eitaa logo
🌹رمانهای زیبای مذهبی🌹
578 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
277 فایل
تعجیل درفرج اقا صلوات..
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر کسی ازت درخواست کمک کرد بدون قبلا از خدا درخواست کمک کرده و خدا آدرس تو رو بهش داده ..!
❌با شیطان دست دوستی ندهید زیرا او دشمن اشکار انسان است. 🔥 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💥آیا گناه برای شیعیان آزاد است !؟ 💞حضرت امام باقر علیه السلام فرمودند: اگر برخی شیعیان ما خیال کردند که اجازه دارند معصیت خدا را کند و هر گناهی که دوست دارند انجام دهند و سپس به شفاعت ما امید داشته باشن سخت در اشتباه هستند زیرا شفاعت ما فقط به کسانی می‌رسد که مطیع خداوند هستند و فقط گاهی دچار لغزش شده اند. 📚 اصول کافی جلد ۲ صفحه ۷۵ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
د و نوشته ها رو برداشت و شروع کرد به خوندن یه کم گذشت گفت: مرتب و منظم نوشتید اما مقدمه رو کمی با توضیح بیشتر بنویسید بعدم ادامه داد ترتیبی میدم به بخشهای بیمارستان سر بزنید و در مورد تاثیر رفتار پرستارها روی بهبود بیمارها هم از خود بیمارها پرس و جو کنید گفتم:چشم استاد همینطور که سرش هنوز روی نوشته هام بود گفت:هنوز روی حرفتون هستید گفتم: چه حرفی استاد!! نگاهی به من انداخت و گفت: اینکه این موضوع ربطی به رشته ی شما نداره؟ گفتم:خب نمیشه تاثیر اخلاق و رفتار یه پرستار رو نادیده گرفت؛ سرش رو از روی نوشته بلند کرد و گفت:همین!! دلم میخواست بهش بگم منظورش از اینجور رفتارا چیه اصلا این موضوع چه ربطی به موضوع درسی که باهاش دارم داره اما با خودم فکر کردم بدون حرف حدیث این تحقیق رو تموم کنم تحویل بدم گفتم:ببخشید استاد میتونم مرخص بشم گفتم:بله بفرمایید، موقع برداشتن نوشته هام یه لحظه انگار چیزی شده باشه سرشو بالا کرد و نگام کرد حس کردم میخواد چیزی بگم نگفت؛اما معلوم بود از چیزی ناراحت شده ولی حرفی نزد... 343 ولی حرفی نزد از دفترش اومدم بیرون اونقد کار داشتم که مجال فکر کردن به رفتارای استاد مهنامی رو نداشتم بعد از کلاس بعدی رفتم داروخانه و مشغول شدم،،، دو روزی بعد سرکلاس بودم که از آموزش فرستادند دنبالم وقتی رفتم مسئول آموزش گفت:که ی سری از مدارک روی پرونده ام ناقص و باید دوباره با اصلشون بیارم و ی برگه رو بهم داد نوشته بود اصل و کپی تمام صفحات شناسنامه گفتم: ولی من چند ماه پیش بعد از ثبت درخواست این مدارک رو تحویل دادم گفت:بله ولی باید دوباره زحمت بکشید بیارید،، گفتم: چشم فردا آماده میکنم میارم خدمتتون فردا قبل از کلاس چیزایی که آموزش خواسته بود رو تحویل دادم مدارکم رو با کپی چک کردند و شناسنانه ام رو بهم تحویل دادند، روزهام همینجور میگذشت مسعود تقریبا هر هفته میومد تا همو ببینیم چند وقتی بود تو چشمای مریم یه غمی نشسته بود و هر چی میپرسیدم میگفت:چیزی نیست فکر میکردم دلیلش دوری از خانواده اش باشه چون چند وقتی بود خانواده اش بخاطر حمید و کارهاش رفت و آمدشون رو کم کرده بودند و برای همین خیلی پافشاری نکردم برای گفتن قضیه بهم... اواسط ترم بود مقاله ای که نوشته بودم آماده ی ارائه به استاد بود اونروز با استاد مهنامی