تا دلم از چهرهاش، چون آینه، زنگار ریخت
رونمای عکس دلبر، درهم و دینار ریخت
بیخود از خود گشتم و با جان خریدارش شدم
تا شراب عشق خود در جامم آن دلدار ریخت
زد گره بر پای قلبم با کمند عشق خود
تا به روی شانه مویش همچنان آبشار ریخت
کرد در دریای دل، طوفان به پا با عشق خود
آسمان دیدهام، در حسرتش رگبار ریخت
میکند نامهربانیها فلک با عاشقان
بس که از هر سوی در دامان گلها خار ریخت
در شب بیماریام، روزی پرستاری نکرد
بس که ناکامی به کام این دل بیمار ریخت
عطر نرگس میوزد در کوچه باغ زندگی
صد شکوفه نسترن بر پهنهی دیوار ریخت
صبح نزدیک است باید انتظارش را کشید
بوی وصلش را صبا در کوچه و بازار ریخت
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_مکتب_خانه_عشق
۱۴۰۲/۱۲/۱۳
میکند چشمان مستت، مست هر میخانه را
میکند با جادویش، دیوانهتر دیوانه را
گشتهای خورشید مجلس، ماه جمع عاشقان!
کردهای شیدای خود، شمع و گل و پروانه را
قلب ما را کرده صید آن خال مشکین بر لبت
بیش از این از ما مپوشان همچنان دُر دانه را
گرچه لبریز از شراب ناب عشقات شد دلم
باز هم لبریزتر کن، همچنان پیمانه را
در دلم طوفان به پا کن، باز هم با شور عشق
بر سرم آوار کن، بار دگر این خانه را
جان من بر لب رسید ای جان من! کی میرسی؟
تا ببینم سیر، روی ماه آن جانانه را
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_مکتب_خانه_عشق
۱۴۰۲/۱۲/۱۷
از چشمان شور
میترسم
بگذار چهرهات
در نقاب بماند
تا برپا نکند
شوری دیگر
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_مکتب_خانه_عشق
ای مه! بیا که بی تو شبی تار میشوم
در دامهای فتنه گرفتار میشوم
ای در خیال من، تو چو آیینه با صفا!
هر صبح و شب به شوق تو تکرار میشوم
ای یوسفی که مشتریات، صد هزارهاست!
با نقد جان، روانهی بازار میشوم
ای نازنین! هر آنچه بخواهی، تو ناز کن
ناز تو را همیشه خریدار میشوم
آن گونه بستهام دل و جان را به زلف تو
کز خویشتن بدون تو بیزار میشوم
آه! ای طبیب درد دلم! زودتر بیا
در حسرت نگاه تو بیمار میشوم
سر تا به کی نهم به بیابان عاشقی!؟
ای گل! ببین، بدون تو چوُن خار میشوم!؟
کی میدمد طلیعهی صبح نگاه تو!؟
کی مفتخر به دیدن دلدار میشوم!؟
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_مکتب_خانه_عشق
۱۴۰۳/۰۳/۱۳
برده از قلبم، قرارم، دلبری، فتانهای
ماهرویی دام گستر بر لبانش دانهای
سروقدی، گلرخی، هر عضو او همچون گلی
وه! چه زیبا! گل مخوانیدش، بوَد گلخانهای
چون به رنگ و بوی گل، بسیار عادت کردهام
دمبهدم گِردش بگردم، همچو یک پروانهای
عاشقم، دلدادهام، دل را به زلفش بستهام
عشق او در سینه دارم، گنج در ویرانهای
گرچه لبریز از شراب عشق اویم، تشنهام
کاش! از دستش بگیرم باز هم پیمانهای
کاش! بگذارد قدم یک روز روی دیدهام
تا کنم برپا برایش محفل شاهانهای
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_مکتب_خانه_عشق
۱۴۰۳/۰۳/۱۹
کیستم من!؟ عاشقی از جمع یاران توام
آن که عمری دل به زلفت بسته خواهان توام
آسمان عشق دارد اخترانی ماهرو
ماه من! اما هماره مست و حیران توام
صد زلیخا با دل و جانش، خریدارت بوَد
گرچه ناچیزم، از آن جمع پریشان توام
ای طبیب دردمندان! کی به دادم میرسی!؟
من سراپا دردم و محتاج درمان توام
آه! از این پاییز هجران، کو بهاران وصال!؟
باز گرد ای گل! که چون بلبل، غزلخوان توام
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_مکتب_خانه_عشق
۱۴۰۳/۰۳/۲۲
ایران من! هرگز نبینم درد و داغت را
پرپر نبینم لالههای سرخ باغت را
ای چلچراغ آسمان عشق! ای ایران!
