eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
144هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
12 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ ایدی ادمین( ارسال پرسش و پاسخ)👇💗 @adminam1400 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#یک_نکته_از_هزاران 🌱 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ و نيز نقل كردنداز عالم بزرگوار جناب حاج
🌱 . پرسيدم سبب اين شتاب چه بود و چه كار داشتى و به عابد چه دادى و تو كيستى و از كجا آمدى گفت اصل من از شهر خوى آذربايجان است در كوچكى مرا دزديدند فلان حاجى دباغ همدانى مرا خريد و نزد معلم گذاشت خط نوشتن و مسائل دينى را به من آموخت پس مرا عيال و سرمايه داد و مستقل نمود، شب گذشته در خواب حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام را ديدم به من فرمود پيش از طلوع آفتاب يك من آرد حلال پاكيزه برسان به عابدى كه در كوه الوند است ، گفتم فدايت شوم ! از كجا بشناسم حليت و پاكيزه بودن آن را فرموده در نزد فلان حاجى دباغ . از خواب بيدار شدم و وقت شب بر من مشتبه شد از خانه بيرون آمدم از بيم آنكه مبادا پيش از طلوع آفتاب به عابد نرسم و خانه دباغ را درست نمى شناختم چون قدرى رفتم شب گردها مراگرفتند ونزد داروغه بردند گفت اى پسر! اين چه وقت بيرون آمدن است گفتم مرا شغلى با فلان حاجى دباغ است با هم معاهده كرديم كه در آخر شب او را ملاقات كنم از خواب بيدار شدم وقت را نشناختم از خانه بيرون آمدم از ترس خلف وعده ، شبگردان مرا گرفتند و نزد تو آوردند و آن مرد دباغ معروف بود. داروغه گفت در سيماى اين جوان آثار صدق و صلاح مشاهده مى كنم او را به خانه حاجى دباغ بريد، اگر او را شناخت و به خانه اش برد او را رها كنيد وگرنه او را بر گردانيد نزد من ، پس مرا آوردند تا درب خانه حاجى دباغ ، گفتند اين خانه اوست و به كنارى رفتند، پس درب خانه را كوبيدم خود حاجى بيرون آمد، بر او سلام كردم ، جواب گفت و مرا در بغل گرفت و پيشانيم را بوسيد و داخل خانه كرد، آن جماعت برگشتند. گفتم يك من آرد حلال مى خواهم . گفت به چشم و رفت و انبانى آورد سربسته و گفت اين همان مقدار است . گفتم قيمت آن چند است ؟ گفت آنكه تو را امر كرد به اين ، مرا نيز امر كرد كه از تو بها نگيرم ، پس انبان را به دوش كشيده و نماز صبح را هنگام بالا رفتن از كوه به تعجيل انجام دادم از ترس فوت وقت . و اين فضل خداست كه به هركس خواست مى دهد. جناب آخوند - اعلى اللّه مقامه - فرمود در نزديكى دامنه آن كوه كه ما منزل كرده بوديم ، جماعتى از صحرانشينان گوسفند داشتند نزد ايشان فرستاديم كه قدرى دوغ و پنير بگيرد آنها از فروختن امتناع كردند و او را از ميان خود بيرون نمودند واو با دست خالى و حالتى پريشان برگشت . ساعتى نگذشت كه جماعتى از ايشان با حالت اضطراب رو به ما كرده و گفتند چون ما از فروختن دوغ و ماست ابا كرديم و فرستاده شما را بيرون نموديم در گوسفندان ما مرضى پيدا شده كه ايستاده به خود مى لرزند تا اينكه افتاده و مى ميرند و گمان داريم اين جزاى كردار ماست . پس به شما پناه آورده ايم كه اين بلا را از ما بگردانيد پس دعايى برايشان نوشتم و گفتم اين را در ميان گوسفندان بر بالاى چوبى نصب كنيد، چون آن را بردند بعد ازساعتى تمام مردان ايشان برگشتند و با خود مقدار زيادى دوغ و پنير آوردند كه ما نتوانستيم برداريم آنگاه نزد عابد رفتم ، عابد