کلاس داشتیم و قرار بود جلسه ی بعدش امتحان میان تر برگزار بشه من فکر میکردم طبق گفته ی استاد نمره ی میان ترم من با همون مقاله باشه اما استاد آخر کلاس گفت: خانم غریب نژاد مقاله اتون آماده است گفتم: بله استاد آماده است گفت:بعد از کلاس بیارید دفتر من گفتم: چشم استاد ادامه داد، در ضمن شما هم برای امتحان خودتون رو آماده کنید، میخواستم اعتراض کنم اما با خودم گفتم: حالا پیش خودش فکر میکنه میخوام بهانه بیارم بذار امتحانمو بدم تموم بشه بره برای همین چیزی نگفتم؛ کلاسم که تموم شد رفتم سمت دفترش تا مقاله رو تحویل بدم، نزدیک در که رسیدم دیدم داره در حالیکه با یکی از استادا حرف میزنه از تو راهرو میاد تا بره سمت در خروجی نگاهش که من افتاد گفت: برای مقاله اومدید گفتم:بله استاد و مقاله رو گرفتم سمتش گفت: باشه پیشت یک ساعت دیگه از جلسه برمیگردم میتونید اونموقع بیارید و رفت، با خودم گفتم: مقاله نوشتنش یه طرف این رفت و آمدای الکی هم یه طرف دیگه رفتم داروخانه تو اون ساعت خیلی داروخانه شلوغ بود تا اینکه اگه کاری ازم برمیاد انجام بدم،،، بعد از یک ساعت دوباره برگشتم دفتر استاد بخاطر عجله روپوشم رو عوض نکردم در اتاقش باز بود اجازه گرفتم و وارد شدم نگاهی بهم انداخت و گفت:تو بیمارستان کلاس داشتید فهمیدم بخاطر روپوشم میگه گفتم:نه استاد من... 344 گفتم:نه استاد من تو داروخانه روبه روی بیمارستان کارمیکنم مقاله رو گذاشتم روی میز و اجازه گرفتم بیام بیرون که گفت:کار و دانشگاه برای زندگیتون مشکل ساز نیست؟ منظورش رو متوجه نشدم در جوابش گفتم:منم مثل بقیه استاد؛ بالاخره ی جوری برنامه ریزی میکنم، مکثی کرد حس کردم دوباره میخواد چیزی بپرسه اما صرف نظر کرد و گفت:بسیار خب من مقاله اتون رو مطالعه میکنم شاید بخوام که یه روز تو کلاس ارائه اش بدید گفتم:بله حتما آمادگیشو دارم... اونروز ساعت حدودای هفتم و نیم بود که غزاله بعد از ساعت کاریش اومد داروخانه و گفت:مامانم گفته امشب هر جوری شده ببرمت خونمون هرچی درس و چیزای دیگه رو بهونه کردم فایده نداشت و گفت:امشب پدرش خونه نیست و میخوایم کلی دور هم خوش بگذرونیم برای همین با غزاله رفتم خونشون مادر غزاله هم مزون عروس و لباس مجلسی داشت و هم آرایشگاه و انگار غزاله ای بود که فقط کمی پا به سن گذاشته بعد از شام رفتیم تو اتاق غزاله غزاله گفت:کار مقاله ات رو تموم کردی!! گفتم: آره بیشتر از تموم کردن مقاله بخاطر این خوشحالم که دارم از شر وسواسها و حرفهای بی ربط استاد مهنامی خلاص میشم غزاله گفت:چطور!! هر چی بود رو برای غزاله تعریف کردم غز
اله گفت: بنظرم این استاد مهنامی ازت خوشش اومده با تعجب گفتم:چی!! نه بابا استاد مهنامی از روز اول با من همینجوری بود بعدم اگه از من خوشش اومده بود که اینقد بهم سخت نمیگرفت اولش گفت:مقاله بده بجای نمره ی میان ترم حالا امروز گفته امتحان میان ترم هم سر جای خودش هست غزاله سرشو تکون داد و گفت:ده همین دیگه اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی نگاهی به غزاله کردمو گفتم:ولی منکه نامزد دارم گفت:نامزد داری اما استاد مهنامی مگه رمال که بفهمه آقا مسعودی هم در کاره گفتم:ولی من حلقه تو انگشتمه گفت:الان خیلی از دخترا حلقه میندازند