دلم طاقت نیاورد از جام پاشدم رفتم توی پذیرایی، ندا نبود،توی دسشویی توی حمام .ترس برم داشته بود اومدم برگردم سر جام بخوابم که چشمم افتاد به انباری ته حیاط که چراغ کم نوری توش روشن بود،دستم میلرزید از خونه اومدم بیرون .
نزدیک انباری شدم ،صدای خنده ی ندا میومد.چند بار دستگیره ی درو کشیدم پایین،در قفل بود زدم به در گفتم ندا،ندا
صدایی نیومد،یقین کردم خیالات برم داشته ،اون نور کمرنگم دیگه نبود.
گفتم خدایا این چه عذابیه به من میدی؟ خسته شدم
دوبارع زدم به در و ندارو صدا کردم ،صدای ملایمش اومد که گفت...👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
هیجان انگیز ترین داستان #واقعی که خوندید👆👆 مو به تنتون سیخ میشه از استرس😰
#حرف_دل_اعضا ❤️
سلام میخوام در جواب اون خانم 21ساله که گفتن قصد خودکشی دارند بگم عزیزم من به عنوان ادمی که خیلی مشکلات خانوادگی دارم با پشیمونی میگم که قبلاً دست به این کار زدم و بابتش یک روز بیمارستان بودم میدونی الان پشیمونم عزیزم اینکه میگی خودکشی کنم فایده نداره که،، میدونی من یک سال تمام بعد از اون کارم روزو شب دعا کردم تا خدا توبه منو بپزیزه خب من حسم روحم متوجه میشه که خدا منو بخشیده یا نه ولی بعد یک سال تازه به ارامش درونی رسیدم اینو از لحاظ نمازم میگم اونم روزو شب از اذان مغرب تا اذان صبح فقط کارم دعابود شاید هنوزم خدا منو نبخشیده دنیا ارزش این چیزا رو نداره که منم مثل تو از خونه نمیزارن بیام بیرون تو یه اتاق 9متری هستم که حتی پنجرشو نمی تونم باز بزارم تو همین اتاق همش تیکه میشنوم همش آزارم اذیت میشم طوری که افسردگی گرفتم طوری که نیمی از صورتم تا یه مدت از کار افتاد طوری که خودکشی کردم ولی دیگه نه دیگه این کارو نمیکنم ،،، تمام مشکلات زندگیتو یه وزنه به نظر داشته باش و هر روز بلندوشن کن خودتو قوی کن،، تو یه دختری میتونی با هر چیزی خودتو سرگرم کنی،،دیگه نتونستم تو روی دیگران نگاه کنم و اینو بگم مشکلاتم نه تنها که بهتر نشد بدتر هم شد چون قبل از اون خدارو داشتم با عشق ولی بد از اون نه بعد از کلی دعا خدا دلمو کمی اروم تر میکرد یه وقت این کارو نکنی اون وقت مشکلاتت میشه دوبرابر اینو بدون من اگه الان کمی صبور تر شدم فقط برای اینه که قران رو با معنی هر شب هر روز هر ساعت و ثانیه مرورمیکردم و میخوندم خودکشی کنی که ابروت بره تا اخر عمرت تو خونه باشی و کسی دختری رو که خودکشی کرده انتخاب نمیکنه
خب کمی صبر کن بلاخره تو هم ازدواج میکنی و از اون خونه میری
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_دهم و من خوشحال بودم که محمدم پیش خانواده ش هست و وضعیت خوب تر از اینی میشه که هست ولی زهی
#قسمت_یازدهم
ولی دریغ از یک جفت جوراب که محمد یا خانواده ش برای من خریده باشن..!
محمد گفت میفهمی چی داری میگی ؟
این طلاها رو بابات برات خریده حالا من بفروشم برای زمین خونه ی مادرم ؟!
گفتم اینا مال منه، من هیچ مشکلی ندارم که بفروشی بعدش بهترشو برام میخری
محمد گفت بابات چی ؟ اونم مشکل نداره ؟
نمیگه ۳ساله عرضه نداشته برای دختر من یه تکه طلا بخره تازه طلاهای که منم برای دخترم خریدم برده فروخته؟
بهش گفتم تو این ۳سال بابامو نشناختی که اینجور میگی؟
گفت تو بزرگی بابات شکی ندارم ولی ...