گفت ميان شما و اين جماعت حادثه عجيبى روى داده يك نفر از طايفه جن ساكن اين مكان مرا خبر داد به رفتن بعضى ازشما نزد اين جماعت و امتناع ايشان از فروختن و اذيت كردن و بيرون نمودن او را و تعصب كردن جنيان اين مكان براى شما و غضب آنها برايشان وتلف كردن آنها گوسفندان ايشان را و پناه آوردن ايشان به شما و گرفتن دعايى از شما كه مشتمل بود بر تهديد و وعيد بر جنيان و آنها چون نوشته شما را ديدند به يكديگر گفتند حال كه خودشان از ايشان راضى شدند و ما را تهديد مى كنند دست از گوسفندان ايشان بداريد. پس عابد دست در زير فرش خود كرد و آن دعا را به من داد و نام آن عابد ((حسين زاهد)) بود! ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#یک_نکته_از_هزاران 🌱 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ بزرگى از علماى اعلام و سلسله جليله سادا
🌱 . مرحوم استاد احمد امين در كتاب ((التكامل فى الاسلام )) نقل كرده است : دو نفر ماءمور پست ، تهران را به منظور زيارت قبر حضرت سيدالشهداء عليه السّلام ترك كردند و چون دولت اجازه مسافرت به عتبات مقدسه را به كسى نمى داد ناچار از راه قاچاق رفتند، در بيابان شوره زارى گرفتار شدند و به قدرى تشنگى بر آنها فشار آورد كه يكى از آنها از تشنگى مُرد و ديگرى سخت به زحمت افتاد و بالا خره خودش را به تهران رسانيد. پس از مدتى آن دوست و همكار و همسفر خود را در خواب ديد كه در باغ زيبايى با كمال راحتى به سر مى برد، از حال او پرسيد، پاسخ داد خدا را سپاسگزارم كاملاً راحتم ولى عقربى همه روزه پيش ‍ من مى آيد و انگشت ابهام پاى مرا نيش مى زند و به قدرى مرا رنج مى دهد كه نزديك است جان بدهم . به من خبر داده اند كه اين ناراحتى براى اين است كه روزى در خانه فلان دوستم مهمان بودم و ضمن اينكه با دوستم باقلا مى خوردم ، چاقوى كوچكى از خانه او سرقت كردم و آن را در گوشه سمت چپ در فلان نقطه خانه ام پنهان ساخته ام ، از تو انتظار دارم كه به خانه ام بروى و سلام مرا به همسرم برسانى و از قول من به او بگويى كه چاقو را به تو بدهد وبه صاحبش برگردانى و از او براى من بخشش بخواهى ، شايد خداوند از خطاى من بگذرد. اين شخص گويد من طبق خوابى كه ديده بودم عمل نمودم ، مرتبه ديگر دوستم را در خواب ديدم كه در كمال خوشى و راحتى است و از من سپاسگزارى نمود. مظالم را كاملاً بررسى مى نمايند در روضه كافى ، حديث 79 حديثى طولانى در باره حساب خلايق در قيامت و گرفتن حقوق و مظالم از حضرت على بن الحسين عليه السّلام نقل نموده تا اينكه مى فرمايد خداوند مى فرمايد:((منم خدايى كه شايسته پرستش جز من نيست ، حاكم دادگسترى هستم كه خلاف نگويد، ميان شما به داد و عدالت خود قضاوت كنم ، امروز در بر من به كسى ستم نرود، امروز از نيرومند داد ناتوان بستانم و از بدهكار حق بستانكار بگيرم و با حسنات و سيئات تقاص بدهكاريها را بنمايم . امروز است كه هيچ ستمكارى از اين گردنه در برابرم نگذرد ومظلمه اى از كسى به گردن او باشد. اى مردمان به هم بياويزيد و هر حقى به گردن كسى داريد كه در دنيا به ستم از شما باز گرفته از او بخواهيد و من خود گواه شما هستم بر عليه او)). و در آخر حديث است كه يك مرد قرشى به آن حضرت گفت اى پسر پيغمبر هرگاه مرد مؤ منى حقى به گردن كافرى دارد از آن كافر كه اهل دوزخ است در برابر آن چه بستاند؟ امام فرمود:((ازگناهان آن مرد مسلمان به اندازه حقى كه به گردن آن كافر داردكم مى شود و آن كافر به اندازه آنها به همراه عذاب كفر خود معذب شود)) آن مرد قرشى گفت هرگاه مسلمانى به گردن مسلمانى حقى دارد چگونه حقش از آن مسلمان دريافت شود؟ امام فرمود:((براى آن مسلمان بستانكار از حسنات مسلمان بدهكار ظالم بگيرند و بر حسنات آن ستم كشيده بيفزايند)) آن مرد قرشى گفت : اگر ظالم حسناتى نداشته باشد؟ امام فرمود:((از گناهان آن مظلوم بستانكار بگيرند و به گناهان ظالم بدهكار بيفزايند)). ناگفته نماند، هرگاه كافرى بر مسلمانى حقى داشته باشد چون كافر قابليت حسنات مسلمان را ندارد پس مقتضاى عدل آن است كه به مقدار حقش از عذابش تخفيف داده شود وبراى دانستن اين مطلب به داستان مرد عابدى كه پنج قران به يك نفر يهودى بدهكار بود و در اوايل اين كتاب نقل گرديده مراجعه شود. حضرت سجاد عليه السّلام مى فرمايد:((روز قيامت دست بنده را مى گيرند و بلند مى كنند كه همه او را ببينند و گفته مى شود: هركس بر اين شخص حقى دارد بايد از او بگيرد و نيست چيزى سخت تر بر اهل محشر از اينكه ببيند كسى را كه ايشان را بشناسد و آشنايى داشته باشد از ترس اينكه چيزى بر آنها ادعا كند(77))). مفلس حقيقى كيست ؟ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به اصحاب فرمود آيا مى دانيد مفلس ‍ كيست ؟ گفتند مفلس در بين ما كسى است كه وجه نقد و اثاثيه و دارايى هيچ ندارد، .... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#یک_نکته_از_هزاران 🌱 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ در تاريخ دهم جمادى الثانى 97 در كربلا د
🌱 . سپس فرمود: ميل دارى برويم نجف زيارت حضرت امير عليه السّلام ؟ گفتم بلى ، فرمود دستت را در دست من گذار و چشم را برهم گذار. پس از فاصله كمى فرمود: چشم باز كن . ديدم در صحن مقدس حضرت امير عليه السّلام هستيم ، با هم حرم مطهر مشرف شده پس از نماز و زيارت و دعا بيرون آمديم . فرمود:ميل دارى امشب را نجف بمانيم يا برگرديم كربلا؟ گفتم برگرديم بهتر است . باز دستم را گرفت و چشم برهم گذاشتم طولى نكشيد چشم باز كردم در كربلا بودم . ايشان به منزل خود رفت من هم رفتم منزل خود و خوابيدم . صبح كه برخاستم به قصد ملاقات شيخ آمدم چون وارد شدم ديدم صاحب منزل گريان است و مى گويد:(انا للّه وانا اليه راجعون ) شيخ مرحوم شد. چون وارد حجره شدم ، ديدم خودش رو به قبله خوابيده خوابى كه ديگر بيدارى ندارد. ظاهرا آن شيخ يكى از ابدال بوده كه ماءموريت الهى داشته براى تقويت ايمان سيد مرحوم پاره اى از آيات الهى را به او نشان دهد. نظير آن را بزرگى از اهل علم نقل فرموده كه يك نفر از مجاورين نجف اشرف نسبت به خوارق عادات و امور ماوراى طبيعت دچار وسوسه شده و براى علاج اين مرض متوسل به حضرت سيدالشهداء گرديده بود. وقتى از كربلا به سمت نجف سوار ماشين بوده يك نفر ناشناس نزد او مى نشيند و در راه مقدارى از امور غيبى سخن مى گويد تا در محلى ماشين توقف مى كند مسافرها پياده مى شوند، آن شخص دست او را مى گيرد مى آيند نزد گودالى . مى بينند مرغ مرده اى افتاده است . مى گويد مى بينى كه مرده است ؟ مى گويد آرى . پس به آن مرغ خطاب كرد و گفت :(قُمْ بِاِذْنِ اللّهِ) ناگاه مرغ زنده شد و در هوا پرواز كرد. آنگاه فرمود مرده زنده كردن كار بچه مكتبيهاى اين درگاه است . پس ‍ سوار شدند نزديك نجف به او مى گويد شما را كجا ببينم ؟ فرمود فردا صبح نزد قبر كميل . فردا كه مى رود آنجا جنازه آن مرحوم را مى بيند!
