eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
163هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال تعبیر خوابمون 👇🤍 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
🤯کوچک‌کننده بینی‌دائم‌‌ و بدون‌ عوارض🤯 ❌کاملا ،بدون عواض، نتیجه ❌ ✅بهت قول میدم نتیجش جوری شگفت زدت کنه که حتی اگه نوبت عمل بینی هم داشتی ، کنسلش کنی✅ اگه تو هم هزینه عمل رو نداری پیام بده 👇👇 @Tayyebe_lotfian @Tayyebe_lotfian دیگه لازم نیست برای عمل استرس داشته باشی https://eitaa.com/joinchat/3452306504C8cf015b061
🌱 جناب آقا شيخ حسن كاظميني فرمود: سال 1224، در كاظمين ، زياد طالب تشرف خدمت حضرت ولي عصر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف بودم و به اندازه اي اين عشق و علاقه شديد شد كه از تحصيل باز ماندم و ناچاريك دكان عطاري و سمساري باز كردم . روزهـاي جـمـعه بعد از غسل جمعه ، لباس احرام مي پوشيدم و شمشير حمايل مي كردم و مشغول ذكـر مـي شـدم . (ايـن شـمـشـير هميشه بالاي دكان ايشان معلق بود) دراين روز خريد و فروش نمي كردم و منتظر ظهور امام زمان عجل اللّه تعالي فرجه الشريف بودم . يكي از جمعه ها مشغول به ذكر بودم كه سه نفر سيد جلوي صورتم ظاهر و به در دكان تشريف فرما شدند. دو نفر از آنها كامل مرد بودند و يكي جواني در حدود بيست وچهار ساله كه در وسط آن دو آقـا قرار داشت و فوق العاده صورت مباركشان نوراني بود. بحدي جلب توجه مرا نمودند كه از ذكر باز ماندم و محو جمال ايشان شدم و آرزو مي كردم كه داخل دكان من بيايند. آرام آرام با نهايت وقار آمدند تا به در دكان من رسيدند. سلام كردم . جـواب دادند و فرمودند: آقا شيخ حسن ، گل گاوزبان داري ؟ (و اسم دارويي را بردندكه ته دكان بود و الان اسمش در نظرم نيست . ) فـورا عـرض كـردم : بـلي دارم . حال آن كه روز جمعه من خريد و فروش نمي كردم و به كسي هم جواب نمي دادم . فرمودند: بياور. عـرض كـردم : چـشم و به ته دكان براي آوردن آن دارويي كه ايشان فرمودند، رفتم و آن را آوردم . وقـتـي كه برگشتم ، ديدم كسي در دكان نيست ، ولي عصايي روي ميز جلوي دكان قرار دارد. آن عصا، عصايي بود كه در دست آن آقاي وسطي ديده بودم . عصا رابوسيدم و عقب دكان گذاشتم و بيرون آمدم و هر چه از اشخاصي كه آن اطراف بودند،سؤال كردم : اين سه نفر سيدي كه در دكان من بودند، كجا رفتند؟ گفتند: ما كسي را نديديم . ديـوانه شدم . به دكان برگشتم و خيلي متفكر و مهموم بودم كه بعد از اين همه اشتياق ،به زيارت مـولايـم شرفياب شدم ، ولي ايشان را نشناختم . در اين اثناء مريض مجروحي را ديدم كه او را ميان پـنـبـه گـذاشـتـه اند و به حرم مطهر حضرت موسي بن جعفر (ع ) مي برند. آنها را برگردانيدم و گفتم : بياييد. من مريض شما را خوب مي كنم . مـريض را برگردانيدند و به دكان آوردند. او را رو به قبله روي تختي ، كه عقب دكان بود و روزها روي آن مـي خـوابيدم ، خواباندم . دو ركعت نماز حاجت خواندم و با اين كه يقين داشتم كه مولاي مـن حـضـرت ولـي عـصر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف بوده است كه به دكان من تشريف آورده ، خـواسـتم اطمينان خاطر پيدا كنم . در قلبم خطور دادم كه اگرآن آقا، ولي عصر (ع ) بوده است . ايـن عـصـا را بـر روي ايـن مريض مي كشم . وقتي ازروي او رد شد، بلافاصله شفا براي او حاصل و جـراحـات بـدنش به كلي رفع شود، لذاعصا را از سر تا پايش كشيدم . في الفور شفا يافت و به كلي جراحات بدن او برطرف شد و زير عصا گوشت تازه روييد. آن مريض از شوق ، يك ليره جلوي دكان من گذاشت ، ولي من قبول نكردم . او گمان كرد آن وجه كـم اسـت كـه قـبول نمي كنم . از دكان به پايين جست و از شوق بناي رفتن گذاشت . به دنبال او دويـدم و گـفتم : من پول نمي خواهم و او گمان مي كرد كه مي گويم كم است . تا به او رسيدم و پول را رد كرده و به دكان برگشتم و اشك مي ريختم كه آن حضرت را زيارت كردم و نشناختم . وقـتي به دكان برگشتم ، ديدم عصا نيست . از كثرت هموم و غمومي كه از نشناختن آن حضرت و نبودن عصا به من رو داد فرياد زدم : اي مردم هر كس مولايم حضرت ولي عصر (ع ) را دوست دارد، بيايد و تصدق سر آن حضرت هر چه مي خواهد از دكان من ببرد. مردم مي گفتند: باز ديوانه شده اي ؟ گفتم : اگر نياييد ببريد، هر چه هست در بازار مي ريزم . فقط بيست و چهار اشرفي را كه قبلا جمع كرده بودم ، برداشتم و دكان را رها كردم و به خانه آمدم . عـيال و اولاد را جمع كرده و گفتم : من عازم مشهد مقدس هستم . هر كه ازشما ميل دارد، با من بيايد. همه همراه من آمدند مگر پسر بزرگم محمد امين كه نيامد. بـه عـتبه بوسي (آستان بوسي ) حضرت رضا (ع ) مشرف شدم و قدري از آن اشرفيهاكه مانده بود، سرمايه كردم و روي سكوي در صحن مقدس به تسبيح و مهر فروشي مشغول شدم . هـر سـيـدي كه مي گذشت و از چهره او خوشم مي آمد، مي نشاندم . به او سيگار مي دادم و برايش چاي مي آوردم . وقتي چاي مي آوردم ، در ضمن دامنم را به دامن او گره مي زدم و او را به حضرت رضا (ع ) قسم مي دادم كه آيا شما امام زمان (ع ) نيستي ؟ خجالت مي كشيد و مي گفت : من خاك قدم ايشان هم نيستم . تا اين كه روزي به حرم مشرف شدم و ديدم كه سيدي به ضريح مقدس چسبيده وبسيار مي گريد. دست به شانه اش زدم و گفتم : آقاجان ، براي چه گريه مي كنيد؟ گفت : چطور گريه نكنم و حال آن كه حتي يك درهم براي خرجي در جيبم نيست . گفتم : فعلا اين پنج قران را بگير و اموراتت را اداره كن ، بعد برگرد اين جا، چون قصدمعامله اي با تو دارم . ....
برای عیدت دنبال چادر فاخر و مجلسی می گردی؟ حجاب یاس با اختلاف زیباترین چادر مشکی های مجلسی و ست عقد و نامزدی رو داره حجابِ‌یـٰاس‌ همون‌ چیزیه که‌دنبالش‌میگردی میگی نه یه سر بزن 👀🫀 سیصد هزار تومن تخفیف روی هر چادر تازه شرایط اقساطی دارن Join. https://eitaa.com/joinchat/1714880543Ccd2c2bcbda
❌ شش ماهی از زایمان ناموفقم گذشته بود ولی نمیدونستم چرا انقدر حالت تهوع دارم همسرم مدام بغلم میکرد و میگفت حتما خبراییه عشقم همیشه م بهم روحیه میداد و میگفت تو دوباره مادر میشی بهترین مادر دنیا هم میشی بعدشم چشمکی بهم میزد و میگفت تو جواب دعاهای مادرمی اما انگار خبری نبود چند بار ازمایش داده بودم منفی بود یه روز رفتم دستشویی که یه دفه مثل چند دفه ی قبل که سقط داشتم همون حالتا برام پیش اومد با وحشت همسرمو صدا کردم تا بیاد کمکم کنه. رنگ به رخسار نداشتم با کمک همسرم سرپا ایستادم بوی خیلی بدی توی دستشویی پیچیده بود جوری که نمیشد نفس کشید وقتی چیزی رو که سقط شده بود دیدیم شاخ دراوردیم . من غش کردم ولی صدای همسرم رو میشنیدم که سریع زنگ زد به پلیس...👇🏻🔞 https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf کانال مخصوص میباشد❌❌❌
⛔️دعای پایبند کردن شوهر به زن وزندگی اگر زنی شوهرش به زن دیگر تمایل پیدا کرده یا از زنش سرد شده و مالش را جای دیگری خرج میکند این دعا را بنویسد و در لباس خود نگه دارد شوهرش میل به زن دیگری نمیکند و از غریبه سرد میشود و محبتش به همسرش چند برابر میشود..👇👇🔮 https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0 عالیه این دعا 😳👆
💜🍃 سلام ودرود حالت دلتون خوش وزندگیتون مزین به نور الطاف الهی خانوم عزیزی که فرمودین پدر ومادرتون تحصیلات ندارن وکسر شئنتون میشه واقعا متاسفم وناراحت شدم عزیز دلم اونی که شما رو بخواد در هر صورت میخواد کاری به تحصیلات پدر ومادر هم نداره اونی که نخواد پزشکم باشن نمیخواد حتما روی عزت نفس واعتماد بنفس وخود باوریت کار کن ۹۰ درصد نمایندگان استان ها وشهرها قدیم همه خانوم هاشون خونه دار وتمام اون بچه هایی هم که به جایی رسیدن اکثرا پدر ومادر ومادران کم سواد ولو فرهیخته عیاربالا با کمالات با اخلاق همسر خودم جایی که کار میکنه تمام همکاران قشر پزشک هستن هر چی با داداشم صحبت میکنه میگه بیا از همکارهای پزشک برات خواستگاری کنم جسارت نشه ولی اکثرا کارشون ایجاب میکنه این شکلی باشن داداشم میگه این قشر همه چیشون کارشون هست کی میخواد به من برسه قبول نمیکنه پدر بنده فرهنگی مادرم سواد