eitaa logo
از خــانــه تــا خــدا
742 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
44 فایل
مـــا ایــنـجــا مــیخوایـم راه و رسمِ #خوب_زندگی_کردن رو یاد بگیریم😉 ما میخوایم زندگیمون رو یه تغییر اساسی بدیم و از لحظه به لحظش #لذت ببریم😍 💝آرامش به سبک اسلامی 💑 همسرداری و مهارت زناشویی 🤱تربیت فرزند و لذت مادری 💫ارتباط با ما @mfater1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از خــانــه تــا خــدا
🌺درد دل با #خدا_۵🌺 🔅خـــــــطا از من است می‌دانم 🔹ازمن ڪه سالهاست گفتم (ایاڪ نعبد) امابه دیگران هم
سلام 😊🌷 خوبی؟ میبینی خدا یادش نرفته امروز بیدارت کنه ! پس توام یادت نره اونی که میخواد باشی😉💕 🔹ببین چقدر دوستت داره.... 🔹چقدر براش مهم هستی.... پس بیا امروزتو باعشق به خدا شروع کن و همین الان بهش سلام بده 😊 و قول بده امروز بیشتر حواست پیشش باشه❤️ دلت قرص ومحکم باشه، خدا خیلی هواتو داره! بهش اعتماد کن💞 روزت پر از رنگ و بوی خدا... لیست مطالب تمام مطالب لینک دار @azkhane_takhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
25.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این داستان : تک پدری و تک فرزندی 😂 ❓❓‏‎بالاخره این که میگن ایرانیا عقده ای هستن بخاطر اسلام ❌ و غربی ها بخاطر آزادی بی تفاوت هستن به جنس مخالف ، راسته آیا؟!!! ‏‎ببینید و ببینانید😎 ✅✅حتما ببینید خیلی نکات عالی گفته شده 😊 @azkhane_takhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
38.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌻 🌻 سوره حمد، آیه۵_استاد قرائتی 💛قـرآن برای تاقچه منزلمان نیست💛 🧡برای زندگیست؛ پس آنرا بفهمیم🧡 ❤️تـا بـتـوانیـم با آن زنـدگـی کنـیـم❤️ @azkhane_takhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏖 ✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 نمی‌دانم چند دقیقه زیر مشت و لگدهایش دوام آوردم. آخرین چیزی که به خاطر دارم نعره‌های امیر بود و دردی که در پهلوهایم حس می‌کردم و دیگر هیچ... نمی‌دانم ساعت چند بود که به خودم آمدم روی زمین سرد آشپزخانه افتاده بودم با تنی زخمی... دل‌درد شدیدی داشتم ... لباسم غرق خون بود نگاه کردم روی سرامیک‌های آشپزخانه هم رد خون مشخص بود ، به‌سختی نشستم ... مچ دستم کج شده بود ناله ای از عمق جان کشیدم... هر چه کردم توان بلند شدن نداشتم ... تنها اسمی که در آن لحظه به ذهنم رسید صدا زدم : + امیر... امیر بیا کمک ... بیا ... صدایم به کسی نرسید... امیر خانه نبود ... به هر سختی که بود بلند شدم چادرم را سر کردم و خودم را به بیمارستان امام‌خمینی رساندم ماشین را همان‌جا رها کردم و روی پله‌های بیمارستان افتادم ... آمدند... و بردندم ... داروهایم خواب‌آور بود گیج و مست چشم‌هایم باز و بسته می‌شد ‌... دوست نداشتم که بیدار شوم... چقدر آن بی‌خبری خوب بود ... پرستارها و پرسنل بیمارستان هر چه کردند نام و نشانی از خانواده به آن‌ها ندادم. برای ترخیص هم به پدر امیر زنگ زدم با دلخوری آمد و مرا به خانه برد... نمی‌خواستم معصومه خانوم و عمه از این جریان با خبر شوند. امیر بازهم نبود پدرش برایم خرید کرد و با شرمندگی از رفتار پسرش رفت. تنها ماندم دلم می‌خواست همان‌جا بمیرم از تنهایی و گرسنگی و زخمی که بر دلم بود اما باید افکارم را جمع می‌کردم ... باید خودم را پیدا می‌کردم... فردای روز ترخیص به‌آرامی شروع به تمیز کردن آشپزخانه کردم لباس‌هایم را شستم و برای خودم غذای مقوی بار کردم... باید بلند می‌شدم ... دنیای من امیر نبود که با این کارش خراب‌شده باشد... از روز اول هم می‌دانستم که زن چه مردی شدم پس این رفتارش دور از انتظار نبود... این افکار به من قوت می‌داد و با خودم تکرار می‌کردم : +طیبه تو همه این‌ها رو می‌دونستی و زن امیر شدی پس قوی باش... دو روز بعد امیر بالاخره برگشت جلوی پایش بلند نشدم... دستم باندپیچی بود ... صورتم کبود... لب‌هایم ورم کرده ... چند لحظه به شاهکارش خیره نگاه کرد ... سرم را پایین انداخته بودم... امیر حتی توان سلام دادن هم نداشت خودش را روی پاهایم انداخت . از درد ناله زدم ... _غلط کردم طیبه... و سرتاپای مرا غرق بوسه کرد . _غلط کردم به خدا ...دست خودم نبود دیدی که مست بودم ...غلط کردم ... با دست سالمم محکم شانه‌ اش را گرفته و تکان دادم : 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