eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
166.9هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 مرجان مینا یه جای دیگه دفترش نوشته بود : "ما در درون سینه هوایی نهفته ایم بر
🌸🍃 مرجان . وقتی امیر اومد سمتم صداش کردم و ازش پرسیدم اون اقا که پشت پیشخونن اسمشون چیه؟ اخه خیلی قیافشون برام آشناست‌‌، امیر با پوزخند پهنی گفت ایشون آقا پویان پویا؟ خودش بود، همون "پ" دفترچه مینا؛ باید مطمئن میشدم بلند شدم و رفتم کنار پیشخوان ایستادم ، پویا سرشو بلند کرد و به فارسی گفت کاری داشتین؟ گفتم اقا پویا؟ . گفت بله بفرمایید گفتم خواهرم خیلی از قهوه های شما تعریف میکردن، اخه قبلا پاتوقش کافه شما بود، زیاد اینجا می اومد باید بشناسینش،  پویا نگاهی عمیق به من کرد و نفسشو بیرون داد و بعد از مکث کوتاهی گفت، ایرانی اینجا کم نمیاد البته، ولی اکه میگین پاتوقش بوده که خب بله باید بشناسم. گفتم مینا خواهرم خونشون نزدیک اینجا بود، قبل فوتش زیاد می اومد اینجا. تصادف کرد دو سال پیش حدودا ،  پویا سرشو بلند کرد و یه لحظه زل زد تو چشام ، با بهت ، ولی بعدش سرشو انداخت پایین و بعد چند لحظه گفت خدا رحمتشون کنه. و دیگه چیزی نگفت. نگاه پویا و اون بهت تو چشماش مطمئنم کرد که خودشه ، همون "پ" دفترچه میناست.. از کافه اومدم بیرون، فکر میکردم باید فقط بفهمم "پ" کیه ولی حالا که فهمیده بودم "پ" کیه نمیدونستم باید چی کار کنم؟ اگه قرار بود کاری نکنم چه فرقی میکرد که اون کی باشه؟ تا خونه قدم زدم ، تو سرم هزار تا سوال بی جواب بود. مینا تو دفترش نوشته بود از این وضعیت خسته شده و عذاب وجدان داره آزارش میده، نوشته بود هر بار که تو چشم بچه هام نگاه میکنم حالم از خودم بهم میخوره، هر بار که بچه هامو بغل میکنم احساس میکنم دارم الودشون میکنم. هربار که با بچه ها و حسام لحظات خوبی داریم و حسام با محبت نگاهم میکنه و میخنده دلم میخواد زمین دهن باز کنه و منو ببلعه. نوشته بود چند باری دلش خواسته این رابطه رو تموم کنه ولی هم به محبتای پویا عادت کرده بودم هم هر بار که تلاشی میکرده که این رابطه رو کم و بعدش قطع کنم پویا دیوونه بازی در می اورد و میگفت میام جلوی در خونتون خودمو میکشم، جوری خودمو میکشم که تصویر جسدم هیچ وقت از جلوی چشمات کنار نره و همیشه عذاب وجدان مرگ منو داشته باشی. همیشه با این حرفا مانعم میشد ، باعث میشد دلم براش بسوزه و نتونم تمومش کنم. خودمم وابسته اش شده بودم و هر بار که عزممو جزم میکردم که تمومش کنم پویا با مظلوم نمایی و جلب ترحم من تصمیممو عوض میکرد. مینا یه جا نوشته بود: "به حسام گفتم ادکلنی که پ برام خریده رو تو حراج اخر فصل خریدم ولی حسام انگار باور نکرد چون رفت تو فکر و بعدش پرسید از کدوم فروشگاه خریدم و دقیقا چند خریدم؟ و کی رفتم خرید؟ و حتی پرسید چرا تنها رفتم خرید، گفتم تنها نرفتم با نگار رفتم. بعد حسام گفت چی شد که یهو رفتی همچین ادکلنی خریدی ؟ اونم با نگار؟ تو که سایه اونو با تیر میزدی؟ گفتم نگار اصرار کرد بریم منم رفتم دیدم بوش کردم دلم رفت خر شدم خریدم. حسام مشکوک نگام کرد و چیزی نگفت ولی تا اخر شب تو فکر بود. خدایا کمکم کن، ابرومو نریز، مینا یه جای دیگه نوشته بود فکر کنم حسام یه شکایی کرده، چند وقته سوال پیچم میکنه، هی بهم میگه کجا بودی؟ با کی بودی؟ چرا ناراحتی؟ چرا خوشحالی؟ کی بود زنگ زد؟ چرا پس زود قطع کردی؟ نمیدونم باید چی کار کنم، نمیتونم فکر کنم، نمیتونم درست تصمیم بگیرم، خدایا عجب غلطی کردم، خدایا منو ببخش و نزار حسام چیزی بفهمه، خدایا یه فرصت دیگه بهم بده، قول میدم زن خوبی برای حسام ومادر خوبی برای بچه هام باشم. تو صفحه های اخر مینا از ترساش گفته بود و از پشیمونی و عذاب وجدانش. میگفت دلم فقط ارامش میخواد. دیگه هیجان نمیخوام. دلم میخواد فقط یه بار دیگه بدون ترس و عذاب وجدان کنار حسام و بچه هام باشم و از بودنشون لذت ببرم. خدایا چرا قدر چیزایی که داشتم نمیدونستم. نوشته بود تو رابطه ای گیر کردم که نه راه پس دارم نه راه پیش ، میخوام همه چی رو اروم تموم کنم ولی پویا نمیذاره از اون ورم میترسم یهو رابطه رو قطع کنم و پویا دیوونه بازی در بیاره و کاری کنه حسام همه چیو بفهمه. حسام اگه بفهمه طلاقم میده ، بچه هام ، خدایا کمکم کن. با خودم فکر کردم چرا تا حالا از جزئیات مرگ مینا چیزی نپرسیدم؟ چی شد که تصادف کرد؟ کجا تصادف کرد؟ با کی بود ؟ اصلا اگه تصادف نبوده باشه چی؟ اگه حسام بویی برده باشه چی؟ یعنی حسام؟ نه ممکن نبود، حسام عاشق مینا بود، حلقه اش هنوز گردنشه. عکساش هنوز به دیوار این خونس. این فکرا داشت دیوونم میکرد. عصر اون روز رفتم کنار الاله نشستم و براش از بچگیای خودم و مینا گفتم و سعی کردم ازش یه چیزایی بپرسم که بفهمم رابطه مینا و حسام چه جوری بوده ولی الاله که انگار قصدمو فهمیده بود چیزی نگفت و مثل همیشه به من روی خوش نشون نداد و تیرم به سنگ خورد. .... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🌱 عالم معاصر، آخوند ملا محمود عراقي (ره )، فرمود: مـن در اوايـل جـوانـي ، در بروجرد در مدرسه شاهزاده ، مشغول تحصيل علم بودم هواي آن شهر مـعتدل است و در ايام نوروز باغات و اراضي آن سبز و خرم مي شود وآثار زمستان و برف و سرماي هـوا از بـين مي رود ولي دو فرسخ از شهر كه به سمت اراك برويم بلكه كمتر از دو فرسخ ، زمستان غالبا تا اول خرداد ثابت و برقراراست . اوايـل فـروردين چون هوا را معتدل ديدم و درسها هم به خاطر رسومات نوروزتعطيل بود، با خود گـفـتـم قـبـر امـامزاده سهل بن علي (ع ) را كه در روستاي آستانه است ، زيارت كنم . (آستانه از روسـتـاهـاي كزاز است و كزاز از بخشهاي اراك مي باشدو اين امامزاده در هشت فرسخي بروجرد واقع شده است . ) جمعي از طلاب هم بعد از اطلاع از قصد من ، همراه من شدند و با لباس و كفشي كه مناسب هواي بـروجـرد بـود پـيـاده بـيرون آمديم و تا پايه گردنه ، كه تقريبا در يك فرسخي شهر واقع است راه پيموديم . در مـيـان گـردنـه بـرف ديـده مي شد، ولي به خاطر آن كه در كوهستان تا ايام تابستان هم برف مي ماند، اعتنايي نكرديم . وقتي از گردنه بالا رفتيم ، صحرا را هم پر از برف ديديم ، ولي چون جاده كـوبـيده بود و آفتاب مي تابيد و تا رسيدن به مقصد بيش از شش فرسخ باقي نمانده بود، براه خود ادامـه داديـم . بـا خـود حـسـاب كرديم كه دو فرسخ ديگررا در آن روز مي رويم و شب را كه شب چـهـارشـنـبـه بود، در يكي از روستاهاي بين راه مي خوابيم . فقط يك نفر از همراهان از همان جا بـرگـشـت . عصر به روستايي رسيديم و در آن جا توقف كرديم و شب را همان جا خوابيديم . صبح وقـتـي بـرخـاستيم ، ديديم برف باريده و راه را بسته و مخفي نموده است . با وجود اين وقتي نماز خوانديم وآفتاب طلوع كرد، آماده رفتن شديم . صـاحـب مـنزل مطلع شد و ممانعت نمود و گفت : جاده اي نيست كه از آن برويد و اين برف تازه ، همه راهها را بسته است . گفتيم : باكي نيست ، زيرا هوا خوب است و روستاها به يكديگر متصل هستند ومي توانيم راه را پيدا كنيم ، لذا اعتنايي نكرده و براه افتاديم . آن روز را هم با سختي تمام رفتيم . عـصـر وارد روسـتـايي شديم كه از آن جا تا مقصد، تقريبا كمتر از دو فرسخ مسافت بود. شب را در خانه شخصي از خوبان ، به نام حاجي مراد خوابيديم . صبح وقتي برخاستيم هوا به شدت سرد شده و برف هم بيشتر از شب گذشته باريده بود، اما ابري ديده نمي شد. نـمـاز صبح را خوانديم و چون مقصد نزديك و شب آينده ، شب جمعه و مناسب بازيارت و عبادت بود و در وقت خروج ، هدف ما درك زيارت اين شب بود، بازبراه افتاديم ، به اين حساب كه بين ما و مـقـصد روستايي است كه متعلق به بعضي ازبستگان من مي باشد، اگر هم نتوانستيم به امامزاده بـرسـيـم ، مـي توانيم در آن روستاتوقف كنيم و من صله رحم كنم . وقتي صاحب منزل قصد ما را فـهـمـيـد، مـا را از حركت باز داشت و گفت : احتمال از بين رفتن شما وجود دارد، بنابراين جايز نيست برويد. گـفـتـيـم : از ايـن جا تا روستاي بستگان ما مسافت چنداني نيست و بيشتر از يك گردنه فاصله نـداريم و هواي آن طرف هم كه مثل اين طرف نيست ، بنابراين فقط يك فرسخ ‌از راه برفي است و در يك فرسخ راه هم ترس از بين رفتن نمي باشد. بـه هـر حال از او اصرار و از ما انكار و