eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
144.5هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
12 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ ایدی ادمین( ارسال پرسش و پاسخ)👇💗 @adminam1400 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#قسمت_هشتادو_هشت از رفتار مرضیه و بی محلیهاش بدم میومد و طی این دوسال با وجود گلچهره هم ،بهش سردتر
کنارش نشستم ..نمیدونستم چطور حرفش رو بزنم.. بالای ابروم رو خاروندم و گفتم امروز که تو حیاط بازی میکردید، دلم برای گلچهره سوخت.. صنم نگران گفت چرا ،مگه چی شده؟ +هیچی ..با خودم فکر کردم بچم خیلی تنهاست..نه خواهری ،نه برادری که همبازیش بشه.. غم جای استرس رو تو چهره ی صنم گرفت و آهی کشید و گفت آره..اگه بچم مونده بود باهم بزرگ میشدند.. دستش رو گرفتم و گفتم ایشالا که دوباره حامله میشی ولی.. _ولی چی... +میگم اگه خدایی نکرده زیاد طول بکشه حامله بشی...این بچه همینطور تنها میمونه...امروز تصمیم گرفتم باهات حرف بزنم ..ببینم نظرت چیه که من... صنم آشفته پرسید تو چی؟ چشمهام رو پایین انداختم و گفتم من.. یعنی ... یه چند باری برم پیش مرضیه، صنم دستش رو از دستم کشید .. چشمهاش پر از اشک شده بود .. سرش رو پایین انداخت و گفت زنته، من چی بگم .. با سماجت دوباره دستهاش رو گرفتم و گفتم یعنی ناراحت نمیشی .. همزمان با سرازیر شدن اشک چشمش ،گفت نه... با انگشتم اشکش رو پاک کردم و گفتم پس این اشک واسه چیه؟ صنم صورتش رو پاک کرد و گفت برای بخت و تقدیرم ... حس میکردم قلبم تکه تکه میشه .. اصلا طاقت دیدن ناراحتیش رو نداشتم ولی چاره ای نداشتم .. بوسه ای به گونه اش زدم و گفتم تو تاج سر منی، تا عمر دارم نوکریت رو میکنم ..فکر نکن چیزی عوض میشه..صنم همیشه واسه من صنمه...تنها زنی که عاشقشم.. چشمهاش رو بست و جوابی نداد... چراغ گرد سوز رو خاموش کردم و تو تاریکی مطلق گفتم امشب میرم با مرضیه حرف میزنم .. صنم حرفی نزد و آروم دراز کشید .. دلم میخواست بغلش کنم ..تنها جاییکه با عشق میخوابیدم و بهم آرامش میداد کنار صنم بود ولی با حرفهایی که گفته بود شرمم میشد .. چند دقیقه تو اتاق نشستم ..از کنار پنجره نگاه کردم ..مرضیه گلچهره رو که خواب بود به بغل گرفته بود و به اتاقش میرفت .. همین رو بهانه کردم و سریع از اتاق بیرون رفتم .. آهسته گفتم مرضیه ..وایسا.. مرضیه ایستاد با قدمهای بلند نزدیکش شدم و گلچهره رو از بغلش گرفتم و گفتم سنگینه بده من میارمش.. در تاریکی شب هم، متوجه ی تعجب مرضیه شدم .. آروم پشت سرم قدم برداشت و گفت از اون موقع رفتی هنوز نخوابیدی؟ جوابش رو ندادم .. گلچهره رو توی گهواره اش گذاشتم و از سرش به آرومی بوسیدم .. مرضیه از اون سمت گهواره پتوی گلچهره رو مرتب ،روش کشید .. مچ دستش رو گرفتم و گفتم مرضیه میخوام باهات حرف بزنم .. مرضیه با شدت دستش رو عقب کشید و گفت بالای سر بچه، این وقت شب، چه وقت حرف زدنه؟ از گهواره دور شدم و گفتم حتما وقتش الان بوده که اومدم .. بیا اینجا .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••