eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
145هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
12 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ ایدی ادمین( ارسال پرسش و پاسخ)👇💗 @adminam1400 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#قسمت_سیو_دو و یکی هم روی زمین افتاده بود. ساعت دوازده شب بود و بلوار از همیشه خلوت تر. با عصبانیت
سرمو تکون دادم و به طرف بیمارستان رفتم. شماره ی خوابگاهشون رو داد با گوشیم گرفتم به مسئولش توضیح دادم که دو نفر با اون شرایط پیدا کردم و بیمارستانن. اورژانس رفتیم دختره رو معاینه کردن قرار شد عکس بگیرن ببینن آسیبی دیده یا نه؟ همون طور تو سالن منتظر بودم و کاراشون رو انجام می دادم دختری که سالم بود به مأمور تو بیمارستان ماجرا رو شرح داد و گفت که من کمکشون کردم. اون یکی دختره هم به هوش شده بود و حالش خوب بود. گفتن چون نصفه شبه باید فردا بیاد واسه عکس. دخترا جفتشون اومدن بیرون. رفتم طرفشون و گفتم: بذارید من ببرم برسونمتون خوابگاه دوباره از این اتفاقا نیفته.. دختری که حالش بدتر بود گفت: ممنون باعث زحمت شما هم شدیم خودمون با آژانس میریم.. خیلی جدی گفتم: زحمتی نیست بفرمایید.. هر دو سوار ماشین شدن. ساعت دو شب بود و دستام داشت از استرس می لرزید. بعد مرگ یاسمن با هیچ زنی رابطه نداشتم اصلا بلد نبودم رابطه چه شکلیه و چطوری باید حرف بزنم باهاشون؟ خجالت می کشیدم بهشون نگاه کنم ولی ناخودآگاه از آینه نگاهم کشیده شد سمتشون. چشمم افتاد به دختری که حالش بد بود… @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#قسمت_سیو_دو سهیل تا خونه غر زد آخه این چه کار احمقانه ایه؟ چرا قرص خوردی؟ حالا من یه چیزیم به تو ب
فردای اون روز سهیل مرخصی گرفت، صبح حدودا ساعت ۸ بود که بهم گفت پاشو خانمم پاشو بریم که قراره یه زندگی جدید رو شروع کنیم، تو مهریتو میبخشی و به من ثابت میکنی نیت بدی نداشتی، سندی که بابت بخشش مهریه رو بدن میبرم و میزنم توی صورت بهنام و میگم اگه زن من خطاییم کرده باشه چشم به اموال من نداره، نمیخواد منو تلکه کنه، تو اشتباه میکنی، گلومو بوسید و گفت ببخشید خانم خوشگلم درد داری؟ از ذوق اینکه سهیل مهربون شده لبخند زدم بهم گفت عجله نکن آرایش کن خوشگل و خوب بریم محضر. من کم کم خودم هم باورم شده بود که با بهنام دوست بودم، با این همه سند و مدرک انگار راست راسی من با بهنام دوست بودم، دستمو آروم گرفت و از پله ها آوردم پایین، حالم بد بود، دوباره بوسیدم و حتی اصرار کرد که مثل قدیم سوار پشتش شم، امتناع کردم، در ماشینو برام باز کرد، درو بست و گفت راستی شناسنامتو آوردی؟ گفتم ای دل غافل نه شناسنامم بالاست.. با محبت بدون اینکه غر بزنه رفت که شناسناممو بیاره، در داشبورد رو باز کردم که دستمال کاغذی بردارم، یه فندک توی داشبورد بود، من اینو خوب میشناختم، رنگ طلایی براقش چندباری توی ذهنم عبور کرد این مال بهنام بود، مگه اینا با هم دشمن نبودن پس این اینجا چیکار میکرد؟ شروع کردم تجسس ماشینش، یه رسید پول هم به مبلغ چند میلیون زیر خز جلوی ماشین بود که به حساب بهنام ریخته شده بود، با بهت به جفتش نگاه کردم، سهیل رو دیدم که از پله ها با دو داره میاد پایین و لبخند روی لبشه... سریع جفتشو انداختم توی داشبورد… با کلافگی گفت بعد این ماجرا خونه رو عوض میکنیم، بدون آسانسور سخته نه؟ پس فردا تو باردار میشی نمیتونی بری و بیای. ماشینشو روشن کرد و حرکت کردیم، توی مغزم تمام قضایا رو چیدم کنار هم… سهیل خیلی تند رانندگی میکرد برای اینکه وقتو تلف کنم و بیشتر فکر کنم گفتم حالم خیلی بده تو رو خدا یواش الان بالا میارم.. سرعتشو آورد پایین، اون فیلمی که از خودم گرفته بودم رو سهیل برای بهنام فرستاده، اون ویسهام…. جوابی برای ویسها نداشتم ولی فیلم رو اینجور حدس میزدم چه معنی داشت کسی به حساب دشمنش این همه پول بریزه؟ اصلا برای چی بوده؟ برای چه کاری؟ آروم به سهیل گفتم سهیل من تشنمه حالم خیلی بده برام از اون طرف خیابون آب بخر. گفت بذار بریم و بیایم بعد، گفتم خب من که تلف میشم تو رو خدا برو بخر. شناسناممو برداشتم و از ماشین اومدم پایین، پشتش به من بود و داشت میرفت اون طرف خیابون که دوتا پا داشتم دوتام قرض کردم و هرچی جون داشتم گذاشتم توی پاهام و تا تونستم دویدم، فقط میدویدم پشت سرمم نگاه نکردم، انقدر دویدم که دیگه نا نداشتم، خوردم زمین سر زانوم پاره شد و خون از زانوم میریخت پول نداشتم که تاکسی بگیرم، به یه خانم گفتم میشه گوشیتو بدی زنگ بزنم جایی؟ یه نگاهی به سر و ریختم کرد و وحشت زده گفت من که گوشی ندارم و رفت. خونه مادرم تا اینجا خیلی راه بود پیاده حداقل دو سه ساعتی توی راه میبودم و هر لحظه حس میکردم الانه که ولو شم روی زمین.. پشت سرم یه ماشین بوق زد نگاه کردم سهیل بود،.. توی کوچه شروع کردم دویدن و رفتم توی یه کوچه خیلی باریک طوری بود که ماشین نمیتونست واردش بشه،.. یه خونه قدیمی کلنگی درش باز بود خودمو انداختم توی حیاطش …. @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#قسمت_سیو_دو آدرس و رنگ دقیق در و همه چیز و دادم بهشون و همونجا منتظر شدم تا پلیس بیاد.. یک ربع ن
داد زد چتونه نگاه میکنید، این دختر بچمو معتاد کرده الان نشسته خیارشور درست میکنه، پسرم زندانه، معلوم نیست این زنیکه چی تو جیبش گذاشته که پسرم زار میزد که اگه اعدام نشه خیلی براش میبرن خدااا... بعد یدفعه از جاش پا شد و خیارشور هارو پاشید توی حیاط ، پیرزن صاحبخونه رفت نزدیکش و گفت چته زن؟ ما تو این محل آبرو داریم، بیا این تو و این عروست ببر تو کوچه هرکارش میخوای بکنی بکن، این سلیطه بازیا چیه؟! من یه گوشه اشک میریختم و ترسیده بودم، عشرت اومد بهم حمله کنه که زری و دوتا دیگه از همسایه ها سمت در حیاط هولش دادن، سعید دوبار اومد سمتم با چماقی که توی دستش بود، که بازم چند تا از همسایه ها اومدن و به دادم رسیدن و پرتش کردن بیرون... یه گوشه نشستم، بی آبرو شده بودم، بدون حرفی رفتم توی اتاقم نشستم، دوتا از همسایه ها اومدن که فضولی کنن و بفهمن زندگی من چیه؟ چرا اینجام؟ عشرت چی میگفت.. انگار که اگه نمیفهمیدن نمازشون قضا میشد! تو خودم جمع شده بودم که دیدم پیرزن صاحب خونه اومد، زن خوبی بود گفت ببین نازی خانم من چند ساله این خونه رو دارم، با گریه و اجاره کم میدم دست زن و شوهرا، تنهام، اینکارو کردم که هم یه نونی درارم هم با شماها دور و برم شلوغ باشه، توی این سالها این بی آبرویی و سرو صدا اولین بار بوده، من از دردسر خوشم نمیاد، حوصله مادرشوهرتو ندارم مشخص بود که خیلی عفریته و نمک به حرومه، لپ کلوم دنبال یه خونه دیگه باش، این زنیکه مشخصه هر روز میخواد بیاد و شری به پا کنه... خلاصه آب پاکی رو ریخت روی دستم، گفتم حاج خانوم اخه میگی با بچه کوچیک کجا برم؟؟ گفت ببین من اصلا به فکر آبروی خودم و اهالی این خونه نباشه به فکر خودتم، جاتو پیدا کردن ول کنت نیستن برا خودت بهتره.. بعدم پول پیش خونه رو که توی یه پلاستیک گذاشته بود داد دستم و گفت از فردا باید بگردی دنبل جای دیگه.. چشمه اشکم جوشید، با این پول غاز هم نمیدادن چه برسه به یه خونه..! فردا صبح رفتم در اتاق صاحب خونه و بهش گفتم اگه میشه از اینجا نزاره برم.. ولی از اون پیرزنای کله شق بود که به هیچ صراطی مستقیم نبود، هرچی نالیدم، گفتم با یه بچه کوچیک آواره بشم تو خیابون شما راضی ای؟ آبروتون حفظ میشه؟ این مردم راضین؟؟! به خرجش نمیرفت که نمیرفت.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#قسمت_سیو_دو نتونستم انکار کنم و زیرش بزنم .. دستهام رو به صورتم کشیدم مادر محکم زد روی صورتش و
با التماس گفتم خراب شده کجاست؟ تو رو خدا بگو.. چند تا اسکناس درآوردم و گرفتم جلوش.. زن چپ چپ نگاهم کرد و گفت من اینو نگفتم که تو فکر کنی من گدام .. پولت رو بزار جیبت.. با اصرار دستم رو جلوتر بردم و گفتم این مژدگونیه.. مژدگونیه خبری که از یعقوب بهم میدی.. زن آرومتر شد و گفت آخه نمیدونم که دقیق کجا میره وگرنه میرفتم همونجا دفنش میکردم ، فقط میدونم میره پیش این خرابا.. خبرش بهم رسیده.. پول رو به زن دادم و برگشتم تو ماشین .. اسد پرسید چیکار کنم؟ برگردیم خونه؟ +نه همین جا کشیک بدیم شاید امشب اومد خونه اش... اسد ابروهاش رو بالا داد و گفت حالا.. اگه امشب هم خواست بره پیش صنم چی؟ همین جا بمونیم ؟.. همیشه اسد فکرش از من بازتر بود .. با عجله گفتم راست میگی .. برگرد سریع .. نکنه مرتیکه الان اونجا باشه .. تمام راه به اسد میگفتم بیشتر گاز بده .. دستهام رو از عصبانیت مشت کرده بودم .. به اسد گفتم به روح پدرم ببینم اونجاست میکشمش ... اسد کلافه پوفی کشید و شنیدم که زیر لب گفت تو آدم نمیشی ... با ایستادن ماشین پریدم پایین و با قدمهای بلند خودم رو به در رسوندم و پی در پی در زدم .. صنم پشت در ، پرسید کیه ؟ با شنیدن صداش نفس بلندی کشیدم و گفتم باز کن منم .. صنم کنار در رو باز کرد و قبل حرف زدنش در رو هول دادم عقب و پرسیدم اون یارو اومده اینجا ... صمد از تو حیاط داد زد بسه دیگه .. بسه .. خون خواهرم رو کردی تو شیشه .. الان به چه حقی اینطوری میای تو .. الان که زن تو نیست .. توقع این رفتارو از صمد نداشتم .. برای چند لحظه منگ نگاهش کردم و اینبار آرومتر پرسیدم صنم ، یعقوب اینجاست؟ صنم چادرش رو جلوتر کشید و نگاهش رو پایین انداخت و گفت نه... پیش پای شما از یکی پیغام فرستاد که من طلاقت نمیدم .. سرم رو نزدیکتر بردم و گفتم فقط همین رو گفت؟ اونی که پیغام آورد کی بود؟ بهت گفت امشب میاد یا... بخاطر سر پایینم متوجه نزدیک شدن صمد نشده بودم .. صمد از شونه ام هول داد و گفت تا اونجایی که یادمه خیلی رو ناموس و اینجور چیزا حساس بودی.. برو عقب و با ناموس مردم اینجور جیک تو جیک حرف نزن.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••