بالاخره وقتي اصرار كردن را بي فايده ديد، گفت :پس كمي صبر كنيد تا برگردم . اين را گفت و رفت و در اتاق را بست . وقـتي رفت ، به يكديگر گفتيم مصلحت در اين است كه تا نيامده برخيزيم و برويم ،زيرا اگر بيايد باز هم ممانعت مي كند، لذا برخاستيم تا خارج شويم ، اما ديديم در بسته است . فهميديم كه آن مرد مـؤمـن بـراي آن كـه از رفتن ما جلوگيري كند، حيله اي بكاربرده و در را بسته است ، لذا مجبور شديم همان جا بنشينيم . در همين لحظات طفلي راميان ايوان ديديم كه كاسه اي در دست دارد و مي خواهد از كوزه اي كه آن جا بود، آب ببرد به او گفتيم : در را باز كن . او هـم بـي خبر از موضوع در را باز كرد. به سرعت بيرون آمديم و براه افتاديم . بعد ازآن كه از اتاق و حياط، كه بالاي تلي قرار داشت ، خارج شديم ، صاحب منزل ، كه براي انداختن برف بالاي بام رفته بود، ما را ديد و صدا زد: آقايان عزيز، نرويد كه تلف مي شويد. بيچاره هر قدر اصرار كرد كه حالا كجا مي رويد؟ فايده اي نداشت و ما اعتنانمي كرديم . وقـتـي اصـرار را بـي فايده ديد، دويد و صدا زد راه بسته و ناپيدا است و شروع به نشان دادن مسير نـمـود كه از فلان مكان و فلان طرف برويد و تا جايي كه صدايش مي رسيد،راهنمايي مي كرد و ما راه مي رفتيم . مـسـافتي كه از آن روستا دور شديم ، راه را كه كاملا بسته بود، نيافتيم و بيخود مي رفتيم . .... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#یک_نکته_از_هزاران 🌱 عالم معاصر، آخوند ملا محمود عراقي (ره )، فرمود: مـن در اوايـل جـوانـي ، در ب
✅ . گاه تا كـمر يا سينه به گودالهايي كه برف آنها را هموار كرده بود فرو مي رفتيم و گاه مي افتاديم و بدتر از هـمـه آن كـه ، رشته قنات آبي در آن جا بود كه برف و بوران اثرچاههاي آن را بسته بود و ترس افـتـادن در آن چـاهـهـا را هـم داشـتـيـم . بـعلاوه آن كه ، راه نامشخص و برف هم غالبا از زانوها مي گذشت كفش و لباس هم مناسب با هواي تابستان بود. گاهي بعضي از رفقا چنان در برف فرو مـي رفـتـند كه نمي توانستند خارج بشوند، مگر اين كه بقيه او را بيرون بكشند. با وجود اين حالت چون هوا آفتابي وروشن بود، مي رفتيم . در بين راه ، ناگاه ابرها به يكديگر پيوسته و هوا تاريك شد، بـرف و بـوران هم شروع شد و سر تا پاي ما را خيس نمود، اعضاي بدنمان ، از وزيدن بادهاي سرد و وجـود بـرف و بـوران از كار افتاد، به همين جهت همگي از زندگي خودنااميد شديم و به هلاكت خـود يـقـين پيدا كرديم . با پيش آمدن اين حالت انابه و استغفاركرده و شروع به وصيت كردن به همديگر نموديم . بعد از وصيتها و آمادگي براي مردن ، من گفتم : نبايد از فضل و كرم خداوند مايوس شدما بزرگ و ملجا و پناهي داريم كه در هر حال و زماني قدرت ياري و كمك ما را دارد،بهتر آن است كه به او استغاثه كنيم . دوستان گفتند: اين شخصي كه مي گويي ، كيست ؟ گـفـتـم : امـام عـصـر و صـاحـب امر، حضرت قائم عجل اللّه تعالي فرجه الشريف را مي گويم . تا ايـن سـخن را از من شنيدند، همگي به گريه افتادند و ضجه زدند و صداها را به واغوثاه وادركنا يا صاحب الزمان ، بلند نمودند. ناگاه باد، آرام و ابرها پراكنده و آفتاب ظاهر شد. وقتي اين وضع را ديديم بسيارخوشحال و مسرور شـديـم ، اما همين كه اطراف را نگاه كرديم ، ديديم در چهار طرف غير از كوه و تپه چيزي مشاهده نـمي شود و آن راهي كه بايد مي رفتيم ، مشخص نبود. از ترس آن كه اگر برويم شايد راه را اشتباه كنيم و طعمه درندگان شويم ، متحيرمانديم . در هـمـيـن حـال ناگهان ديديم كه از طرف مقابل بر بالاي بلندي ، شخصي پياده ظاهر شدو به طرف ما آمد. همه خوشحال شده و به يكديگر گفتيم : اين همان گردنه اي است كه بين ما و منزل باقي مانده است و اين شخص هم از آن جا مي آيد. او بـه طرف ما و ما به سمت او روانه شديم تا آن كه به يكديگر رسيديم . شخصي بود به لباس مردم آن نواحي كه ما تصور كرديم از اهالي آن جا است و از او راه راپرسيديم . گـفـت : راه همين است كه من آمدم و با دست اشاره به آن جايي كه اول ديده شد، نمود وگفت : آن هم اول گردنه است . بعد از اين صحبتها از ما گذشت و رفت . ما هم از محل عبور