🍃 به هر کس که بار سفر به سوی تو
بسته میگویم: «از خود تا خدا راهی
نیست. مقصدی که تو به امید
وصالش، بار بستهای، در همین
حوالی است.»
🍃 تو با ما فاصله نداری که بخواهیم
به سویت سفر کنیم.
🍃 کارهای زشت ما حجاب میان
ما و تو شده.
دیدن تو یک شرط دارد و آن هم،
دریدن حجاب گناه است.
کاش همه بیحجاب میشدیم!
📚 قصّۀ من و خدا
" قصّۀ واژههایی که بوی ابوحمزه گرفتند"
#قصّۀمنوخدا_۴
#ماهمبارکرمضان
@azkhane_takhoda
🍃 خدایا! آنچه تو ناخوش میداشتی و
با خاطر رحمانی تو نمیساخت،
انجام دادم و با این حال، باز هم به
سراغت آمدهام و از تو میخواهم که
آنچه را خوش دارم، عطایم کنی.
🍃 حقیری بیمقدار، دست گدایی پیش
بزرگی دراز کرده و امید دارد که آن
بزرگ، سخنش را به روی چشم بگذارد،
در حالی که خودش، سخن آن بزرگ را
زیر پا گذاشته.😔
🍃 عجب جسارتی است این خواسته،
میدانم؛ امّا جود و کرم توست که
چنین جرأتی به من بخشیده.
📚قصّۀ من و خدا
"قصّۀ واژههایی که بوی ابوحمزه گرفتند"
#قصّۀمنوخدا_۷
#ماهمبارکرمضان
@azkhane_takhoda
🍃 خدای عزیزم! من که قدر و قیمتی
ندارم! امّا تو دریای فضلی.
میشود مرا در این دریا غرق کنی؟
🍃 من فقیرم و محتاج بخشش تو.
کشکول این فقیر بیچاره را با
مرواریدهای عفو خویش پر کن
و دست خالی برمگردان.
📚 قصّۀ من و خدا
"قصّۀ واژههایی که بوی ابوحمزه گرفتند"
#قصّۀمنوخدا_۹
#ماهمبارکرمضان
@azkhane_takhoda
🍃 خدای من! جرأتی که من در مقابل تو
دارم، در برابر مخلوقاتت ندارم.
زیرا آنها با کوچکترین اشتباه، نفس
کشیدن را هم برایم حرام میکنند.
🍃 امّا حلم تو را که میبینم، جرأتم جان
میگیرد. گناهانی را که پیش چشم تو
مرتکب میشوم، از بیمقدارترین مردم
هم حیا میکنم اگر ببینند.
امّا از بس گناه کردم و پوشاندی گویا
شرم و حیا از قاموس زندگیام
خط خورده.
📚 قصّۀ من و خدا
"قصّۀ واژههایی که بوی ابوحمزه گرفتند"
#قصّۀمنوخدا_۱۰
#ماهمبارکرمضان
@azkhane_takhoda
🍃 پرودگار من! آنچه از شرح حالم برای
تو گفتم، جایگاه بندهای را به تصویر
میکشد که در هجوم سختیها به تو
پناه آورده و پس از بارها رانده شدن
از دیگران، به کرم تو امید بسته.
🍃 تو خود به احسان و نعمتهای خویش
عادتم داده ای که اینگونه با آن، انس
گرفتهام. اگر روزی از شراب طهورِ
رحمت و کرم تو ننوشم، میمیرم.
🍃 من تو را بخشندهای میدانم که هر
چه میبخشی، گنج مغفرتت آب
نمی رود و خزانۀ فضلت کم نمی آید
و دریای رحمتت، قطره ای نمی کاهد.
📚 قصّۀ من و خدا
"قصّۀ واژههایی که بوی ابوحمزه گرفتند"
#قصّۀمنوخدا_۱۱
#ماهمبارکرمضان
@azkhane_takhoda
🍃 آرزوهای طول و دراز و فراوان ما
پشت هم صف کشیده اند و در
انتظار نگاه لطف تو به سر میبرند.
🍃 ما امید بستهایم به تو، نه امیدهای
کوچک. اندازۀ امیدهای ما، بیش از آن
که با اندازۀ خودمان تناسب داشته
باشد، با عظمت تو سازگار است.
🍃 ما گناه کرده ایم؛ امّا در حین گناه،
امید داشتیم که تو آن را از دیدگان
مردم میپوشانی.
📚 قصّۀ من و خدا
"قصّۀ واژههایی که بوی ابوحمزه گرفتند"
#قصّۀمنوخدا_۱۲
@azkhane_takhoda
🍃 ای کسی که میبخشی و زیاد هم
میبخشی! تو با نور خویش، راه را
از بیراه جدا کردی برایمان.
🍃 سایۀ فضلت را بر سرمان گستردی،
هرچه بیشتر و افزونتر، تا مبادا
دست نیاز به سوی کسی دراز کنیم.
🍃 صبح و شامِ ما با نعمتهای تو به
سر میشود لحظهای نیست که ما
باشیم و غرق نعمت تو نباشیم.
📚 قصّۀ من و خدا
"قصّۀ واژههایی که بوی ابوحمزه گرفتند"
#قصّۀمنوخدا_۱۳
@azkhane_takhoda
🍃خدایا!
تو با دانههای محبّتی که برای کبوتر دلمان پاشیدی، بساط دوستی با ما پهن کردی، امّا ما آن را به سنگهای گناه فروختیم و با طوفان هوای نفس، دانههای محبّت تو را پس فرستادیم.
🍃هر روز و هر دم، از آسمان لطف تو بر سر ما باران خیر میبارد؛ امّا از آتشفشان وجود ما به آسمان رحمت تو شرّ، فوران میکند.
📚قصّۀ من و خدا
"قصّۀ واژههایی که بوی ابوحمزه گرفتند"
#قصّۀمنوخدا_۱۴
@azkhane_takhoda