که مرتضی پیام داد :
_سلام شب بخیر
تا حالا سابقه نداشت که به صورت خصوصی پیام ارسال کند ، نگران شدم .
با نگرانی پاسخ دادم :
+ سلام محمد و آقا رسول خوبن ؟
استیکر خنده فرستاد و گفت:
_ بله مادر نگران ، محمد و ما خوب هستیم .
ان شاالله دو روز دیگه برمیگردیم .
خیالم راحت شد .
ولی کمی استرس داشتم ...
+ خب به سلامتی ان شاالله ...
در خدمتم...
_ خواستم حالتونو بپرسم، اون شب با اون حال بد رفتید .
داخل اتاقم و تنها بودم ، آخر شب مردی که سالها عاشقش بودم داشت حالم را میپرسید ، حال عجیبی داشتم ، از زیر ترکهای کویر روحم انگار جوانه ای میخواست سر بلند کند ولی من با چکمه های آهنین بالا سرش ایستاده بودم تا هر جوانه ای را زیر پا له کنم ...
پس راهی جز تلخی نمیماند .
مرتضی مثل من تنها نبود که راحت با او حرف بزنم ، بسیار رسمی گفتم :
+ سپاسگزارم ، من عذرخواهی میکنم .
اون روز حالم مساعد نبود .
مهم نیست ...
_ مهمه ...
میدونید که برای من حال شما مهمه ...
سکوت کردم .
بعد نوشتم ...
+این لطف شماست .
ولی واقعا مهم نیست .
_ مگه میشه ...
الان برای من یه اتفاقی بیوفته برای شما مهم نیست .
+ تنتون سلامت ...
سایه تون سر خانواده ،
حال شما قطعا برای خانوادتون مهم تره و به من چندان مربوط نیست .
_ آها ...
که اینطور ...
پس من اشتباه کردم که حالتونو پرسیدم؟
+ شما لطف کردید ...
ولی خب حال من هم به خانواده خودم بیشار مربوطه ...
_ بسیار خوب ...
پس شبتون بخیر ...
+ شب خوش ...
دلم میگفت طیبه احمق ...
طیبه گیج ...
چقدر تو ...
تو که دلت براش پر میزنه ...
ولی عقلم می گفت :
آفرین بهت ...
مثل همیشه ، ببین خدا چی میپسنده .
بین دل و عقلم جنگ شده بود .
ولی باید عقل برنده میشد .
چون نظر عقل به نظر خدا نزدیک تر بود .
قطعا خدا راضی نبود من و مرتضی به خاطر دل خودمون به جان دل راحله و ۶ فرزندمون بیوفتیم ...
از طرفی هم عمق وجودم خوشحال بودم از اینکه هنوز حالم برای مرتضی مهمه ...
فردا صبح باید میرفتم دانشگاه تدریس داشتم .
رفتم جلوی آیینه ...
چقدر زیر چشمهام سیاه شده و چقدر خسته بودم .
دستم را روی پیشانی گذاشتم .
بازم تب ...
همان تبی که سالها قبل سالها با فکر مرتضی به جانم می افتاد .
صورتم را با آب سرد شستم و رفتم تا خودم را با کار و کار و کار خفه کنم ...
عمه فاطمه پیام داد و نهار دعوتم کرد .
رستوران خلوتی بود .
زودتر من رسیده بود .
عمه همیشه فعال و سرحال من
آن روز از هر دری حرف زد .
من ولی تب زده بودم .
میدانم پریشانی مرا از حفظ است .
تلاش زیادی برای گمراه کردنش نکردم .
او مرا خوب میشناخت.
دستهایم را گرفت :
_ طیبه جانم جنگیدن همیشه با ماست .
جنگ بین دل و عقل شیرینه ...
به مادر رسیده بودم .
اشکهایم غلطید .
+ ممنونم که هستید .
خوبم
نگرانم نباشید .