هرگز نبینم کم فروغ آن چلچراغت را
حتی شوم از لحظهای هجران تو دلگیر
آن سان که از جانم بگیرد دل، سراغت را
پر میکشد مرغ دلم، هر لحظه تا مشهد
میخواهم از جان، شهر قم، شاهچراغت را
ای گل! که در آغوش تو صد بلبل شیداست
بشنو غزلهای من، آوای کلاغت را
ایران من! بر آسمان، خاک تو سر دارد
نفرینها! بر آن که او زد چوب، زاغت را
ای پرچمت در اهتزاز! ایران من! ایران!
نفرین! بر آن کس که نمیخواهد فراغت را
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_مکتب_خانه_عشق
۱۴۰۳/۰۴/۱۰
جلوه کن، ماه! که همچون شب تارم، بی تو
تا به کی ثانیهها را بشمارم، بی تو!؟
بس که دیر آمدی ای گل! به گلستان بنگر
که خزان شد دگر این فصل بهارم، بی تو
بی گل روی تو گلزار دلم گشته کویر
گوهری اشک، ندارم که ببارم، بی تو
خون دل میشود از دیده روان در هجرت
بر لبانم گل لبخند نکارم، بی تو
آن قدر سوختم از آتش هجرت، که مپرس
از جگر نالهی جانسوز برآرم، بی تو
آن قدر گرگ اجل برد عزیزانم را
که برفت از کف من، ایل و تبارم، بی تو
شانهات جای خودش، خاک رهت را عشق است
سر به بالین غریبی بگذارم، بی تو!؟
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_مکتب_خانه_عشق
۱۴۰۳/۰۴/۱۶
بی تو من چون بگذرانم، این شبم، این روز را!؟
آه! آیا نشنوی این نالهی جانسوز را!؟
بس که آتش زد به قلبم آتش هجران تو
برنتابم دیگر این هجران طاقت سوز را
تا به کی باید بگیرم در بغل، زانوی غم!؟
تا نبینم از رقیبان، خندهای مرموز را؟
باز هم بر لشکر اندوه و غم جولان بده
تا ببینی نصرت آن لشکر پیروز را
میشود از پردهی غیبت برون آیی دگر
تا ببینم آن جمال ماه جان افروز را!؟
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_مکتب_خانه_عشق
۱۴۰۳/۰۵/۱۶
دل شیر میخواهد
اندیشهی داشتنت
تا بجنگد
با رقیبی
که با موشهایش
سد راهم میشوند
#محمد_رضا_قاسمیان
#شعر_سپید
#بداهه_سرایی_مکتب_خانه_عشق
۱۴۰۳/۰۸/۱۶
یاری که بستهام دل، عمری به تار مویش
ما را کشد به هر سو، پیوسته عطر و بویش
همچون صبا فتادم، هر لحظه در پی او
از هر کسی بگیرم، هر دم نشان کویش
هر جا گذارم افتد، مدحی از او شنیدم
پر کرده عالمی را خُلق خوش و نکویش
لب تشنه چون کویرم، او چون سحاب رحمت
کی میشود نصیبم، یک جرعه از سبویش!؟
در حسرت نگاهش، چشم انتظار هستم
ترسم رسد به پایان، عمرم در آرزویش
#محمد_رضا_قاسمیان
#بداهه_سرایی_مکتب_خانه_عشق
۱۴۰۳/۰۸/۱۹