که حرفشو قطع کردم و گفتم ولی بی ولی...
و رفتم سراغ بابام و گفتم موضوع چیه و بابام هم کلی استقبال کرد
به محمد گفت من یکبار وظیفه داشتم برای دخترم طلا بخرم و خریدم دیگه اختیار این طلاها با خودتونه هرکار دوست دارید باهاش بکنید
با این حرفش محمد مثل فنر ازجاش پرید و سویج ماشین بابا رو گرفت و رفتیم طلاها رو فروختیم و برگشتیم
و خوب خداروشکر چک هم روز موعد پاس شد، حالا که همه چی تموم شده بود انگار تازه یادمون افتاده بود پس خودمون چی ؟
محمد گفت میای بریم یه سر به خونمون بزنیم
گفتم بریم...
کلا توهمه چی باهاش پایه بودم،
راه افتادیم اومدیم محمد کلید انداخت درو باز کرد کنار ایستاد که من اول برم تو
انگار با این کارش با زبون بی زبونی میخواست به من بفهمونه که حالا حالاها از عروسی خبری نیست
همین که وارد حیاط شدم دیدیم خدای من هیچ اثری از مصالح نیست
جز چهاردیواری زمین هیچ چیزی نمونده
همه رو بردن و برای خونه مادرش مصرف کردن
راستش دروغ چرا... اولش حالم خراب شد ولی با اینکه هنوز ۱۴ سالم بود انگار عاقل تر بودم بیشتر از سنم فهم داشتم گفتم عزیزم غصه نخوری ها باهم درستش میکنیم محمد با بغض گفت آخه تا کی ؟...
@azsargozashteha💚
#تجربه_اعضا ❤️
سلام
سال نوتون مبارک
برای همه بهترین آرزوهارودارم
میخواستم به اون خانمی که دردوران عقدهستن وآقاشون خیلی راحتن باخانومای فامیل بگم عزیزم اگه هراخلاقی ازهمسرتون توی دوران عقدمیبینیدکه برخلاف میل وعقایدتون هست لطفابهشون بگین البته جوری که ناراحت نشن
این قطعابه نفع خودتونه
چون من تجربه ی شخصیم رودارم بهتون میگم
من وهمسرم بیست سال پیش عقدکردیم یه دقیقه بعدازخوندن خطبه زنداداشهای همسرم اومدن باهاش روبوسی کردن وتبریک گفتن
من ازخونواده ی مذهبی هستم واین موضوع برام خیلیییییی سنگین وناراحت کننده بودولی متاسفانه به خاطرظاهرسازی همسرم وخونواده ش متوجه این موضوع نشده بودم
متاسفانه کاریم ازدستم برنمیومد
خیلی غصه خوردم به همسرم گفتم که بابت این موضوع ناراحتم ولی بهم گفت مااینجوری هستیم وظاهرامادرش که شنیده بودبهش برخورده بودوحسابی پُرش کرده بودمن ازترس برخوردبدشون دیگه پیگیرش نشدم درصورتی که اگه اونموقع خیلی حساب شده ودرست دنبالش رومیگرفتم بالاخره یادرست میشدیاتاواردزندگی نشده بودیم تمومش میکردم چون این موضوع برام خیلیییی مهم بودوجزمعیارام بودبرای ازدواج
شایدسوال کنیداگه اینقدرمهم بودچراازاول درموردش باخاستگارم صحبت نکردم که بایدعرض کنم همونطورکه قبلاگفتم ظاهرشون اینقدرمذهبی بودکه من اصلاخجالت کشیدم این سوال روازشون بکنم ومتاسفانه فریب ظاهرشون روخوردم درصورتی که این سوال روازهمه ی خواستگارام میپرسیدم
خلاصه عزیزم اگه این موضوع براتون مهمه حتماتازیریه سقف نرفتین حلش کنیدچون الان که اولشه عاطفه غلبه میکنه وممکنه ازیه سری چیزاچشم پوشی کنیدولی بعداخیلی بربه مشکل میخوریدهمونطورکه من الان هنوزم بعدازبیست سال بااین مشکل روبروهستم وخیلی ازطرف خونواده ش سرزنش شدم وهمیشه ترسیدم که فامیلم متوجه این موضوع بشن ومسخرم کنن که اینهمه سخت گیری میکردببین چی نصیبش شد.