و جاي پاي او رفتيم تا به اول گردنه رسيديم و نفس راحتي كشيديم ، اما اثر قدم او را از آن مكان به بعد نديديم ، با آن كه از زمان ديدن او و رسيدن ما به آن جا، هواكاملا صاف و آفتاب نمايان و برف تازه اي غير از بـرف قـبـلي نباريده بود و عبور از ميان گردنه هم بدون آن كه قدم در برف اثر كند، ممكن نبود. ضمن اين كه از بلندي ، تمام آن صحرا نمايان بود، و ما هر چه نگاه كرديم آن شخص را در آن بيابان هموار نديديم . تمام همراهان از اين موضوع تعجب كردند! هر قدر در اطراف نظر انداختيم كه شايدجاي پايي پيدا كـنـيم ، ديده نشد. حتي از بالاي گردنه تا ورود به روستاي خودمان كه نزديك به نيم فرسخ بود، همت را بر آن گماشتيم كه اثر پايي پيدا كنيم ، ولي با كمال تعجب پيدا نكرديم و نديديم . پس از ورود به آن روستا پرسيديم : امروز اين جا و اين طرف گردنه ، برف تازه باريده ؟ گـفـتند: نه ، بلكه از اول روز تا به حال هوا همين طور صاف و آفتاب نمايان بوده است ،جز آن كه شب گذشته برف كمي باريد. از ديـدن ايـن امـور غـيـر طبيعي و آن اجابت و دستگيري بعد از استغاثه ما، براي من وبلكه همه هـمراهان هيچ شكي در اين كه آن شخص ، آقا و مولا حضرت ولي عصرارواحنافداه ، يا آن كه مامور خاصي از آن درگاه بوده است ، نماند كمال الدين ج ، ص 110، س 3. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
💜🍃 خواهرم منم یه هم وطنم که خیلی به کمک نیاز دارم برادر جوانم پیسی گرفته که بشدت غصه دار هستیم اول ازتون میخوام که برامون دعا کنید و مشکل منم مطرح کنید دوستی نوشته بودن خورشت چغندر با گوشت گاو بخوره خوب میشه..نمیدونم چ جوری درست کنم..ممنون میشم اگه لطف کنید و دستور تهیه ش رو از دوستان بگیری ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ با سلام خدمت دوستان گل کانال ببخشید یه خانمی اومده بود گفته بود برای چاقی صورت قرص آنادرم بخوریم من رفتم تهیه کردم ولی روش ننوشته چاقی صورت نوشته جوانساز میخواستم ببینم ایشون خوردن صورتشون چاق شده یا نه واینکه روش نوشته روزانه دوتا قرص حالا نمیدونم این دوتا قرص را یه جا بخورم یا یکی صبح یکی شب ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام اول تشکر میکنم از ادمین محترم بخاطر کانال خوبتون 🙏وتراخدا سوال من را اورژانسی بزارید من چند ساله میگرن دارم گفتند بوتاکس کنم الان دوهفته هست که بوتاکس کردم الان سمت چشم راستم افتادگی پلک پیدا کردم خیلی ناراحتم ترا خدا راهنماییم کنید کسی اطلاعاتی داره در اختیارم بذاره و واقعا رفع میشه خیلی عذاب میکشم وهمش میگم چرا انجام دادم😔 اگه کسی راه حلی داره بهم بگید ممنونم از لطفتون 🙏🙏 ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام خسته نباشید میشه لطفا سوال منوارژانسی بزارید گروه آخه خیلی درد دارم من حدودا دوماهی میشه یبوست دارم دکترهم رفتم بهم دارو داده امامشگل من اینه که مقعد من براثریبوست یه زره زده بیرون الان به محض اینکه میرم دسشویی خیلی خیلی درد داره نمیدونم چکارکنم ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام حبیبه خانم عزیز وگرامی ممنونم از کانال بسیار عالیتون میخواستم این پیامو اورژانسی داخل کانال بذارین وعاجزانه تقاضا دارم عزیزان تجربیات خودشونو در اختیارم بگذارند عاقبت همگی بخیر انشاءالله دخترم کیست آندومتریوز داره چکار کنیم ک درمان بشه؟ واقعا التماس دعا خییییلی گرفتارم برام از امام زمان حاجتمو بخواهید😭 ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ بیزحمت سوال من هم اورژانسی هست برام بذارید تو گروه......من خانمی چهل ساله هستم چهار سال پیش مریضی عصب پنجم سه شاخ که فک پایینی هم درگیرش بود گرفتم ولی خودم نمی‌دونستم چه مریضی هست برای همین همش به دکترهای متخصص دندانپزشک مراجعه میکردم اونها هم گفتن مشکلی ندارید تا بالاخره یک ماه پیش به دکتری مراجعه کردم اون تشخیص داد کمی دارو بهم داد خوبه ولی کامل بهتر نشدم وقتی درد من رو میگیره خیلی وحشتناک هست و نمیتونم غذا بخورم خیلی هم لاغر شدم دیگه چند روز دیگه هم ماه مبارک رمضان هست می‌خوام روزه بگیرم .....