تا کسی مزاحمشون نشه بعدم تو توی فرم دانشگاه نوشتی مجرد مدارکت هم که نشون نمیده آقا مسعودی در کار باشه ی دفعه یادم اومد چند وقت پیش دانشگاه ازم شناسنامه خواست وقتی برم مسئول دانشگاه تمام صفحات شناسنامه ام رو با کپی ها برابر کرد و بهم برگردوند نگاهی از روی نگرانی به غزاله انداختمو گفتم: حالا باید چیکار کنم گفت:تو نباید کاری کنی بالاخره خودش زبون باز میکنه گفتم:اگه واقعا این حسو داشته باشه بخاطر مسعود هم شده نمیخوام ادامه پیدا کنه گفت:ببین من مطمئنم اگه به آقا مسعود بگی بیا بریم عقد کنیم همین الان خودشو میرسونه؛تو که به رضایت نیاز نداری.... 345 تو که به رضایت نیاز نداری بیا ادا اصول رو بذار کنار و زودتر کار رو تموم کنید اینقدرم مسعود رو اذیت نکن گفتم:غزاله اذیت چیه!! پس رضایت خانواده اش چی میشه؟ گفت:آخ از دست تو پروانه پدر و مادرش اگه خوشبختیه بچه اشون رو بخوان به خواسته اش احترام میذارند میدونی مشکل چیه پروانه تو بخاطر اینکه ی بار ازدواج کردی میترسی؛ میترسی ازدواج کنی و دوباره شکست بخوری، گفتم: بنظرت حق ندارم؟ نباید بترسم گفت: یه نگاه به طرفت بکن دیگه باید چیکار کنه والله که ندیدم تا الان پسری که اینقدر صبوری کرده باشه چندبار از خودت روندیش ولی باز دنبالت اومده گفتم: غزاله یه طرفه قضاوت کنی تو که از رفتارها و حرفهای پدر و مادرش خبر نداری نفس عمیقی کشید و گفت: نه خبر ندارم ببینم الان که نامزدید چی!! میخوای تا چند سال همینجوری بمونید شاید هیچوقت راضی نشدند اونوقت میخوای آقا مسعود رو همینجوری نگه داری!! گفتم:اگه مسعود بدونه چطور داری ازش حمایت میکنی!! گفت: من عقب وایساد و رابطه اتون رو میبینم از خودت شنیدم که یه بار هم با هوس بهت نزدیک نشده پس یه کم انصاف داشته باش اینقد به خودت فکر نکن؛ حرفهای غزاله منو به فکر فرو برد اما بازم بدون رضایت خانواده اش برام سخت بود که بخوام از این جلوتر برم با اینکه میدونستم مسعود رو خیلی دوست دارم... امتحانای میان ترم تموم شده بود نمره ی میان ترمی که با استاد مهنامی داشتم خوب شد و همون جلسه ی اعلام نمرات استاد مهنامی خواست که بطور خلاصه در مورد مقاله ام توضیح بدم؛ جلوی دانشجوها ایستاده بودم و توضیح میدادم اما چند باری که نگاهم سمت استاد مهنامی برگشت دیدم واره منو نگاه میکنه حس میکردم با نگاهاش اعتماد بنفسمو ازم میگیره اما سعی میکردم مرتب بخودم دلداری بدم که استاد مهنامی هیچ منظوری از حرفها و رفتاراش نداشته و همش یه رابطه ی استاد دانشجویه.... تو اون زمان مسعود هم سخت مشغول کاراش بود اما هر روز با هم تلفنی در تماس بودیم،،، یه مدتی حدود یک ماه بود خونریزی های ماهیانه ام نامنظم شده بود و فکر میکرد شاید بخاطر استرس درس و چیزای دیگه هورمون هام بهم ریخته اما بهتر نشدم رفتم دکتر و چون سابقه ای نداشتم برام دارو نوشت و قرار شد اگه داروها رو مصرف کردم و بهتر نشدم سونوگرافی و آزمایش بدم شروع کردم مصرف داروهام یه کم بهتر شدم ولی بلافاصله دوره ی بعدی دوباره همون نامنظم بودنای پریودم شروع شد زمان امتحانا بود و نرسیدم دوباره برم دکتر؛ اما کم کم تو همون زمان خونریزیهام هم شدیدتر شد؛ مجدد رفتم دکتر و اینبار سونوگرافی و آزمایش نوشت تا‌...