در حد خواندن اونم کم ولی خدا میدونه مغازه داریم باور می‌کنید اینقدری که مامانم تیز وزرنگ هست پدرم نیست وهر سری کلاه سرش میزارن یا دزدی میکنن ازش وتمام داماد هاش هم آدم های تحصیل کرده بی مخ که تحصیلاتشون مفت هم نمیرزه فقط ۳ تاشون وکیلن دیگه حساب کنید اون چند تا دیگه هم کارشون بهتر از اینا ولی فکر کنم توی کله هاشون گچه کاش کشاورز و بنا وکارگر بودن ولی آدم بودن پس اینقدر زندگی رو به خودت زهر نکن هر چقدر شما به پدر ومادرتون ارزش بدین مردم هم همون قدر ارزش میدن تحصیلات الان دیگه مفت هم گرونه چون انسانیت مهمه چه آدمایی هستن که با تحصیل سوادشون دوزار هم نمیرزه وچه آدم های بی سوادی که یه دنیا ارزش دارن منش ورفتار مهمه نه تحصیل ‌بنظرم این صحبت دکتر هلاکویی رو باید با طلا نوشت: - من از آنچه که هستم و آنچه چه که دارم خجالت نمیکشم! این خانواده ی منه.این هوش منه.این ماشین منه این خونه منه. من از هیچ چیز مربوط به خودم شرمنده و خجالت زده نیستم از سنم،قدم،وزنم،پدرم و مادرم و.. خجالت نمیکشم؛ اینها واقعیت زندگی منه! قراره من خوبِ خودم باشم نه اینکه خوب و بد بودنم رو با متر شما اندازه بگیرم. من به این دنیا نیومدم تا با ملاک‌های دیگران زندگی کنم. بهترین نسخه خودتون باشید🌹 شاد وپرانرژی باشید حال دلتون عالی ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗯 هرگز نگذارید این دو عنصر از روابط خانوادگی‌تان حذف شود!💔 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#پرسش_اعضا 🌻🍃 سلام خانومای عزیز گروه.. من یکم پول داشتم طلای آب شده گرفتم نزدیک 500 میلیون از صر
❤️🍃 سلام وقت بخیرمادرعزیز که بچه ۳ساله خودشو خیس می کنه مادرجان کمر بچه راببند باشالی روسری یکچی که بچه گرمش باشه ۲تا شلوار پاش کن جوراب بپوش سردشه ی ریزه روغن کمرشو چرب کن دعواش نکن استرس میگیره بدتر میشه پیش بچه این احوالشو برا کسی تعریف نکن بعدا گوشه گیر میشه یمدت ندید بگیر گرمش نگهداری زودخوب میشه ..یاعلی مدد...مادر عزیز که بچه یک ونیم ساله داری ازهمه صداها میترسه ایه الکرسی همراه بچه کن ایه لا یحزونک ولایحزنون بنویس همراه بچه کن البته تومفاتیح دعای روز سه شنبه هست ازروش بنویس..یاعلی ذکریاعلی عبادته.. 🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻 سلام وخسته نباشین به اون خانمی که میگه روی فرش سنجاق تهگرد میبینم ریخته کار خانواده نیست .برای منم این اتفاق پیش اومد بعد متوجه شدم که سوزن های برس مو هستش میریزه بچه ها شونه میکنن میریزه دلتو نزار عزیزم دقت کن بیشتر 😍 🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻 سلام خانمی که گفتن قلب بچه تشکیل نشده صبرکنن سقط نکنن.میگن بچه هایی که هوش بالایی دارن قلبشون دیر تشکیل میشه.منم بچه ی اولم تو سونو اولی گفتن صدای قلبش نمیاد دو هفته دیگه بیا سونو. الانم خوشبختانه خیلی باهوشه و بااینکه تو خونه نگاه کتاب نمی کنه ولی همه ی امتحاناتشو خیلی خوب گرفته برا خانمی هم که گفتن برا پاک کردن رنگ خودکار چی خوبه؟ میگن از تینر استفاده بشه.من خودم امتحان نکردم ولی جایی شنیدم گفتن تینر خوبه 🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻 سلام به همگروهیهای عزیز اقای ۳۷ ساله وگفتن لاغرهستن ومیخوان چاق بشن پسرمنم ۳۰ ساله وزنش ۶۰ ولاغربود وهمه خیلی مسخرش میکردن منم رفتم ازداروخانه پودر پروتئین باجوانه گندم وسویق قاطی کردم روزی چندنوبت قبل غذا میدادم میخورد وهچنین پودر گین اپ ازداروخانه تهیه کنید خوبه هرروز بخوریدوپودر کلاژن گلد گرفتم هرروز میخورد واسه جاقی صورت خوراکش خوب شد الان بعداز سه چهارماه خداروشکر خوب شده ووزنش شده ۸۵ وبه قدش میخوره چون پسر منم قدبلنده همون ۱۸۲هست جدیدا رفتم پودرجنرال تونیک هم خریدم واسش ازداروخانه پرسیدم تعریف کردن خوبه هم واسه اشتها خوبه وهم چاقی صورت انشالله که شماهم نتیجه بگیرید پسرمنکه با استفاده ی هرروزه ازاینها و هفته ای یک امپول به دوازده استفاده کرد خداروشکرکلا چاق شده وهرکی میبینه تعجب میکنه انشالله که شما پسرگل هم نتیجه بگیری البته تلقین هم خیلی مهمه من یه سره به پسرم میگفتم بخور خوبه صددرصد نتیجه میگیری خودش باورنداشت منم گفتم من باتحقیقاته زیاد اینا روگرفتم وهزینه کردم باید جواب بده وخداییشم خوب بود وجواب داد واسه بچه های منم دعا کنید التماس دعا انشاالله که تونسته باشم کمکی کنم منم هستم سارا خانوم 🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻 سلام وعرض ادب دررابطه باخانمی که مادرشوهرشون مشکوک به سرطان هستند.