eitaa logo
🌹رمانهای زیبای مذهبی🌹
579 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
278 فایل
تعجیل درفرج اقا صلوات..
مشاهده در ایتا
دانلود
باران جباری: 🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀 💞🥀💞🥀💞🥀💞 🥀💞🥀💞 💞🥀 💌رمان عاشقانه مذهبی 💞 (قسمت اخر) تابوت مثل قایقی روان، روی امواج حرڪت میڪند. سیدمهدی وقتی میرفت، فقط مال من بود؛ اما حالا مال یک شهر است. حالا، ڪه از بین دود اسفند و پرچم های “لبیڪ یا زینب(علیها السلام)” به طرف قطعه مدافعان حرم میرود، خیالم راحت است، ڪه تا ابد ڪنارم می ماند. خاطرات قشنگمان، از جلوی چشمهایم رد میشود. با همین فڪرهاست، ڪه گریه و خنده ام درهم می آمیزد. انگشتر عقیقش، حالا در دستان من است، البته چون گشاد است مدام دور انگشتم می چرخد. زیر لب با تسبیحش ذڪر میگویم، تا آرام بمانم. میثم لباس نظامی پوشیده، (البته آستین هایش ڪمی بلند است) و با بشری بازی میڪند. به بچه ها گفته ام، بابا انقدر بزرگ شده ڪه رفته پیش خدا، و ما دیگر نمیتوانیم ببینیمش، اما او ما را می بیند و ڪنارمان هست. گفته ام انقدر بزرگ شده، ڪه بدنش به دردش نمیخورد! گفته ام چون بابا شهید شده، همه ما را می برد بهشت. گفته ام بابا قهرمان شده، و حالا همه او را می شناسند و دوست دارند… این حرفها را روزی صدبار، برایشان می گویم تا بلڪه خودم ڪمی آرام شوم. بچه ها هم با حرف های من، خوشحال می شوند، حتی بشری دوست دارد اندازه بابا بشود تا خدا را ببیند. میثم هم از الان شغلش را انتخاب ڪرده؛ میخواهد شود، منظورش است. از وقتی سیدمهدی را، در قطعه مدافعان حرم به خاڪ سپرده اند، هربار ڪه آنجا میروم احساس روز اول را دارم، حس میڪنم سیدمهدی صدایم میزند. از آن روز به بعد، همیشه اول میروم از آقا محمدرضا بخاطر این نسخه ڪه برایم پیچیده میڪنم. حالا سهم من از دنیای عاشقانه مان، بشری و میثم و خاطرات گذشته است و سهم ام از جهاد در دفاع از حرم، و های نیمه شب. هر وقت بتوانم میروم گلستان شھدا، به یاد وقت هایی ڪه خودمان دوتایی بودیم… هنوز هم کنار مزار شهدای فاطمیون، می نشینم و سیدمهدی از آن طرف قطعه با لبخند نگاهم میڪند (ببخشید باهاتون نسبتی دارن…؟؟). هنوز هم جانماز سیدمهدی را، وقت نماز جلوی خودم پھن میڪنم و پشت سرش نماز میخوانم، به یاد وقت هایی ڪه بود… ݐــایان💞🍃💞 🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀💞🥀