تو گروه کسی هست که درگیر این بیماری شده باشه ودرمان دائمی انجام داده باشد بیزحمت زودتر جوابم بدید تا از نگرانی در بیاد ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام دوستای گلم حال روحیم خیلی خرابه ... چند وقته خیلی بدبینم.خیلی زوم میکنم رو حرفا و کارای بقیه و خیلی عصبانی میشم ازهمه.جوری ک نمیتونم خیلی از رفتارا رو تحمل کنم و بی تفاوت بشم.فکر میکنم همه تو حرفاشون منظور بدی دارن.اینجوری هستا ولی من خودم زیادی بزرگش میکنم برا خودم.مثلا خونه مادرشوهرم میرم از رفتارای خودش و دخترش حالم بد میشه تحمل میکنم چیزی نمیگم ولی اخرش با شوهرم دعوا میکنم.حرفای بدی ب خودش و خانوادش میزنم.حتی با خواهرمم قطع رابطه کردم.تحمل ادما و رفتار و کاراشون برام سخته.تا میرم تو رختخواب چند دقیقه ی بار ترس از مردن و نیست شدن میاد سراغم جوری ک بخودم میام یا در حال ناله کردنم یا اینکه محکم دارم میکوبم تو پیشونیم ک فکرش از سرم بره بیرون.بیرون خوش و خرمم ولی میام تو خونمون کلا میریزم بهم.دوس دارم این خونه رو با کل وسایلش بزارم برم.هر چی هم ب شوهرم میگم بدیم مستاجر و بریم قبول نمیکنه.اسمم باشه لیلی ...ک جواب دوستان رو راحت پیدا کنم😰 ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ به نام خدا و ضمن سلام وخسته نباشید به همه هم گروهیها و مدیر محترم گروه ببخشید من هم مثل بقیه یه سوال داشتم می خواستم بپرسم که من چه کار کنم که مادر مهربانی باشم دست خودم نیست یه موقع هوایی به یه دونه پسرم گیر می دم واذیتش می کنم من آدم نماز خون و قرآن خونی هستم ولی از خودم خیلی بدم می یاد چون به پسر ۹,سالم گیر می دم وبهش فروش می دم واعصابشو خورد می کنم تو هفته یکی یا دو روز خونه هست چون بچه خیلی شلوغیه وحرف گوش نکنی هست دایم روی اعصابم منم تا میتونم دعواش می کنم بهش ببخشید فوش می دم و باهاش لج می کنم وبهش بی محلی می کنم ولی از عواقبش میترسم تو رو خدا کسی مثل من تا حالا بوده چه جوری دست از این کارم بردارم باهاش مهربونم باشم تا خوب بزرگ بشه پاینده بهتری داشته باشه می شده منو راهنمای کنید چه کار کنم لطفاً زودتر با تشکر التماس دعا🙏 👇❤️ @adminam1400 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🌸🍃 سلام بر دوستان.. داستان مرجان هنوز تمام نشده دارم میخونم.. میخواستم بگم مرجان خانوم خیلی خوبه که بعد گذشت 30 سال به بالا میشه این اتفاقا خیلی خوب ذهنتون مونده.تا اینجای داستانو که خوندم نمیخوام ناراحتتون کنم ولی فک میکنم شما نرفتی زندگی بچه های خواهرت سرو سامون بدی وباری از دوش حسام برداری اینطوراز حرفاتون برداشت کردم که از اول زندگی مینا شما افسوس زندگیشو خوردی شوهر خوب. وداشتن بچه هم پسر وهم دختر واینکه شما فقط در جا میزدی وخودت مقصر بودی باید از خواهرت درس میگرفتی نه افسوس زندگیشو بخوری.. خلاصه شما رفتی فقط بخاطر خوشی خودت با خودت فکر کردی شوهر خوب وبچه وخونه وموقعیت خوب چرا نری... همون وقتی که مینا بهت پیشنهاد داد بری آلمان میرفتی خیلی موقعیت خوبی بود..حالام رفته بودی باید سعی میکردی مادر خوبی برای بچه ها باشی نه اینکه همه چیو تو خونه جابجا کردی حداقل تا یه سال دست به چیزی نمیزدی. چه جور خواهری بودی چطور دلت میومد با بچه‌هاش وشوهردلشکستش کل‌کل کنی باید از خدات هم می‌بود اینقد عاشق خواهرت بوده و تورو قبول کرده بود بری.خیلی اعصابم بهم ریخت.. میخوام بگم به خانوما خیلی بده افسوس بخورید که کی چی داره ومن ندارم باید برای بقیه خوشحال باشیم که خدا به ما هم بده.. واقعا متاسفم برای بعضیا.. در پناه خدا باشید🌹 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🛑 بالاخره جاریم بعد ۲سال اعتراف کرد 🛑 🌺🌺تا دو سال پیش صورت جاریم اینقد افتاده و لاغر بود 😣 ولی الان نگاش کنی هلوی شده برای خودش🥰🥰 نامرد راز چاقی صورتشو نمی‌گفت 😁 تا دو روز پیش دوباره ازش پرسیدم گفت دیوونم کردی بیا تو این کانال عرض یک هفته صورتت تپل میشه 🤩🤩 بدونه بازگشت🤩🤩 😉😉الان میفهمم چرا صورتش اینقد تپل و صاف شده بود😉😉 رازش اینجا بود👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/130941130C4772249a2b