عزیزتامیتونیدبهشون انبه ولیموترش بدیدبخوره هردوفوق العاده ضدسرطان هستندوسلولهای سرطانی روزمیکشند.به امیدسلامتی تمامی مریضا 🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻 سلام در جواب اون خانمی که گفته بودن غایب جوابن ونمیتونن جواب کسی رو بدن. عزیزم منم دقیقا مثل شما هستم از بچگی. تمام مطالبتون انگار از زبان من نوشته شده. من 40 ساله با این مشکل دست وپنجه نرم میکنم امانتونستم درستش کنم برای ازدواجم هم دقیقا مثل شما نگران بودم اما از اونجا که خدا خیلی بزرگه همسرم تا به حال راجع به این مشکل من حرفی نزده حتی گفته خیلی دوستدارم که کم حرفی. به لطف خدا خانوادش هم دوسم دارن اما من خیلی بابت این بیزبونی واینکه تمام مکالمه هام درست پیش نمیره با کسی مخصوصا با آقایون (محارم) من خیلی حرص خوردم. چند روز، چند روز، از غصه مریض شدم من اصلا بلد نیستم شوخی کنم یک عالمه کانال طنز دارم بلکه روم تاثیر بزاره اما دریغ از کوچکترین تغییر. من خیلی از آدم‌های خوب زندگیمو به خاطر ناتوانی در ابراز احساساتم از دست دادم با هر کسی صحبت میکنم منظورم رو اشتباهی میفهمه تقریبا من هیچ وقت نتونستم احساس واقعیم رو به کسی بفهمونم و این خیلی درد اوره خواهش میکنم هر کسی میتونه کمکم کنه یک عمر دعا گوتون میشم 🙏🙏💞 من واین خانم به کمکتون احتیاج داریم به خاطر خدا هر کس راهکاری میدونه بگه لطفا. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🌱 . ♻️ روحیه رهبر انقلاب در روز تشییع پیکر شهید سیدحسن نصرالله ♻️ روز یکشنبه حمید داودآبادی از نویسندگان دفاع مقدسی دیداری با رهبر انقلاب داشته‌ که آن را روایت کرده است: داغون بودم،‌ خسته و کلافه ... ششم مهر ۱۴۰۳ که خبر شهادت سیدحسن نصرالله را شنیدم، همه احوال داغونم، صد برابر شد. هیچ‌وقت حتی در خواب هم باور نمی‌کردم خبر شهادت سید را بشنوم. ۵ ماه بُغض، داغ، سوز و ... زبانم بند آمده بود. فقط به تصاویر سیدخندان و خوش‌سیما می نگریستم و با خود می‌گفتم: خدا کند دروغ باشد و همه خبرها و شایعه‌هایی که می‌گویند سید زنده است، راست باشد! ولی دنیا به کام من ‌نچرخید. قرار شد سید را ۵ اسفند ماه تشییع کنند. یعنی دیگر همه امید زنده بودن سید، تمام شد. چند روز پیش گفتند: روز یک‌شنبه ۵ اسفند، تو و مسعود ده‌نمکی، بیایید برای نماز خدمت حضرت آقا. خدا را شکر. خیلی خوشحال شدم. می‌توانستم بغضم را با کسی تقسیم کنم. هرشب، در خواب و رویای خودخواسته، خویش را در آغوش آقا می‌دیدم‌ که می‌گریم و بغض چندماهه می‌گشایم! صبح یک‌شنبه، باران عالم و آدم را طراوت و زیبایی بخشده بود که مسعود که آمد دنبالم، نیم ساعت قبل از اذان ظهر وارد اتاقی شدیم که قرار بود آقا بیاید. (درست ۲۶ سال پیش، در همین اتاق، غروب بعد عیدفطر، در جمعی شش-هفت نفره، نماز مغرب‌وعشا را به امامت آقا خواندیم و نشستیم ساعتی به گفت‌وگو با آقا و لذت دنیا و آخرت بردن!) جمعی شاید حدود صدنفر که خانواده‌هایی هم بودند، صفوف نماز را تشکیل دادند که چندین بچه کوچک، شاد و بی‌توجه به همه،‌ میان صفوف می‌دوبدند و محافظین برایشان بیسکوئیت و سرگرمی می‌آوردند. اذان که دادند، آقا تشریف آوردند و نماز به امامت ایسان اقامه شد.