ببخشیدکه طولانی شدچون من باخوندن مشکل دوستمون تمام روزهای سخت زندگیم جلوی چشمم اومدوخواستم دوستمون مثل من بربه مشکل نخورن.
برای همه ی دوستان خوشبختی وسعادتمندی آرزومندم.🌹
@azsargozashteha💚
سلام ایام به کام ❤️
به درخواست اعضا و برای عوض شدن حال و هوای کانال تصمیم گرفتیم روزهای پنجشنبه چالش برگذار کنیم ☺️
از همگی خواهش میکنیم که شرکت کنن و اینکه تمامی پیام ها در کانال قرار میگیره 😍
#چالش_اول 👇🌹
عجیب ترین و یا خنده دارترین اتفاقی که توی مراسمعروسی یا ترحیم کسی دیدین چی بوده؟ 🌹
لطفا پاسخ ها کوتاه باشه🙏❤️
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
منتظر ارسالی هاتون هستیم ❤️💚
#سخن_مشاور ❤️
سلام وقتتون بخیرادمین گرامی واعضا محترم
بنده مشاور تحصیلی هستم ....
دررابطه با عزیزانی که خیلی ناراحت بودن واسه افت درسیشون بنظرم مشکل انگیزه شماست اکثریت هدفشونو فراموش کردن وتسلیم شدن و بودن تو خونه خیلی افسردشون کرده واینکه فضای مجازی بشدت وقت ادمو میگیره بهتون حق میدم اما این شرایط براهمس کاریشم نمیشه کرد انسان های موفق اینجاهاظاهر میشن
یادتون نره ستاره ها تو تاریکی میدرخشن
اما خوب گلای قشنگم
یه روز به خودتون استراحت بدید گوشیو بزارین کنار. از کانالایی که بنظرتون بیشتر وقتتونو میگیرن واهمیت زیادی ندارن لف بدین ....
برا استفاده از گوشی تایم بزارین ...
موقع مطالعه سعی کنید گوشی کنارتون نباشه وسوسه میشین برین سراغ چت
داشتن مشاور یا یه رفیق پایه خیلی مهمه کسی که چکت کنه برنامت بده انگیزت بده حتما یه مشاور چیزی از مدرسه یا و... پیدا کن که برات وقت بزاره که حیفه این همه درس خوندی الان جا بزنی ....
واینکه هدفتونو بنویسین صریح وروشن اقا من اینو میخوام فلان دانشگاه فلان رتبه فلان شهر چه اشکالی داره جلو چشمت باشه دانشمندان متوجه شدن نوشتن هدف بالای ۳۰ درصد به رسیدنش کمک میکنه ....
واینکه رسیدن به هدفای بزرگ احتیاج به قدمهای کوچیک ومستمر داره
حالا من دوست داشتم خیلی مطالب دیگه بود بهتون بگم اما خوب پیام طولانی میشه اگه سوالی داشتین یا مشاوره خواستین چون از نظر من باید برادهرکس یه نسخه پیچید شرایط فرق دارن ادمها فرق دارن پس نمیشه برا همه یه چی گفت ..
بهرحال در خدمتتون هستم ایدیمو میدم ادمین سوال داشتین با گوش جان میشنوم ...
