🔰 سحرخیزی
▫️ ادامه ی
🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف »( صفحه ۱۰ )
💠 در ذکر تمثیلاتی که مشتمل است
بر توضیح عیب های بسیار از دنیا
📚 نقل از کتاب عین الحیات
علامه مجلسی رحمت الله علیه
⬅️ آن مرد به حکیم گفت که:
تو سخنی میگویی که ما هرگز از کسی این نوع سخن نشنیدهایم،
و نیکو و عاقل مینمایی،
ولیکن مثل من کسی تا حقیقت چیزی را نداند نقل نمیکند.
تو متاع خود را به من بنما،
اگر قابل عرض دانم،
به خدمت پسر پادشاه عرض نمایم.
حکیم گفت که:
من مردیام طبیب
و در دیده تو ضعفی مشاهده میکنم.
میترسم که اگر به متاع من نظر نمایی
دیده تو تاب دیدن آن نیاورد و ضایع شود.
ولیکن پسر پادشاه دیدهاش صحیح است
و جوان است و بر دیده او این خوف ندارم.
نظری بکند به متاع من،
اگر او را خوش آید،
در قمیت با او مضایقه نمیکنم
و اگر نخواهد،
نقصانی و تعبی برای او نخواهد بود،
و این متاع عظیمی است و گنجایش ندارد که پسر پادشاه را از این محروم گردانی و این خبر را به او نرسانی.
⬅️ پس آن مرد به نزد پسر پادشاه رفت و خبر بلوهر را عرض کرد.
پسر پادشاه در دلش افتاد که همان مطلب که دارد، از بلوهر حاصل میشود.
و گفت:
چون شب شود البته آن مرد تاجر را به نزد من آور و در پنهانی او را بیاور،
که این چنین امر عظیم را سهل نمیتوان شمرد.
پس آن مرد امر کرد بلوهر را که:
مهیا شو برای ملاقات پسر پادشاه.
بلوهر با خود برداشت سبدی
که کتابهای خود را در آن سبد گذاشته بود،
و گفت:
متاعهای من در این سبد است.
پس او را برد به خدمت پسر پادشاه.
و چون داخل شد سلام کرد،
و پسر پادشاه در نهایت تعظیم و تکریم
سلام او را جواب گفت.
و آن مرد بیرون رفت و حکیم به خلوت
در خدمت پسر پادشاه نشست و گفت:
ای پسر پادشاه مرا زیاده از غلامان و بزرگان اهل بلادت تحیت فرمودی.
پسر پادشاه گفت که:
تو را برای این تعظیم کردم که امیدواری عظیم از تو دارم.
حکیم گفت که:
اگر اینگونه با من سلوک کردی، پس:
⬅️ به درستی که پادشاهی بود
در بعضی از آفاق زمین که به خیر و خوبی معروف بود.
روزی با لشکر خود به راهی میرفت.
در عرض راه دو کس را دید که:
جامههای کهنه پوشیده بودند و اثر فقر و درویشی بر ایشان ظاهر بود.
چون نظرش بر ایشان افتاد،
از مرکب فرود آمد و ایشان را تحیت فرمود
و با ایشان مصافحه کرد.
چون وزرا این حال را مشاهده نمودند
بسیار غمگین شدند
و به نزد برادر پادشاه آمدند
چون او بسیار جرئت داشت
در خدمت پادشاه در سخن گفتن،
و گفتند که:
امروز پادشاه، خود را خوار و خفیف کرد،
و اهل مملکت خود را رسوا کرد،
و خود را از مرکب انداخت برای دو مرد پست بیقدر.
سزاوار آن است که او را ملامت نمایی بر این عمل که دیگر چنین کاری نکند.
برادر پادشاه به گفته وزرا عمل نموده،
پادشاه را ملامت نمود.
پادشاه در جواب سخنی گفت که او را معلوم نشد که به سمع رضا شنید یا از سخن او رنجید.
و برادر به خانه خود بازگشت.
تا چند روز بر این گذشت.
⬅️ پس پادشاه امر کرد منادی خود را که او را منادی مرگ میگفتند تا ندای مرگ بر در خانه برادر در دهد.
و طریقه آن پادشاه چنین بود که هر که را اراده کشتن او داشتند چنین میکردند.
پس از این ندا، نوحه و شیون در خانه برادر پادشاه بلند شد،
و او جامه مرگ پوشیده به در خانه پادشاه آمد و میگریست و موی ریش خود را میکند.
چون پادشاه مطلع شد او را طلب نمود.
چون حاضر شد بر زمین افتاد و فریاد واویلاه و وامصیبتاه برآورد،
و بلند کرد دست خود را به تضرع و زاری.
پادشاه او را نزد خود خواند و گفت:
ای بیخرد جزع مینمایی از منادی که ندا کرده است بر در خانه تو به امر مخلوقی که خالق تو نیست و برادر توست،
و به تحقیق میدانی که گناهی نزد من نداری که مستوجب کشتن باشی،
با این حال مرا ملامت میکنی که چرا بر زمین افتادم در هنگامی که منادی پروردگار خود را دیدم.
و من داناترم از شما به گناهانی که نزد پروردگار خود دارم.
برو که من دانستم که وزرای من تو را برانگیختهاند و فریب دادهاند، و زود باشد که خطای ایشان بر ایشان ظاهر گردد.
#قصه_بلوهر_و_یوذاسف ۱۰
💠🏝 @azkhodam
⚪️ ادامه دارد ⚪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
Jan 13, 06.35 AM_Karaoke.mp3
2.21M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌄 کارِ امام...
❞ امامت كارش دگرگون كردنِ تلقى آدمها از خويش و پرورش مهرههاى مسلط بوده است.
#️⃣ #نگاه_به_خویش
🏝@azkhodam
🔰 استراحت در لحظه
بقول کاردیولوژیست ها قلب سلطانِ بدن است و بقولِ اهلِ دل ، قلب ، جایگاهِ پادشاهِ وجودِ انسان یعنی روح اوست و سلطان ، مهمانی در شأنِ خود می خواهد
بعضی از انسانها آگاهند و توجه به ارزشِ خود و جایگاهِ قلب و انتخابهایشان دارند
سلطان را می شناسند و مهمانی ، در اندازه و قدرِ پادشاه دعوت می کنند
انسانهای الهی و ملکوتیان را در این کاخ راه می دهند چون قلب برایشان مقدس است
اما بعضی از ما انسانها کاخِ پادشاه را با کاروانسرا اشتباه گرفته ایم و هر چه که به چشممان می آید را به کاخ می بریم و به آن عشق می ورزیم در حالی که کار و پول و ریاست برای رشد است و باید با مغز مدیریت شوند اما جایگاهی در قلب ندارند که ارزشِ عشق ورزیدن داشته باشند
کسی که درون را نفهمیده باشد همه چیز را جابجا راهنمائی می کند تاجر را به کاخ می برد و اسب را به اتاقِ سلطان می برد و پادشاه را به اصطبل
« درونِ ما شهری پر هرج و مرج است »
#هرج_و_مرج
#استراحت_درلحظه
🏝@azkhodam