🍃🌺🌺🌺
✅ خلاصهی #درس_چهارم:
مگه میشه از سختیها هم لذت برد؟
🍃🌺🌺🌺
☑️ داشتیم در بارۀ درک بزرگی خدا حرف میزدیم و این که خیلی از مشکلات ما ریشه توی این نکته داره که ما خدا رو بزرگ نمیبینیم.
⁉️وقتی یه جوون می پرسه چرا باید روزه بگیرم؟ سه جور میشه بهش جواب داد:
• یکی این که بگیم: «چون برای صحت و سلامتی خودت مفیده».
این پایینترین سطح ممکن برای این پاسخه؛
• یه جورم اینه که بگیم: «اگه خدا گفته روزه بگیر، حتماً یه حکمتی داشته که گفته».
سطح این جوابم متوسطه. به تعبیر دیگه، این جواب، توحیدیتر از جواب قبلیه.
• یه جوابم اینه که بگیم: «چون خدا گفته روزه بگیر، پس باید به خاطر خدا روزه بگیرم».
جواب اصلی اینه.
🚫البته این جوون بعیده جواب سوم رو بفهمه، چون ما اصلاً خدا رو این طوری معرفی نکردیم که به قدری برای این جوون عظمت و کبریایی داشته باشه، که هیچ جوابی به اندازۀ جوابِ «چون خدا گفته» براش قانع کننده نباشه.
‼️الآن به خیلیا بگی من این کارو میکنم به خاطر جلب رضایت مردم، براشون خیلی قابل فهمه و عادی. چرا؟ چون مردم توی نگاهشون بزرگن؛ امّا وقتی میگی به خاطر خدا این کار رو انجام میدم، نمیفهمن. چرا؟ چون خدا توی ذهن و دلشون این قدر بزرگ نیست.
▪️مردم دنبال خدای بزرگ میگردن؛ ولی خدایی که ما داریم معرّفی میکنیم و با بندگی خودمون داریم نشونش میدیم، خدای بزرگی نیست.
💢بنده که حدود بیست سال و شایدم بیشتر دارم با مردم در بارۀ مسائل مختلف زندگی سر و کلّه میزنم،
👈به راحتی میتونم ادعا کنم اگه مردم خدا رو بزرگ بدونن و «به خاطر خدا» توی زندگیشون حاکم بشه، بیشتر مشکلاتشون و حتی همۀ مشکلاتشون حل میشه.
✅ شرط لذّت بردن از زندگی اخلاصه.
✖️کسی که اخلاص نداره، از زندگی لذّت نمیبره.
▫️بازی بچهها هم وقتی که یه بزرگتری تماشاشون میکنه یه لذّت خاصی داره.
◻️اخلاص یعنی به قدری خدا رو بزرگ بدونی که وقتی احساس میکنی داری کاری در مقابل چشمای خدا انجام میدی، تمام وجودت بشه شعف.
▫️با این تعریف از اخلاص، به خاطر خدا صبر کردن، یعنی لذّت بردن بیشتر از زندگی.
▫️به خاطر خدا غصّه خوردنم، یعنی لذّت بردن بیشتر از زندگی.
🔰همه لذّت زندگی توی اینه که احساس کنی یه بزرگی داره دائم تماشات میکنه و تو لحظه لحظۀ زندگیت رو داری در مقابل چشمای اون می گذرونی. این یعنی همه چیز.
#خلاصه_درس چهارم
➖➖➖🍃🌺🌺🌺🍃➖➖➖
🌺 اینم پیدیاف درس چهارم، برا کسایی که دوست دارن متن کامل درس رو بخونن:
👇👇👇👇👇
🍀 #زیباییهای_آفرینش😊😍
واینخلقتبه عشـ💜ـق توستایانسان!
#یادآورینعمتها_انسانراعاشقخدامیکند
از خــانــه تــا خــدا
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_ششم زمین از لرزیدن ایست
🏖
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_هفتم
پشت یک وانت که کلی وسیله بار زده بود سوار شدیم.
چادرم خاکی خاکی بود ، با حال نزار یکجای تنگ گوشه وانت خودم را جا کردم ، مرتضی بالای سرم روی بار نشسته بود و باد به صورتش میخورد ، حال اشک ریختن هم نداشتم فقط خیره بودم و تصویر پدرم از جلوی چشمانم رد نمیشد ، چقدر بی خبری سخت بود.
یک ساعتی راه پیچدرپیچ طی شد ، حالت تهوع داشتم و خداخدا میکردم این زمان به پایان برسد .
پیشازظهر به روستا رسیدیم حجم آوار و ویرانی بهحدی بود که نه کوچهای مانده بود و نه راهی .
دوتا ماشین نیروهای امدادی مستقر بودند و مردم مشغول آواربرداری ، کنار قبرستان هم عدهای مشغول شیون .
مرتضی پیش افتاد ...
پشت سرش افتان و خیزان میرفتم
حواسش به من بود که زمین نخورم ...
به اولین آشنا که رسیدیم مرتضی سراغ پدرم را گرفت ، از صحبتهای آنها چیزی متوجه نمیشدم فقط دیدم که مرتضی سر تکان داد و متأثر شد...
روی زمین پهن شدم هیچ توانی برای ایستادن نداشتم ، با همه توانم فریاد زدم:
باباااا
مرتضی به سمتم دوید :
_آب بیارید ...
آب بیارید ...
صدایش را گنگ میشنیدم :
_طیبه طیبه جان!!!
به خدا هیچی نشده
آب به صورتم میپاشید چشمهایم را بهزحمت باز کردم چند نفر دورم جمعشده بودند با دستهایم یقهاش را گرفتم :
+مرتضی بابام کجاست ؟؟!!!
_ این آبو بخور...
خوبه به خدا ...
خوبه داره میاد اینجا ...
+دروغ میگی...
بابام مرده حتماً ...
مرتضی دروغ میگی...
از دور صدایش را شنیدم ...
خودش بود :
+مرتضی...
آهای مرتضی ...
بهشدت مرتضی را کنار زدم و دیدمش ...
پدرم خاکآلود به سمتم میآمد...
خدایا شکرت یکی از زیباترین لحظات عمرم را در آن دم حس کردم ، آغوش پدرم امنترین جای دنیا بود در حین بوسیدن پدرم دیدم که مرتضی سجده شکر میکند.
بعد از دو روز بالاخره نفسم به ریههایم رسید.
نیم ساعتی به گفتوگو پرداختیم و بعد با مدیریت بابا ما هم مشغول امدادرسانی شدیم.
ساعات و روزهای سختی بود ، در روستای کوچک و تقریباً خالیازسکنهی ما حدود پانزده نفر کشتهشده بودند ، زخمی هم کم نبود بحث اسکان موقت ، غذا ، دارو و درمان ، دنیای کار بود و خدا را شکر پدرم مرد روزهای سخت ، اوضاع را مدیریت میکرد.
از زرنگی مرتضی کیف میکردم مثل پدرم دقیق و کاربلد بود ، کاری و با غیرت زحمت میکشید و مهربانانه به مردم خدمات میرساند.
سه روز سخت را پشت سر گذاشتیم تا آن شب که زندگی من و مرتضی وارد فاز جدید خود شد ...
#ادامه_دارد ...
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