‌ همه‌ش با خودم می‌گفتم: - حتما الان امروز که تشییع سیدعزیز است، آقا مثل من، بدجوری حالش گرفته است، خسته است و عزادار. نماز که به پایان رسید، برخلاف تصور من، آقا صحبت نکرد و آمد به حال‌واحوال با حاضرین. به ما که رسید، با تبسمی زیبا با مسعود صحبت کرد که مسعود درباره کتاب‌های اخیرش که منتظر انتشار هستند، صحبت کرد که آقا فرمودند نمونه‌هایی را که فرستادی، دیدم. آقا، نگاهی محبت‌آمیز به من انداخت ‌و با لبخندی زیبا فرمود: - باز که چاق شدی ... و زدیم زیر خنده. مانده‌ام با این شکم ورقُلُمبیده چی‌کار کنم. کاشکی می‌شد قبل از دیدار، پیچ‌هایش را باز کنم و گوشه‌ای پنهان کنم‌ که هربار مورد لطف آقا قرار نگیرد و شرمنده‌ نشوم! رو در رو که شدم با آقا،‌ چشم درچشم، نگاه انداختیم و خندیدیم. وقتی فرمودند: - شما چطورید؟ چیکار می‌کنید؟ همان اول، کتاب "راز احمد" آخرین سفر بی‌بازگشت حاج احمد متوسلیان، چاپ نشر یازهرا (س) را به آقا هدیه دادم، توضیح کوتاهی دادم و خواستم تورق کنند. سر دلم باز شد. بغضم داشت می‌ترکید. شروع کردم به نالیدن: - آقا، خسته‌ام، حالم خوب نیست، دارم کم‌ میارم ... آقا چشمانش را در نگاهم دوخت و با تعحب گفت: - چیزی نشده که، شما دیگه چرا کم میارید، خبری نیست، الحمدلله همه چیز خوب است ... نالیدم: آقا، سید رفت، بغض دارم، دعا کنید خدا این‌ آرامش قلب شما را به من هم بدهد ... - همه چیز خوبه و همه ‌کارها به روال خودش دارد پیش می‌رود. امیدت به خدا باشد ... می‌خندید و می‌خندیدم. وقتی از امید گفت، قربانش رفتم ‌و ناخواسته می‌گفتم: ای جانم ... جانم ... خدا همین امید و اطمینان قلبی شما را‌ به من هم عطا کند ... واقعا از آرامش و اطمینان قلبی ایشان، همه ناامیدی و خستگی‌ام به یکباره فرو ریخت و بر فنا رفت و همه آن اطمینان قلب که همواره از خدا طلب می‌کردم،‌ همچون‌خورشیدی بر قلبم تابیدن گرفت و آرامم کرد. دقیقا دنبال همین بودم که امروز با یاد سیدعزیز که بر دوش آزادگان جهان بدرقه شد تا آغوش خدا، بر دستان حضرت آقا بوسه زدم و خدا را شکر کردم‌ که این ‌نعمت الهی بر سرمان‌ می‌تابد. حمید داودآبادی/ یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳ ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃 خورشید سریع گرفتمش توبغلم روش روپوشندم خودشم فهمیدمن ترسیدم احمدماشالله ب
❤️🍃 خورشید برگشتم تواتاقم یه پتوبردم اروم انداختم روش دیگه شک نداشتم پری مثل قبل به احمدنمیرسه فقط فکربچه ی خودشه.. صبح باگریه احمدبیدارشدم سریع رفتم بیرون دیدم گل تاج خیرندیده بچه روبااب یخ توحیاط بااون سرمامیشوره ومیزنش دادزدم چرامیزنیش گفت به توربطی نداره گفتم من دیگه اون خورشیدسابق نیستم واینم بچه ی منه رفتم سمتش هولش دادم بچه رواززیردستش کشیدم بیرون گفتم بی صاحب گیراوردی پری که باصدای من امدبیرون گفت چه خبره اول صبحی بچه ی توولی من بزرگش کردم اگریکساعت پیشت موندیابهت گفت مامان انوقت ادعاکن بایدادب بشه هرشب جاش روخیس میکنه چقدربشورم بایدیادبگیره جیشش روبگه دیگه بزرگ شده بچه که نیست گفتم احمدهنوزبچه است ۳سالشه هیچی حالیش نیست تونگاه بچه ی خودت میکنی فکرکردی این بزرگ شده گفت تربیت این بچه بامنه تودخالت نکن واحمدروصداکرداونم دست من رو ول کردرفت سمت پری خیلی برام سخت بوددیگه نمیتونستم اونجابمونم این صحنه هاروببینم ازهمه بدتراین بودکه احمدهیچ حسی به من نداشت براش یه غریبه بودم همون شب محمدامداخرشب بهش گفتم میخوام احمدروباخودم ببرم گفت پیشت نمیمونه خیلی وابسته پریه واین حرفش کاملا درست بود خلاصه فرداش برگشتم روستاولی هرچی به محمدگفتم پری مثل قبل به احمدنمیرسه باورنمیکرد میگفت توبخاطراینکه پری وقت بیشتری برای پسرخودش میذاره این فکرو میکنی اون بچه نوزاداحتیاج به مراقبت داره برگشتم عمارت اماتمام فکروذکرم پیش احمدبود بعدازسه هفته یه روزکه توحیاط بودم  دیدم محمدامدیه بچه توبغلشه..