⭕️سنگسار شدن یک زن توسط شوهرش ساعت 7:30 😔 دیروز تو تهران میخواستن حکم رو اجرا کنن، خیلی وحشتناک بود! زن رو گذاشته بودن تو چاله و تا سینه زیر خاک بود به شوهرش التماس میکرد که ببخشتش، اما مرد دستش را پر از سنگ کرده بود و منتظر دستور قاضی بود و با تمام انزجار نگاهش میکرد و میگفت که باید قصاص بشه زن التماسش میکرد، اما مرد فقط دنبال قصاص بود و فریاد میزد و به زن لگد میزد... کاملا دچار جنون شده بود و میگفت مگه من چیکارت کرده بودم و خودش رو میزد. خیلی دردناک بود... ترس در چشمان زن موج میزد و با صدای بلند داد میزد که منو ببخش، بخاطر دختر کوچیکمون منو ببخش، قول میدم که جبران میکنم... عده ای داد میزدن ببخشش و عده ای دیگر میگفتن بکشش! شوهر رو به قاضی کرد و گفت حکم رو اجرا کن، قاضی به زن گفت که وصیتی نداری؟ زن گفت فقط به من اجازه بدید یک بار دیگه بچه ی خودم را شیر بدم... بچه ی ۲۰ ماهه را براش آوردن و زن را از خاک بیرون کشیدن تا به بچه شیر بدهد. اما در عین ناباوری ....👇🔞 https://eitaa.com/joinchat/3123708404C390120cf85 چه صبری داری خدا😭👆
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💜🍃 خواهرم منم یه هم وطنم که خیلی به کمک نیاز دارم برادر جوانم پیسی گرفته که بشدت غصه دا
❤️🍃 سلام پدر خودم همین مشکل داشتن( خون در ادرار) بردیم بیمارستان مدنی دکتر هادی ملکی دوروزه وقت عمل دادن الان خداروشکر خوب خوب شدن خواهش می‌کنم جواب بنده رو برای دوست عزیزم بذارید مشکلشون حل بشه دکتر هادی ملکی دوشنبه ها کلینیک سیدالشهدا میشینن ولی عمل چهارشنبه ها بیمارستان مدنی انجام میدن 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 ‌سلام به همه اعضای محترم گروه وادمین عزیز در پاسخ به خانمی که گفته بود خون روشن در مدفوعش بوده ، منم چند سال پیش این اتفاق برام افتاد وبسیار ترسیدم وحتی گریه کردم اما وقتی دکتر رفتم گفت به علت بواسیر یا شقاق این اتفاق افتاده ودارو مصرف کردم خوب شدم شما هم به دکتر مراجعه کن ان شاءالله که مشکلت حل میشه 🌹 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام و ادب برای خانومایی که گفتن انگشت پای بچه اشون به خاطر فرو رفتن ناخن در گوشت عفونت کرده یه چهارم قاشق چایخوری پرمنگنات رو در یه لیتر آب که در تشت ریخته باشن بریزند و پا رو حدود ۲۰ دقیقه در تشت بگذارند تجربه شده اس وعالی جواب میده پرمنگنات داروخونه نداره اونایی که مواد شیمیایی میفروشن دارند به منم دعا کنین 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام به همه عزیزان و خیر ببینین که با پاسخگویی به مشکل یه دوست مشکل همه رو حل میکنین خانمی که زانوشون آب آورده طب سنتی حاذق برین حل میکنن مشکلتون رو و من از طب کلاسیک و پیش دکتر رفتن نمیدونم حل میشه یا نه من زانوم آب آورده بود و طبیب حاذق سنتی که شغل از پدر یادگرفته بود مداوام کرد الهی خیر ببینه التماس دعا 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام به حبیبه خانم ومشترکین محترم یک تجربه درمانی موفق وبدون نیاز به پزشک دارم که لازم دیدم آنرا به اشتراک بگذارم یک روز پنج شنبه متوجه شدم که کودک سه ساله ام یک شیئ گرد به اندازه یک نخود به درون یکی از سوراخ های ببنی خود فرو کرده بود وراه تنفس او با مشکل مواجه شده بود متاسفانه هیچکدام از پزشکان گوش وحلق وبینی در مطب حظور نداشتند من وهمسرم با نا امیدی وناراحتی بسیار با کودکم به خانه بر گشتیم تا مجددا شنبه جهت درمان به بیمارستان برویم یکی از همسایه ها که مارا آشفته دید اینگونه ما را راهنمایی نمود وخوشبختانه موفق شدیم آن شیء را که هرلحظه بالاتر میرفت با تجربه این همسایه بدون نیاز به پزشک از بینی او خارج نماییم به محض رسیدن به درون منزل همسرم کودکمان را به پشت روی کف اتاق قرار داد وبا انگشت شصت ان سوراخ از ببنی را که چیزی درون ان نبود به طرف دیگری ببنی فشار داد وبا احتیاط دهان خود را بر روی دهان کودک قرار داد وبا اندازه لازم به درون دهان او دمید ویا فوت نمود خوسبختانه بلا فاصله آن شی از درون بینی