شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#بخش_هجدهم صداش میومد که می گفت میدونی قیمت هر بخیه چقده؟ اونم رو پیشونی پسر بیچارم؟ میریم شکایت می
#بخش_نوزدهم
با خودم گفتم با چوب بزنم تو سرش ولی گفتم اینجوری اگر بمیره از این که هستم بدبخت تر میشم ..
یهو مادرش پاشد رفت دستشویی و منم مثل جت پریدم پشت سرش و در دستشویی رو از پشت قفل کردم، واسه این که خیالم راحت بشه یه صندلی هم گذاشتم جلو در و یه چاقو دستم گرفتم
مادرش میخواست درو باز کنه که متوجه شد در قفله منم سریع از خونه بیرون اومدم که یهو طلاها تو ذهنم اومد و گفتم برگردم و بردارم
مردد در خونه وایستاده بودم که چیکار کنم ، میدونستم از این خونه برم دیگه دستم به طلاها نمیرسه دلم میخواست داغ طلاها رو روی دلش بزارم .
برگشتم تو خونه و دیدم داره محكم لگد میزنه به در، طلاها رو برداشتم و از در خونه بیرون زدم که صداش از تو حياط اومد. سریع رفتم تو کوچه و روبروی خونه پشت یه ماشینی قایم شدم .
مادر شوهرم سر لخت اومد تو کوچه و داد میزد بگیرینش دزد اومده ، یکی یکی همسایه ها بیرون اومدن
من پشت ماشین مثل بید میلرزیدم و نایلون مشکی طلاها تو دستم بود، مادر شوهرم هنوز متوجه نشده بود طلاها رو برداشتم یکی از همسایه ها گفت چی برداشته ؟ کی بوده ؟
گفت هیچی بابا عروسم بوده ، پولامو از جیبم برداشته و فرار کرده ..
یهو از حیاطی که جلوش ماشین گذاشته بودن و من توش قایم شده بودم صدای پا اومد .. خدا میدونه چقدر ترسیدم خودمو آماده کرده بودم که فقط بدوم که در باز شد یه دختر هم سن و سال خودم پشت در بود..
قیافه منو که دید میخواست حرفی بزنه که با التماس بهش اشاره کردم ساکت باشه
مادر شوهرم تو کوچه الم شنگه به پا کرده بود و کوچه غلغله شده بود..
دختره درو کامل باز کرد و من سریع پریدم تو خونشون ، منو که دید با تعجب گفت دنبال تو بودن ؟ دزدی کردی از خونشون؟ چرا چش و چالت اینجوریه؟
میخواست بره تو کوچه به مادر شوهرم بگه که افتادم به پاش و گفتم به قرآن من عروسشم .. منو شوهرم کتک زده الان فرار کردم از خونشون ، به خدا دزد نیستم بزار اینجا بمونم تا برن تو خونه و من فرار کنم ..
دختره نشست رو پله و گفت زن داداش آرزویی ؟
گفتم آره میشناسیش؟
گفت آره ، آرزو دوستمه .. داداشم خیلی خاطرشو میخواد .. بهم گفته بود یه زن داداش جدید گرفتن که با داداشش اختلاف دارن و خیلی پولداره...
يه نگاه به تیپ و قیافه من کرد و گفت واقعا تو رو می گفته که پولداری ؟؟
اشاره به نایلون مشکی توی دستم کرد و گفت اون چیه ؟
گفتم وسیله هامه.
همینجوری رو پله ها نشسته بود و گرم حرف زدن باهام شد، دختر خوبی بود اسمش فائزه بود ولی من بهش میگم فرشته نجات که اگر اون نبود اون روز یا طلاها رو ازم می گرفتن یا خودمو برمیگردوندن .
حس کردم کوچه خلوت تر شده ، فائزه رو فرستادم دم در که ببینه چه خبره که گفت مادر شوهرت دم در نشسته..
نشست کنارم و گفت هدى نمیخوام ته دلتو خالی کنم ولی اگر شوهرم بیاد یهو میبینی میگه به ما چه و میره دنبال شوهرت ، بیا یه چادر مشکی سرت بنداز و از اینجا برو .
گفتم چادر مشکی ندارم ،
رفت از تو خونه یه چادر آورد و گفتم آرزو می دونه فرار کردم ، بعدا اگر دیدیش بگو تو کمکم کردی و تونستم فرار کنم .
هنوز میخواستم از خونه دربیام که یهو صدای جیغ و داد مادر احمد و عروسش اومد که جیغ میزد و تو کوچه خودشو کتک میزد....
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#ویزیت و #مشاور طب اسلامی 👇🏻🌱
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a