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#یک_نکته_از_هزاران 🌱 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ سلمان گفت : ما همراه اميرالمؤ منين (ع )
🌱 ناگاه درياى سياهى كه موج هاى بلندى مانند كوه هاى مرتفع داشت (هويدا گشت ) و امام (ع ) با گوشه چشم ، نگاهى غضب آلود به آن انداخت ؛ و دريا از غليان ايستاد گويى همانند كسى بود كه گناه كرده است ، گفتم : اى سرور من ، وقتى به دريا نگاه كردى ، از غليان باز ايستاد. فرمود: ترسيد مبادا در مورد آن فرمانى صادر نمايم . اى سلمان ، آيا مى دانى اين كدام دريا است ؟ گفتم : نه اى سرور من . فرمود: اين دريايى است كه فرعون و قومش در آن غرق شدند. . همان شهرى كه (مورد عذاب الهى واقع شد) بر بال جبرييل حمل شد سپس جبرييل آن را به دريا انداخت و به قعر آن فرو رفت كه تا روز قيامت به انتهاى آن نخواهد رسيد. گفتم : اى سرور من ، آيا ما دو فرسخ سير كرده ايم ؟ فرمود: اى سلمان ، همانا من پنجاه هزار فرسخ سير كرده ام و دور دنيا را بيست مرتبه گشته ام . گفتم : اى سرور من ، چگونه چنين (چيزى ممكن ) است ؟ فرمود: اى سلمان ، وقتى كه ذوالقرنين شرق و غرب عالم را گرديد و به سد ياءجوج و ماءجوج رسيد، پس چگونه اين كار را بر من سخت و دشوار است ، در حالى كه من اميرالمؤ منين و خليفه رسول خدا هستم . اى سلمان آيا قول خداى عزوجل را نخوانده اى آن جا كه مى فرمايد:((داناى بر پنهانى كه بر غيبش احدى را آگاه نمى كند، مگر آن كس را كه از فرستاده خود برگزيده باشد.)) گفتم : بله اى سرور من . فرمود: من مرتضاى از رسولم كه خداوند عزوجل او (محمد (ص )) را بر غيبش آگاه ساخت ، من عالم ربانى هستم ، من كسى هستم كه خداوند، شدايد را برايم آسان ساخت و فاصله هاى دور را برايم در هم پيچيد (نزديك ساخت ). سلمان گفت : شنيدم صيحه زننده اى در آسمان فرياد مى كرد - در حالى كه صدا را مى شنيدم ولى شخص صدا كننده را نمى ديدم - و مى گفت : درود خدا بر تو؛ راست گفتى ، راست گفتى ، تو راستگوى تصديق شده اى . سپس ‍ (على (ع )) به سرعت برخاست و بر اسبش سوار شد و من نيز همراه او سوار شدم و حضرت بر آن دو اسب صيحه اى زد كه در هوا اوج گرفتند و بى درنگ به دروازه كوفه رسيديم در حالى كه از شب حدود سه ساعت گذشته بود. حضرت به من فرمود: اى سلمان ، واى و تمام واى بر كسى كه آن طور كه حق معرفت ما است ، ما را نشناسد، و ولايت ما را انكار نمايد. اى سلمان ، كدام يكى افضلند، محمد(ص ) يا سليمان بن داوود؟ گفتم : البته محمد(ص ). فرمود: اى سلمان ، آصف بن برخيا توانست تخت بلقيس را در يك چشم به هم زدن (از يمن به بيت المقدس ) نزد سليمان بياورد و حال آنكه در نزد او پاره اى از علم كتاب بود؛ پس چگونه من نتوانم ! در حالى كه نزد من علم صد و بيست و چهار هزار كتاب است و خداوند بر شيث بن آدم (ع ) پنجاه صحيفه نازل كرد، و بر ادريس سى صحيفه ، بر ابراهيم بيست صحيفه و تورات و انجيل و زبور (را نازل فرمود)؟ گفتم راست مى گويى اى سرور من ؛ امام اين گونه است . حضرت (ع ) فرمود: اى سلمان ، بدان همانا شك كننده در امور و علوم ما، همانند شك كننده در معرفت و حقوق ما است و همانا خداوند عزوجل ولايت ما را در جاى جاى كتابش واجب فرموده و در آن (قرآن ) عمل به آن چه واجب است را بيان كرده ولى اين امر بر مردم مكشوف نيست . ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