eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
145.5هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
12 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ ایدی ادمین( ارسال پرسش و پاسخ)👇💗 @adminam1400 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 سومین روزی بود که می رسید به این قبرستون و از اون نامه چیزی سر درنمی آورد این دفعه می خواست یک قدم رو فراتر بزار و وارد قبرستون بشه هیچ حس خوبی نداشت،شاید بقیه هم اگه وارد یه قبرستون بشن حس خوبی نداشته باشن ولی حس امروز فرامرز فرق داشت .یه حس بد و آشنایی داشت. توی قبرستون قدم می زد و به نامه روی میزش فکر می کرد.یه نامه بد خط و کج یه خطی و به طور احمقانه ای با جوهر نوشته شده بود((اگر دنبال جواب سوالتی بیا همونجا که وقتی نگاش می کنی قلبت یخ میزنه)) همین یه خط نامه گیجش کرده بود،کسی از حس بدش نسبت به این قبرستون خبر نداشت. یکهو سر جاش خشکش زد،خیره به قبر وایستاده بود مرحوم دکتر فرامز پور محسنی فرزند:حسن تاریخ تولد:12/7/1354 تاریخ فوت:9/6/1391 تشابه اسمی؟ نه نمی شد نام پدر،تاریخ تولد همه یکی بود.من 9 سال پیش مردم؟!!!! دو ساعتی می شد که داخل ماشینش نشسته بود. یکم بالا تر از قبرستون پارک کرده بود ومنتظر شب شده بود رفت سراغ قبر،سنگ قبر لق بود یکم تکونش داد نمی تونست جلوی خودشو بگیره باید داخل قبر رو می دید سنگو برداشتو شروع کرد بی سر و صدا خاکو کنارزدن هوا سرد بود و تا صبح خیلی موند بود آروم داشت به کارش ادامه می داد از اون چیزی که انتظار داشت زود تر به جواب رسید توقع یه سنگ بزرگ داشت ولی زیر دستش یه صندوق فلزی بود سرعتشو بیشتر کرد و خاک رو کنار زد در صندوق رو باز کرد،چنتا عکس و مدارک و یه گوشی, داشت می گشت و دستش خورد به یه جسم فلزی سرد که زیر کاغذ ها پنهان شده بود،یک هفت تیر کوچیک و جمع و جور بود،کم کم داشت می ترسید،یکم دیر بود برای ترسیدن ولی خب فرامز یه کالبد شکاف بود،ترسش از مواجهه شدن با یه جنازه پوسیده نبود،ترسش اون مدارک افراد و سه تا کارت ملی با عکس خودش با اسم های مختلف بود رفت سراغ گوشی،یه گوشی تاشو قدیمی ،بازش کرد،روشن بود و شارژ داشت هیچ مخاطبی سیو داخلش نبود،هیچ پیامی نبود،فقط یه تماس که مال 4 شب پیش ساعت 10 شب بود. نمیتونست تحمل کنه باید سر در می آورد زنگ زد +الو چرا چند روزه نیستی فرامرز حرفی نزد منتظر شد ببینه می تونه چیز بیشتری بفهمه +الو فریبرز صدامو می شنوی -سلام اره می شنوم مشکلی پیش اومده بود نتونستم زنگ بزنم فریبرز داداش دو قلو فرامرز بود که چند سال پیش مرده بود،قبل از تاریخ روی سنگ قبر, هیچ ربطی این ماجرا نمی تونست به فریبرز داشته باشه،قبرش اصلا شهر خودشون بود نه اینجا +یک ساعت دیگه کشتارگاه بیرون شهر می بینمت -می بینمت ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