✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_نهم
میان ویرانههای زلزله پدرم صیغه محرمیت من و مرتضی را خواند ...
بجای شیرینی قند به دهان ما گذاشت و صورت ما را بوسید و تبریک گفت.
قبلاز خواندن صیغه ، مرتضی نگران اجازهی عمه فاطمه بود ، حق داشت ، اما پدرم همه مسئولیت را برعهده گرفت.
ما هرسه میدانستیم که عمه فاطمه و معصومه خانم و بقیه خانواده با این ازدواج موافق هستند.
پدرم صیغه محرمیت ما را سه ماهه خواند و عقد را به بعد از درآمدن از عزا موکول کرد.
تاکید داشت که :
_بچهها من شماها رو محرم کردم که نگاه هم میکنید عرش خدا نلرزه ، فکر نکنید زن و شوهر شدید هاا....
نه...
نبینم جلوی دیگران خوشوبش کنید دا ...
فعلا نمیخوام کسی بدونه تا مراسمات تمام بشه و همه لباس عزا رو دربیاریم ...
سر فرصت همه رو خبر میکنیم و جشن حسابی هم میگیریم.
برای خواب ، همچنان به پشتپرده رفتم و دراز کشیدم اما مگر خواب به چشمانم میآمد ، گیج و مبهوت کار پدر بودم .
متوجه صدای در شدم ، از لای پرده دیدم مرتضی به حیاط رفت ، چند دقیقه گذشت نیامد ...
دیر کرده بود ...
آرام و بیصدا روسریام را سر کردم و رفتم بیرون ، دیدمش ...
روی سکوی شکستهی حیاط نشسته بود و خیره به آسمان نگاه میکرد کنارش نشستم .
+تو هم خوابت نمیاد...
زیر نور مهتاب درخشش اشک را روی صورتش دیدم.
نگاهم کرد با لبخند پرسیدم :
+خوبی ؟
خندید و گفت :
_معلومه که خوبم
کمی جا به جا شد و نزدیک تر آمد.
+چه حسی داری ...
مهربان لبخند زد :
_خوشحال ...
قراره چطور باشم!؟
خوشحالم فقط دلتنگ بابا هستم البته مامانم.
+ روحش شاد..
ازش بخواه برامون دعا کنه .
به خودم جرات دادم و مثل بچگیها بهش تکیه کردم ، وسوسه نزدیک شدن به مرتضی وسوسه شیرین و مقدسی بود که به تدبیر پدرم آن شب حلالم شد .
هر دو به آسمان پرستاره تیرماه نگاه میکردیم مرتضی بدون حرف دستم را گرفت ...
دلم میخواست زمان همانجا متوقف میشد.
چند روز بعد از بهترین روزهای زندگیام بود با هم کار میکردیم با هم گریه و خنده داشتیم ، با هم رودخانه میرفتیم و دور از چشم مردم بههم عشق میورزیدیم.
این نزدیکی حلال هیجان فراوانی داشت که در آن دیار غمزده پارادوکس عجیبی را ایجاد کرده بود.
اولین نماز را که به او اقتدا کردم هر دو غرق اشک بودیم و شکر.
پدرم دو روزی را به منجیل رفت و ما را تنها گذاشت.
طبق قرار میبایست آخر هفته به تهران برمیگشتیم ، مرتضی هم شنبه باید پادگان میبود ...
میدانستم دلم تنگ این روزها خواهد شد ...
اما ...
خبر نداشتم که پایان شادی معصومانه ما نزدیک است ...
#ادامه_دارد ...
#سلام_امام_زمانم
جمعه یعنى انتظار بیکران
یعنى طالب مهدى شدن
یعنى ضدبدعهدى شدن
یعنى آرزوى فاطمه
یعنى عاشق زهرا شدن
یعنى بایتیمان خوب باش
یعنى آنچه اوفرموده باش ...
@azkhane_takhoda
8.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقد این روزها به این نماهنگ های 👆 جذاب و حال خوب کن دهه نودی نیاز داریم 👏👏😍
کاش یه روز زبون این نسل رو بفهمیم😌
لذت بردم گفتم تو هم ببینی...
نماهنگ : بیعت می کنم (امام زمانی)
@azkhane_takhoda
33.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#با_قرآن_شروع_کنیم ☀️روزمان را
💖 امروزهمنعمتخداست 💖
💖 قــــدرش را بـــدانــیــم 💖
☀️صفحهامروز: ۶_سورهبقره آیه۳۰تا۳۷
#تلاوت_یک_صفحه
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید
@azkhane_takhoda
چطور من می تونم سرباز امام زمان باشم؟
میشه با امام زمان در ارتباط بود؟
در دوران غیبت میتونم دل آقا رو خوشحال کنم؟
✅ببین پیشنهاد می کنم امروز روز جمعه ای حتما این کلاس 👇رو ببین گذاشتیم
لینک ضبط شده کلاس «الفبای سربازی امام زمان عج»
تقدیم شما😎👇
https://aparat.com/v/FLEOk
6.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣چراااا.......؟؟!!🍃🍃🍃
🌱چرا افسردهای؟!!
🌱چرا مضطربی؟!!
🌱چرا ناراحتی؟!!
🌱چرا غصه میخوری؟!!
🌱به چی فکر میکنی؟!!
میخواهی پاسخ این دغدغهها رو بدونی!!؟
👇👇
به این ۲دقیقه، به دقت، گوش کن!!
🦋👇
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@azkhane_takhoda
19.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅🌷#ویژه_برنامه_طنز_قاطی_پاتی_1😍😍
دیدین مشکل غم و گریه نبود حتی مشکل شون شادی مردم نیست😊
.
مشکلشون امام زمان و انتظار و اسلام و دین و امید به آینده و نهایت زندگی پاک ولی برخلاف سبک زندگی غربی است والسلام😎
دیگه الباقی اش #قاطی_پاتی کردن موضوعات با همدیگه است تا تو نتونی حقیقت رو پیدا کنی و سردرگم بشی…
ویژه برنامه قاطی پاتی ، قسمت های دیگه هم 😊
✅برای دوستان و عزیزان تون هم بفرستین 😍😊
#امید #انتظار #امام_زمان #
@azkhane_takhoda