کودک جدا وبر روی سینه اش پرتاب شد 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام در جوابه اون دختر خانم۲۷ساله که دچار قارچ درناحیه کشاله ران شدن همیشه اون قسمت رو باروغن حیوانی چرب نگه دارونزار چربیش خشک بشه وروزی دوسه بار هم با اب وصابون بشور وبعد دوباره روغن حیوانی بزن وسعی کن دامن بپوش که زخم هوا بکشه انشالله که با این روش نتیجه میگیری ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🍎 🧠 راهکارهای افزایش حافظه 👈 حجامت سر 👈 جوشانده بادرنجبویه 👈 مصرف عسل 👈 روزه 👈 ڪندر روزی سه عدد 👈 اسفند شبی یڪ قاشق چایخوری 👈 مویز قرمز ناشتا21عدد 👈 یڪ قاشق مرباخوری ڪندر و میخڪ 👈 مصرف سعد و زعفران و عسل 👈 استفاده از سعد برای مسواڪ زدن 👈 حفظ قرآن 👈 آیت الڪرسی 👈 مرّبای زنجبیل 👈 زیاد شانه زدن مو 👈 روغن زیتون 👈 سویق گندم خشڪ ناشتا 👈 آویشن و نمڪ 👈 ڪم خوری و ڪم نوشی 👈 ڪوتاه ڪردن ناخن 👈 خواب قیلوله 👈 مصرف گرمی‌هایی مثل ارده شیره، انجیر، بادام، سیاهدانه عسل، هلیله سیاه و ... 👈 خوردن ڪرفس 👈 افزودن خردل به غذا 👈 ترڪیب ڪندر و میخڪ و اسپند و شڪر سرخ به نسبت برابر 🧠 عوامل ضعف حافظه: سیب ڪال، گشنیز، پنیر، خواندن نوشته قبور، حجامت نقره، دیدن صحنه اعدام، غم و اندوه، گوشت گاو و گوشت شڪار (فهم و ذهن و عقل وحافظه را تغییر می‌دهد) ، مصرف سردی‌هایی مثل لبنیّات و ترشیجات ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🌻🍃 سلام تورا خدا جواب مرا بدهی اورژانسی این پای من دو ماه بخیه برده وخوب نمیشه هنوز چرک وخون میدد اینقدر دکتر رفته امپور اوفونتی وکپسول دوماه دارد استفاده میکند همه ی آزمایشا هم خوبه نمیدونم چرا خوب نمیشه روش خشک میشه باز دوباره این پوست میفتد دوباره چرک وخون میدد عصابم خورد شده شما بگید چیکار کنم 22 ساله هستم 👇❤️ @adminam1400
💜🍃 ختمی جهت رفع سنگینی خانه میخاستم برای بر طرف شدن خانه هایی که سنگین می باشند  عزیزان✋ خواندن 3 شب سوره جن (با حالت زمزمه ) خیلی خوب است اگر برطرف نشد باید 3 شب دیگه ادامه بدهید  از نشانه خانه های سنگین این که انسان داخلش بیقرار است دوست دارند  بروند بیرون بچه ها جیغ میزنن بی جهت بین افراد خانواده همیشه بحث و مخاصمه پیش میاد روزی و برکت خدا قطع میشود خانم های گل  برای برطرف شدن سنگینیای خودتان منزلتان  این موارد خوب است✋ صدقه ... بنیت قربانی و  رد مظالم و امام زمان (عج) زیر دوش سوره ناسو فلق را خواندن عزیزان مهربان چله بری قرآنی عزیزان 4 قل درمانی زیر باران آیه امن یجب و 46 سورهدزمر را خواندن و 3 شب قرائت  سوره_جن با حالت زمزمه اینها همه سبک کننده خوبی هستند عزیزان این سوره مبارکه جن معجزه میکند مهربانان برای 4 قل درمانی رو ی مقدار آب و سرکه و یا آب و نمک یه آیه الکرسی حمدو چهار قل میخوانید + 10 مرتبه آیه 33 سوره الرحمن آخرش هم  19 مرتبه بسم الله الرحمن الرحیم میگویید  بر خلاف عقربه های ساعت چهار گوشه های خونتان  میریزید هفته ای یک مرتبه خوب است  خونتونو منزلتان را سبک میکنند عزیزان مهربان برای چله صبحشان غسل میکنید به این نیت صدقه میدهید بعد میروید  تو ی قبرستان رو خاک اموات ای که سنگ قبر ندارد (چهلمش نشده ) یک حمد و 3 تا سوره توحید میخوانید با 3 مرتبه صلوات از روشان رد میشوید  و میگویید خدایا سنگینی من را  رو این خاک بریزید  و این بنده خدا رو هم بیامرزیدبرگشتی ام صدقه بدهید مهربانان  برای برطرف شدن چشم  و نظرو طلسم و امواج منفی بد که باعث پسرفت زندگی می شود و ترسو گریه بچه ها 7 مرتبه سوره حمدو چهار قل را با 4 تا وان یکاد بهمراه ده مرتبه آیه 98 و 99 سوره مومنون که از وقل شروع می شود را رو آب خوانده و بخورید و باقیماندشو به 4 گوشه منزلتان بریزید بهتر است از کاسه های زیارتی و آیه دار استفاده کنید يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانْفُذُوا لَا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ﴿۳۳﴾ *۳۳ سوره الرحمن* یکی از راههای سبک شدن منزل و  شکستن طلسم این ایت  که این آیه رو 40 مرتبه رو آب و سرکه خوانده شود برخلاف عقربه های ساعت به 4 گوشه های منزلتان بریزید ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌸🍃 مرجان . وقتی امیر اومد سمتم صداش کردم و ازش پرسیدم اون اقا که پشت پیشخونن اسمشون