احمدبود ازهمونجاهم میتونستم تشخیص بدم احمدحالش خوب نیست وقتی نزدیکش شدم احمدبیحال توبغلش بودوتمام صورتش دون دون قرمزبود گفتم چی شده محمدکه معلوم بودخیلی کلافه عصبیه گفت سرخک گرفته بردمش دکتر اوردمش اینجاازش مراقبت کنی بدون اینکه جوابش روبدم احمدروازبغلش کشیدم بیرون وقتی توبغلم گرفتمش احساس کردم یه تیکه اتیشه خیلی تب داشت وازتب شدیدلبهاش خشک شده بود ازدفعه ی اخری که دیده بودمش خیلی لاغرترشده بودبانفرت نگاه محمدکردم گفتم خدالعنت کنه پری و مادرش روکه این بچه روبه این روزانداختن بعدسریع بچه روبردم تواتاق لباسهاش روعوض کردم کل بدنش مثل یه پارچه ی مخمل قرمزبودبادستمال نم دارسعی میکردم تبش روبیارم پایین خانباجی مثل همیشه کنارم بودبایه ظرف ماست امدتواتاق گفت تمام بدنش روماست بمال تجربه ی خوبی تودرمان اینجوربیماریهاداشت گفتم سرخکه؟ باسرگفت اره بچه هاروازاتاق بردبیرون که نگیرن محمدداروهاش روبهم دادگفت کاردارم بایدبرگردم شهرانقدرغرق کارکردن بودکه مثل قبل کنارمون نبود سه روزتمام شب روزبالاسراحمدبودم تاکم کم بهترشد انقدرتواین سه روزبهش محبت کردم که خودش میومدبغلم میخوابیدبوسم میکردخانباجی میگفت تومادرش هستی واین غریزه مادرفرزندی باعث میشه بهت نزدیک بشه خیلی خوشحال بودم که احمدداشت بهم اعتمادمیکرد گل بانوازبچه هامراقب میکردمنم باخیال راحت به احمدمیرسیدم انگارخودشونم پشیمون بودن که بعدازبه دنیاامدن بچه ی پری احمدرونیاوردن عمارت خلاصه بعداز۲۰روزاحمدکاملا خوب شده بودبابچه هابازی میکرداصلا سراغ پری رونمیگرفت ازاین بابت خیلی خوشحال بودم دیگه ازخداهیچی نمیخواستم بعدازیک ماه محمدباکلی خرت پرت برای بچه هاامدعمارت انقدرازدستش عصبانی  بودم که نمیخواستم ببینمش وقتی فهمیدم امده تواتاق موندم نرفتم بیرون خودش امددیدنم اصلاتحویلش نگرفتم وسایلی که برای من وبچه هااورده بودازاتاق پرت کردم بیرون گفتم برو ازاین رفتارم محمدشوکه شده بودتاحالاهیچ زنی جلوی یه ارباب این رفتاررونکرده بود محمدکه سعی میکردعصبانیت خودش رونشون نده گفت معلوم هست چته گفتم من وبچه هااحتیاج به ترحم نداریم ازاینجابرو وهیچ وقت برای دیدن مانیاعمارت هروقت خواستی پدرومادرت روهم ببینی برواتاقشون سراغی ازمن و بچه هانگیرچون یه ادم ترسویی که ازترس پری جرات نکردی این مدت بیای یه سربه بچه ی خودت بزنی نکنه ترسیدی ازاحمدبگیری بعدپری و نورچشمیت مریض بشن پری وتوادمهای بی وجدانی هستیدکه فقط فکرخودتونیدمن ازامروزفکرمیکنم همون شوهرسوری هستی ودیگه هیچی بینمون نیست خلاصه بامحمدیه دعوای حسابی کردم اونم باحالت قهرازعمارت رفت بعداز۲۰روزپری ومحمدامدن عمارت ازاونجای که دفعه ی قبل بامحمددعوام شده بودنرفتم دیدنشون اونم سراغی ازم نگرفت به خانباجی گفته بودبچه هاروببره دیدنش برای ناهارگل بانوفرستاددنبالم امابهانه اوردم نرفتم هرچی هم خانباجی گفت پاشوبرونذارمحمدازت دلسردبشه گوش ندادم بعدازناهارهمه خوابیده بودن امامن دلم خیلی گرفته بودرفتم پشت عمارت ناخوداگاه رفتم زیردرختی که اولین بارمحمدبهم ابرازعلاقه کرده بود گوشوارهاش هنوزتوگوشم بود چقدردلم براش تنگ شده بود هرچندرفتارمحمدخیلی تغییرکرده بودهیچ دلیل منطقی برای این همه تغییرپیدانمیکردم ....
☀️🍃 ضمان دیه نقص عضو کارگران در محیط کار🌸🍃 پرسش :در کارخانه سنگبرى تمام وسایل از قبیل دستگاه و سنگ را صاحب کارخانه آماده مى کند و با کارگر قرارداد مى بندد که هر متر سنگ را مثلا در مقابل هزار تومان براى وى آماده سازد. اگر زمانى که کارگر مشغول کار مى شود، دست وى زیر سنگ برود و قطع گردد، آیا دیه دست به صاحب کارخانه تعلّق مى گیرد؟ پاسخ :چنانچه قراردادى با صاحب کارخانه نداشته باشد و او نیز مقصّر در تنظیم دستگاه شناخته نشود، دیه اى بر او تعلّق نمى گیرد. در ضمن اگر جبران این خسارت در موادّ قانونى استخدام آمده باشد و آنها با توجّه به این مواد، کسى را استخدام کرده باشند، آن هم به منزله قرارداد محسوب مى شود. ضمان صاحب کار در صورت فوت اجیر بر اثر بی احتیاطی 🌸🍃 پرسش :اگر صاحب کار، شخصى را که در کار کندن چاه استاد و به کارش آگاهى کامل دارد و بیش از پنجاه سال دارد، براى کندن چاهى استخدام کند و آن شخص در حین انجام کار براى کندن و رفتن در چاه پایش بلغزد و در چاه سقوط کند و جان خود را از دست بدهد، آیا ورثه متوفى می توانند ادعای گرفتن دیه از صاحب کار داشته باشند؟ پاسخ :در شرایط بالا، مالک محلّ مسئولیّتى ندارد مگر این که آن محل داراى ویژگى هاى خاصّى بوده که موجب خطر مى شده و مالک مى دانسته و در اعلام آن کوتاهى کرده باشد. ضمان صاحب کارخانه در برابر فوت کودکان بر اثر ضایعات کارخانه 🌸🍃 پرسش :کارخانه پتروشیمى بر خلاف اصول بهداشتى و امنیّتى، ضایعات و سموم خطرناک خود را جهت صرفه جویى در هزینه، در برکه آبى در حوالى کارخانه تخلیّه مى نماید و چند کودک بدون اطّلاع در آن آب شنا مى کنند و دچار مسمومیّت شده و پس از مدّتى فوت مى نمایند، آیا در صورتى که برکه آب در زمین متعلّق به کارخانه باشد یا نباشد مسئولیّتى متوجّه صاحب کارخانه مى باشد؟ پاسخ :چنانچه برکه در معرض رفتن بچّه ها بوده، کسانى که آب را آلوده کرده اند، در برابر دیه مسئولند و اگر در معرض نبوده، چیزى بر آنها نیست. ضمان خسارت وارده در اثر کار با مواد غیر قانونی 🌸🍃 پرسش :اگر انگشت دست شخصى در اثر انفجار موادّ منفجره در کارخانه ریخته گرى که صاحب کار بدون مجوّز قانونى از آن مواد منفجره استفاده می کرده قطع گردد، آیا صاحب کار ضامن دیه آن می باشد؟ پاسخ :هرگاه شخص مزبور با آگاهى از این امر خودش با موادّ منفجره کار کرده و انگشتانش قطع شده است، کسى ضامن نیست. ضمان فوت بر اثر عدم رعایت مسائل ایمنی 🌸🍃 پرسش :راننده اى به اتّفاق شاگردش جهت شستشوى کامیون خود به یک واحد شستشوى وسایل نقلیّه (کارواش) که فاقد پروانه کار و نکات ایمنى لازم بوده، مراجعه مى نماید. متصدّى آن واحد به دلیل مشغله کارى از پذیرش شستشو خوددارى، ولى با اصرار آنها شستشوى کامیون را به خود آنها واگذار مى کند. در حین انجام کار، کمک راننده دچار برق گرفتگى شده و فوت مى نماید با توجّه به این که واحد فوق فاقد پروانه بوده، و مسائل ایمنى در آن رعایت نشده، چه کسى مسؤول فوت نامبرده است؟ آیا مباشرت آزادانه متوفّى مؤثّر در موضوع هست؟ پاسخ :در صورتى که دستگاه او معیوب و خطرناک بوده، و او خبر نداده، مسؤول، صاحب مؤسّسه است. و اگر این امر بر اثر ناآگاهى کمک راننده حاصل شده، مسؤول خود اوست. ضمان فوت کارگر فاقد گواهینامه در حین رانندگی🌸🍃 پرسش :کارفرمایى وسیله نقلیّه سنگین را در اختیار یکى از کارگران خویش، که فاقد گواهینامه راهنمایى و رانندگى بوده، قرار مى دهد در حین انجامِ کارِ فردى، و بر اثر عدم مهارت راننده کشته مى شود، بفرمایید در صورتى که کارگر مذکور ملزم به رعایت دستور کارفرما باشد، مسؤولیّت قتل بر عهده کارگر است، یا کارفرما؟ و اگر کارگر ملزم به عمل مذکور نبوده، ولى بر اساس قوانین و مقرّرات مربوط به کار، و به دلیل عدم اجراى مقرّرات و ضوابط فنّى، کارفرما مقصّر شناخته شود، آیا از نظر شرعى کار فرما مسؤولیّت دارد؟ پاسخ :مقصّر در هر حال فقط کارگر مزبور است. ولى چنانچه طبق قوانین کار قراردادى با کارگر داشته، که خسارت او را در چنین فرضى بپردازد، لازم است طبق آن قرارداد عمل شود. ضمان در صورت فوت کارگر بر اثر ریزش دیوار🌸🍃 پرسش :اگرکارگر روز مزدى جهت تعمیر دیوار قدیمى و گلى، مشغول کندن دیوار شود. ناگهان دیوار فرو ریخته و کارگر در زیر آن فوت مى کندآیا چون در حین کار چنین حادثه اى رخ داده، صاحب کار باید دیه را پرداخت نماید؟ پاسخ :صاحب کار ضامن نیست; مگر این که قانون کار چنین چیزى ایجاب کند و آنها بر اساس قانون کار اقدام کرده باشند. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫
#یک_نکته_از_هزاران 🌱 جناب آقا شيخ حسن كاظميني فرمود: سال 1224، در كاظمين ، زياد طالب تشرف خدمت حض
🌱 ادامه . سيد اصرار كرد چه معامله اي مي خواهي با من انجام دهي ؟ من كه چيزي ندارم ؟ گـفـتـم : عقيده من اين است كه هر سيدي يك خانه در بهشت دارد. آيا آن خانه اي كه دربهشت داري به من مي فروشي ؟ گفت : بلي ، مي فروشم ، ولي من كه خانه اي براي خود در بهشت نمي شناسم ، اما چون مي خواهيد بخريد، مي فروشم . ضـمـنـا مـن چهل و يك اشرفي جمع كرده بودم كه براي اهل بيتم يك خانه بخرم . همين وجه را آوردم و از سيد خانه را براي آخرتم خريدم . سيد رفت و برگشت و كاغذ و دوات و قلم آورد و نوشت كه فروختم در حضورشاهد عادل حضرت رضا (ع ) خانه اي را كه اين شخص عقيده دارد من در بهشت دارم به مبلغ چهل و يك اشرفي كه از پولهاي دنيا است و پول را تحويل گرفتم . به سيد گفتم : بگو بعت (فروختم ). گفت : بعت . گفتم : اشتريت (خريدم )، و وجه را تسليم كردم . سيد وجه را گرفت و پي كار خود رفت و من هم ورقه را گرفتم و به خانه صبيه ام مراجعت كردم . دخترم گفت : پدرجان چه كردي ؟ گفتم : خانه اي براي شما خريداري كردم كه آبهاي جاري و درختهاي سبز و خرم داردو همه نوع ميوه جات در آن باغ موجود است . خـيال كردند كه چنين خانه اي در دنيا برايشان خريده ام . خيلي مسرور شدند. دخترم گفت : شما كه اين خانه را خريديد، مي بايست ما را ببريد كه اول آن را ببينيم و بدانيم كه همسايه هاي اين خانه چه كساني هستند. گـفـتم : خواهيد آمد و خواهيد ديد. بعد گفتم : يك طرف اين خانه به خانه حضرت خاتم النبيين (ص ) و يـك طـرف بـه خـانه اميرالمؤمنين (ع ) و يك طرف به خانه حضرت امام حسن (ع ) و يك طرف به خانه حضرت سيدالشهداء (ع )محدود است . اين است حدود چهارگانه اين خانه . آن وقت فهميدند كه من چه كرده ام . گفتند: شيخ چه كرده اي ؟ گفتم : خانه اي خريده ام كه هرگز خراب نمي شود. از ايـن قضيه مدتي گذشت . روزي با خانواده ام نشسته بودم ، ديدم كه در روبرويمان آقاي موقري تشريف آوردند. من سلام كردم . ايشان جواب دادند. بعد مرا به اسم خطاب نمودند و فرمودند: شيخ حسن ، مولاي توامام زمان (ع ) مـي فرمايند: چرا اين قدر فرزند پيغمبر را اذيت مي كني و ايشان راخجالت مي دهي ؟ به امام زمان (ع ) چه حاجتي داري و از آن حضرت چه مي خواهي ؟ به دامن ايشان چسبيدم و عرض كردم : قربانتان شوم آيا شما خودتان امام زمان (ع )هستيد؟ فرمودند: من امام زمان نيستم بلكه فرستاده ايشان مي باشم . مي خواهم ببينم چه حاجتي داري ؟ و دستم را گرفته و به گوشه صحن مطهر بردند و براي اطمينان قلب من چند علامت و نشاني كه كـسـي اطـلاع نداشت ، براي من بيان نمودند. از جمله فرمودند: شيخ حسن تو آن كس نيستي در دجله روي قفه (جاي نسبتا بلند) نشسته بودي . همان وقت كشتي رسيد و آب را حركت داد و غرق شدي . در آن موقع متوسل به چه كسي شدي ؟ و كي تو را نجات داد؟ من متمسك به ايشان شدم و عرض كردم : آقاجان شما خودتان هستيد. فـرمـودنـد: نـه ، مـن نـيـسـتم . اينها علامتهايي است كه مولاي تو براي من بيان نموده است . بعد فـرمودند: تو آن كس نيستي كه در كاظمين دكان عطاري داشتي ؟ و قضيه عصا (كه گذشت ) را نقل فرمودند و گفتند: آورنده عصا و برنده آن را شناختي ؟ ايشان مولاي تو امام عصر (ع ) بود. حال چه حاجتي داري ؟ حوائجت را بگو. مـن عـرض كـردم : حوائجم بيش از سه حاجت نيست ، اول اين كه مي خواهم بدانم باايمان از دنيا خواهم رفت يا نه ؟ دوم ايـن كـه مي خواهم بدانم از ياوران امام عصر (ع ) هستم و معامله اي كه با سيدكرده ام درست است يا نه ؟ سوم اين كه مي خواهم بدانم چه وقت از دنيا مي روم ؟ آن آقـاي مـوقـر خـداحافظي كردند و تشريف بردند و به قدر يك قدم كه برداشتند ازنظرم غايب شدند و ديگر ايشان را نديدم . چند روزي از اين قضيه گذشت . پيوسته منتظر خبر بودم . روزي در موقع عصرمجددا چشمم به جـمـال ايـشـان روشن شد دست مرا گرفتند و باز در گوشه صحن مطهر به جاي خلوتي برده و فـرمودند: سلام تو را به مولايت ابلاغ كردم ايشان هم به تو سلام رسانده و فرمودند: خاطرت جمع باشد كه با ايمان از دنيا خواهي رفت و ازياوران ما هم هستي و اسم تو در زمره ياوران ما ثبت شده است و معامله اي كه با سيدكرده اي صحيح است . امـا هـر وقت زمان فوت تو برسد علامتش اين است كه بين هفته در عالم خواب خواهي ديد كه دو ورقه از عالم بالا به سوي تو نازل مي شود در يكي از آنها نوشته شده است : لااله الا اللّه محمدا رسول اللّه و در ورقـه ديگر نوشته شده : علي ولي اللّه حقا حقا و طلوع فجر جمعه آن هفته به رحمت خدا واصل خواهي شد. بـه مـجـرد گفتن اين كلمه ، يعني به رحمت خدا واصل خواهي شد از نظرم غايب گشت . .... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