_ گلم تو خودت استادی
ولی بهم حق بده که نگرانت بشم
هم نگران تو ، هم نگران پاره تنم
نمیخوام اینبار کنار وایسم و ببینم روزگار شما دو تا رو دور بزنه
با حالتی کلافه گفتم
+ نگید عمه جان
روزگار برای ما دو نفر برنامه ای نداشته و نداره
چیزی نیست که شما در جریان نباشید
شما در متن زندگی ما هستید
ولی خب من پیرو عقلم و عقلم پیرو خواست خدا و امام زمانم ان شاالله
_ خدا حفظتون کنه
جز این هم انتظاری ازت نداشتم
فقط به خودت صدمه نزن لطفا
دنیا آنقدرها هم سخت نیست
خدا کمکت میکنه
با حرفهایش آرام شدم
قوت گرفتم
باید در مقابل این حجم نفس که بر من غلبه کرده بود ایستادگی میکردم
باید حال خودم را میگرفتم تا با حال شوم
باید مبارزه سختی را با نفس میکردم
گاهی نمیخواهی و نمیشود حرفی نیست
ولی اگر تماما تمنا باش و به خاطر خدا بگویی نه تولید ارزش کرده ای
رفتم خانه
دوش گرفتم
غذای خوب پختم و با هدا وقت گذراندم
باید فراموش میکردم که یک نفر در خارج از این مرزها به فکر من است
باید حواسم را پرت میکردم
دو روز بعد محمدم آمد
اما آن محمد همیشگی نبود
👇👇👇
☝️☝️☝️
+ قربون قدت بشم ...
گل پسر طیبه ...
مثل همیشه دقایقی محکم در آغوش گرفتمش .
پسر جهادگرم ...
خدمت گزاری محمد و فدایی امام زمان بودنش همیشه نقطه امید و قوت زندگیم بود .
به صورتم نگاه نمیکرد .
ساکت و کم حرف شده بود .
کمی بیقرار ...
دو روز بعد به شوخی گفتم :
+ عاشق شدی محمدم ؟
نگو چیزی نشده که میدونی از حفظم تو رو ...
لبخند تلخی زد و گفت :
_ الان نمیخوام دربارش صحبت کنم .
مهربان گفتم :
+باشه گل پسر ...
میدونی که من همیشه برای شنیدن حرفهات حاضرم ...
صبح پنجشنبه آماده شدم که برم روستا
دیدم محمد تلگرامم پیام داده که :
_ مامان جان با اجازتون منم باهاتون میام .
از اونطرف عمه هم پیام داده بود :
_ گلم منم با خودت ببر بی زحمت ...
ساعت ارسال پیام هر دو بعد از دو نیمه شب بود و با فاصله دو دقیقه از هم
منم که تیز
متوجه شدم خبری هست .
چون این دو عزیز همرام بودند سبد چای و بساط صبحانه برداشتم ، با محمد و عمه حرکت کردیم .
از شوخیهای عمه با محمد شکم به یقین نزدیک شد که این دو با هم مرتبط هستند .
اول به نیازمندان روستا سر زدیم ، محمد سالها بود که در اینکار همراهی میکرد و همه را به خوبی میشناخت ، پای درد و دل پیرزنها و پیرمردها مینشست و به همین واسطه کلی ترکی یاد گرفته بود و از من بهتر صحبت میکرد.
بعد از ظهر هم رفتیم سر مزار و زیارت اهل قبور، شب روی تراس خانه و در هوای مطبوع اول اردیبشهت ماه نشستیم ...
+ خب عمه خانم و آقا محمد نمیخواهید برید سر اصل مطلب ...
عمه در حالیکه با چهره برنده به محمد نگاه میکرد گفت :
_ نگفتم بهت ...
نگفتم که اگه این طیبه س الان از همه چی باخبره ...
محمد معذب بود و سر به زیر چیزی نمیگفت ...
باید کمی تغافل میکردم ، پس بیراهه رفتم و گفتم :
+ عمه جان اگه محمدم حرفش حرف اون دختر خوشبختی که هست که همکارشه خودش هم میدونه من حرفی ندارم ، این دو سه سال هم خودشون خواستن که پا پیش نگذاریم تا شرایط اونها راه بده ، وگرنه من همین فردا هم آماده ام ، امیر خدا بیامرز هم مخالفتی نداشت همش میگفت محمد اینقدر آقا و فهمیدس که جای نگرانی نمیمونه ...
عمه با دلخوری به محمد گفت :
_ بیا ...
ببین پسر خوب مادرت به چی فکر کرده ؟
خب حرف بزن بزار در جریان باشه ...