🌸🍃 مرجان . اون شب وقتی با حسام تنها شدیم بهش گفتم دیشب خواب مینا رو دیدم، حسام نگام کرد و گفت خب چی دیدی؟ تعریف کن. گفتم درست یادم نمیاد، فقط یادمه ایران بودیم، تو باغ باباجونم بودیم. داشتیم تاب بازی میکردیم ولی یهو دیدم مینا نیست. یه کم مکث کردم و پرسیدم حسام چی شد که مینا تصادف کرد؟ میشه برام تعریف کنی؟ حسام نگاه عمیقی بهم کرد و گفت نه، دوست ندارم در موردش حرف بزنم. گفتم خواهش میکنم حسام بگو دیگه، مینا خواهر منم بوده ها. حسام گفت ااااا خواهرت بوده؟ خداروشکر یادت افتاد مینا خواهرت بوده. راستشو بگو چیشده که یادت افتاده یه خواهری ام داشتی؟ تو از وقتی اومدی اینجا فقط خواستی هرچی از مینا مونده از جلو چشم برداری. انگار میخواستی پاکش کنی از همه جا. همیشه یه جوری در مورد گذشته ات حرف میزدی که از مینا چیزی نگی. به غیر از این چند وقته که نمیدونم چت شده تو از وقتی اومدی چهاد کلوم در مورد مینا گفتی؟ در موردمینا پرسیدی؟ اسمشو به زبونت اوردی؟ یه فاتحه براش خوندی؟حالا چی شده که چند وقته یادت افتاده یه مینایی ام بوده. هی مینا مینا میکنی؟ سوال میپرسی؟ خواب میبینی؟ از مرگش میپرسی ؟از زنده بودنش میپرسی؟ راستشو بگو چی شده که مینا مهم شده؟ گفتم این حرفا چیه؟ من هر کاری کردم به خاطر تو بود، میخواستم فراموش کنی، میخواستم کمتر اذیت شی، حسام گفت اگه میخوای فراموش کنم پس این سوالا چیه؟ گیر گرده بودم، نمیدونیستم چی بگم، گفتم چند وقته همش دارم خواب مینا رو میبینم، نمیفهمم چرا دائم دارم خوابشو میبینم. یهو برام مردن مینا سوال شد، گفتم شاید یه چیزی تو مرگ مینا باشه که تو نمیدونی. حسام گفت هیچی تو مرگ مینا نیست ، مینا همین جلوی خونه ، اخر شب، ماشین زد بهش و در رفت. یکی از همسایه ها که دیده بود گفت راننده اش زن بوده، همه تو گزار پلیس هست.اگه ام باور نداری برو از همه همسایه ها بپرس، همشون یادشونه، مدارک بیمارستانشم هست.تو پوشه مدارکاست، برو ببین. از بیمارستانم میتونی بپرسی. گفتم مینا اخر شب تو خیابون چی کار میکرده؟ حسام گفت با من بحثش شد، دیر اومدم خونه،بحثمون شد ، زد بیرون. گفتم زیاد باهم دعوا میکردین؟ حسام گفت اینا رم از روی نگرانی خواهرانه ات داری می پرسی؟ ترجیح دادم چیزی نگم. نمی دونستم چقدر از حرفای حسام درسته.رفتم تو پوشه مدارکو نگاه کردم، پرونده بیمارستانش بود. همه چیز همونجوری بود که حسام میگفت. چند روز بعد از یکی از همسایه ها که تو اسانسور دیدمش پرسیدم شبی که مینا فوت کرد اونا خونه بودن یا نه، چیزی متوجه شدن یا نه؟ اون گفت که اون شب بیرون بوده و خیلی دیر وقت اومده ولی فرداش از همسایه ها شنیده که مینا جلوی خونه تصادف کرده. و گفت چند تا از همسایه ها خودشون اونجا بودن. انگار حسام راست میگفت و تو مرگ مینا هیچ رازی نبود. ولی دلم اروم نمیگرفت، تصمیم گرفتم برم سراغ پویا، چند رکز بعد رفتم کافه همین که وارد شدم و چشم امیر به من افتاد از جاش بلند شد و اومد سمتم و گفت سلام بفرمایید، گفتم با پویا کار داشتم گفت اون پشته الان میاد. بهش گفتم تو مینا رو یادته؟ سرشو انداخت پایین و گفت اره زیاد اینجا می اومد، حیف شد، خدا رحمتش کنه. بعد رفت پویا رو صدا کرد. پویا اومد و رو به روم نشست و گفت بله با من کاری داشتین؟ طبق اون چیزی که باخودم قرار گذاشته بودم تصمیم گرفتم بهش یه دستی بزنم. گفتم مینا همه چیزو در مورد رابطه تون بهم گفته بود، حتی میدونم که خیلی وقت بود میخواست که ازت جدا شه و این رابطه رو تموم کنه ولی تو تهدیدش میکردی. من فقط اومدم المان که بفهمم خواهرم چرا و چه جوری مرده؟ پویا با بهت نگام کرد و بعد گفت این حرفا چیه خانوم من اصلا نمیدونم چی داری میگی؟ گفتم باشه پس من همه چیو به شوهرش میگم. یهو یه چیزی به ذهنم رسید، گفتم بهش میگم که اون عطرو تو براش خریدی. مینا قبل مردنش همه چیو با همه جزییاتش برام نوشته .... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