🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانتشیرین
📌#قسمتاول
🟤 کلاسم تازه تمام شده بود ...
دانشجویانم در حال رفتن بودند ته دلم
می گفتم کاش امروز جلسه مشاوره ام
برقرار نشود تا سریعتر به کرج برگردم ،
این شلوغی اتوبان تهران تا کرج همیشه
اذیتم می کرد. مشغول چک کردن گوشی
بودم که ناگهان صدایی سکوت فضا را
شکست .......
"سلام خانم کشاورز دیر که نکردم "
🔵 سرم را بلند کردم و برای بار اول
ایشون رو دیدم ، زنی حدود ۳۰_۳۵ ساله
با قدی متوسط که موهای بلوند
خوشرنگی داشت و با تیپ اسپرت و
آرایشی که کرده بود حسابی به چشمم
#شیک و بروز می آمد.
مثل همیشه در برخورد اول دنبال شناخت شخصیت مراجعم بودم ،
👈 به طرز لباس پوشیدن
👈 نوع دست دادن
👈 لبخند و به عمق نگاهش توجه کردم.
مثل یک #اسکنر از بالا تا پایین بدنبال نشانه ها بودم ...
👈 اتوی شلوار
👈 رنگ کیفش
👈 حتی انتخاب رنگ رژ لبش همه و همه
در ذهنم کنار هم چیده می شدند و مرا
به شناخت شخصیت مخاطبم نزدیک تر
می کردند.
🔴 دست خودم نیست همیشه در برخورد
اول حریصم تا تشخیصم را #محک بزنم
و از اینکه معمولا تشخیصم درست است
ته دلم لذت شیرینی دارم.😊
🤝 دستش را به گرمی فشردم
"سلام به موقع آمدید بفرمایید "
نشست رو به رویم و اولین #گفتگوی ما آغاز شد. با شروع جلسه همه چیز از خاطرم محو شد ، دیگه نه شلوغی جاده یادم بود و نه دنیای کاری ای که داشتم به خاطرم آمد.
💜 همیشه همینطور هستم وقتی
مشاوره ای را شروع می کنم دیگر همه
چیز را به فراموشی می سپارم ، انگار دنیا
می ایستد و من با صحبت های مراجعم
به داخل داستان زندگی او کشیده می
شوم تا #مشکل زندگیش را پیدا کنم و
زمانی که مشکل و #راهکار را پیدا نکرده
ام پشت سر هم سوال می پرسم و
مبحث را به سمتی که باید می کشانم تا
به #نتیجهٔ دلخواهم برسم.
🌺 اسمش شیرین بود ...
۳۸ساله
کارشناس مترجمی زبان داشت
خانه دار
پریشان ...
پریشان ...
پریشان ...
#ادامهدارد
࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🏡 @azkhane_takhoda 🕋