محمد با صحبت عمه خودش را جمع و جور کرد و گفت :
_ نه مادر من بحث نرگس الان نیست .
ان شاالله سر فرصت خودش ...
صحبت شما در میونه .
بعد کمی هیجانی و بلند تر شروع به صحبت کرد :
_ شب آخر ماموریت عمه برام ویس گذاشتن و همه چی رو تعریف کردن .
گفتن بین شما و آقا سید چی گذشت .
راستش اگر به جز عمه کس دیگه ای این حرف رو میزد اصلا برام قابل هضم نبود
اما خب اینو کسی برام تعریف کرد که خودمو یه جورایی شاگردش میدونم و بهشون ایمان دارم .
به اینجا که رسید اشکهای مرد جوان من از چشمهای زیبای سبزش سرازیر شد . بدون خجالت از گریه هایش به حرف زدن ادامه داد :
_ مامان جان من همه رسیدنهای شما به بابا رو باور دارم .
همه نگاههای قشنگ بابا رو به شما یادمه ،
تو کل سالهای زندگیمون یکبار قهر و دعوا از شما دو نفر ندیدم .
اینقدر عاشقانه زندگی کردید که اصلا برام قابل باور نبود که تو قلب شما چی بوده و چی مونده ...
حرفش را قطع کردم :
+ اشتباه نکن محمدم ، زندگی من و پدرت از بهترین زندگیها بود .
ما هر دو برای خوشبخت کردن همدیگه مسابقه گذاشتیم .
من رام محبت و مردونگی بابات شدم و یادم رفت روزگار با من چه کرد .
ولی متوجه نمیشم و کمی از عمه دلخورم چرا الان این موضوع رو به تو گفتن و ذهنت رو بهم ریختن ؟
به جای محمد عمه جواب داد :
_ طیبه جانم گفته بودم بهت که اینبار کنار نمیمونم که باز روزگار شما دو نفر رو بازی بده .
باید قدم اول رو خودم بر میداشتم .
طیبه من تو رو از پسرت برای پسرم خواستگاری کردم ...
چشمهایم گرد شد ...
با نگرانی محمد را نگاه میکردم که با چشمهای خیس از اشک به من زل زده بود .
بلند شدم .
عصبانی بودم .
_ ببخشید عمه جان شما بزرگتر ما هستید .
ولی اینکار نباید انجام میشد .
من اصلا موافق فکر کردن بهش نیستم .
چه برسه به مطرح کردن این موضوع به پسرم ...
آقا سید خودش زن و زندگی داره .
منم حاضر نیستم باعث ناراحتی کسی بشم ...
عمه با آرامش گفت :
_ بشین و گوش کن به حرفم ؛
من فقط این موضوع رو به محمد گفتم تا فتح باب بشه ...
بقیش دیگه به تو و مرتضی مربوطه
میخواستم مانعی از این طرف برای تو نباشه .
بعد رو کرد به محمد و با تندی گفت :
_ محمد یه چیزی بگو تو ...
مگه نبینی حالشو ..
#ادامهدارد
❤️ بهار ثانیہ بہ ثانیہ نزدیکتر میشود
واینجا کسی هست کہ بہ اندازه
شکوفہ های بهار براتون آرزوهای
قشنگ دارد.........😊
الهی در آخرین روزهای سال هر آنچہ آرزو دارید، براتون فراهم شه 🙏🌸
سلام
صبح زیباتون بخیر😍
@azkhane_takhoda
44.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#با_قرآن_شروع_کنیم ☀️روزمان را
💖 امروزهمنعمتخداست 💖
💖 قــــدرش را بـــدانــیــم 💖
☀️صفحهامروز:۳۶_سورهبقرهآیه۲۲۵-۲۳۰
#تلاوت_یک_صفحه
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
@azkhane_takhoda
39.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سیاستهای_زنانه
#باجدادنبهخانوادههمسرممنوع😉
🔅 شما هم تو زندگیتون باج دادید ؟
🔅 میدونی هرکاری که مصداق باج
دادن باشه ارزشی نداره ؟
🔅 میدونی ریشه ی باج دادن
چی هست ؟
❓چطور میشه از دست این باج
دادنها خلاص شد ؟
# کلیپ_انگیزشی_۱۶
@azkhane_takhoda