موفق وپیروز باشین ❤️😍😘
عاشق همتونم 😘
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
سلام ایام به کام ❤️ به درخواست اعضا و برای عوض شدن حال و هوای کانال تصمیم گرفتیم روزهای پنجشنبه چال
#چالش_اول
#ارسالی_اعضا 💚❤️
خواستم توچالش شرکت کنم چندسال قبل که کرونا نبود ومیتونستیم ختم برای اموات بگیریم یکی ازآشناهامون فوت کردن وبه همراه مادرشوهر وخواهرشوهرم رفتیم مسجد یه خانومی که به ظاهر وضع مالی خوبی داشت خیلی هم به خودش رسیده بودمانتوی بسیارزیبا پوشیده بود واردمسجدشد وخیلی باناز وافاده اومدسمت عزادارها که بهشون تسلیت بگه پاش گیر کرد به فرش مسجد ویهوپرت شدجلوعزادارا همون قسمت که قرآن وگل وعکس مرحوم وگلاب قرار داشت وهمه چیز اونجاروبه هم ریخت همه زدن زیر خنده وچون قبلش صدای گریه وزجه عزادارهابود مداح فکر کرد صدای گریه میاد همه خانم هارو به صبردعوت میکردوتسلی میداد😁
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
اوایل دوران نامزدی بودیم و همسرم یه برادر سه ساله داشت که هر وقت نامزدم می اومد خونمون اونم می افتاد دنبالش که حتما منم ببر...
یبار دوتایی باهم اومده بودن منم به شدت سرم درد میکرد رفته بودیم تو اتاق با نامزدم که سرم گرفته بود تو بغلش که خوب بشم یهو داداش رسید مارو که دید رفت پیش مامان و بابام داد زد داداشم دخترتونو بغل کرده😂
دیگه نامزدم یه مدت متواری شد
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام میخواستم در چالشی که گذاشتید شرکت کنم راستش عموم یک سال پیش فوت کرد برا شادی روحش یه صلوات بدید بعد سه شب جمعه ما رفتیم سر خاک عمه و خواهرم هماهنگ کرده بودند که خیلی همو بزنن همینکه نزدیک قبر میشن جیغ و فریاد اینم بگم عمم شلوارش یخورده تنگ بود ولی چون چادر داشت اصلا مشخص نبود خلاصه عمم رو جو گرفت خودشو انداخت رو قبر داشت جیغ میزد یهو خشتکش دو متر جر خورد😂😂😂😂 ابجیم زد روشونه عمم گفت بیا اینور خشتکت پاره شد عمم که متوجه شد خیلی آرام از سر قبر اومد اینور حالا عمه و آبجی عصبیه من چادر رو کشیده بودن رو خودشون میخندیدن خلاصه آنقدر اونروزخندیدیم با عمم که نگو آخه بگو عمه چرا افتادی رو قبر 😂😂😂جات تنگ بود 😂😂😂
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام یکی از همکلاسی های من رفته بود مراسم ترحیم یکی از فامیل های دور همسرش😢
اونجا یکی کنار همکلاسی من داشته اسم مرحوم رو مدام تکرار میکرده و همکلاسی من متوجه اسم اون مرحوم نمیشدن ، بهشون با تعجب گفته ببخشید اسم مرحوم چیه؟!!😳
که خانمه دماغشو میکشه میگه :هِه هوُ
همکلاسیم که میشنوه پهن میشه رو زمین وچون خندشو بزور نگه داشته بود کلا کبود شده بود😱😂
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام من چهل سال پیش ازدواج کردم شب عروسی آومدم رو تخت نشستم دیدم یه چیزی به پام چنگ میندازه رو تختی رو کنار زدیم چهار تا بجه گربه زیز تخت بود همه وسایل رو ریختیم تو اتاق دیگه با فامیل وجنا ب داماد😍😍😍تا کی داشتیم بچه گربه میگرفتیم😂😂😂😂
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
درباره این چالشه من چند تا چیز خنده دار یادم اومد.
اولیش عروسیه:
دوسال پیش ما رفتیم عروسی، انصافا خیلی خوش گذشت، موقع رقص تانگو عروس و داماد شد، فشفشه از بالا سرشون روشن کرده بودن، یه دفعه دیدیم داماد داره بالا پایین میپره، نگو سرش با فشفشه سوخته بوده، عروس داشت از خنده بیهوش میشد. کل سالن از خنده منفجر شده بودن. فیلمبردار رو که نگم. کلا سوژه شده بود برا خودش. هر وقت یادش میافتم از خنده منفجر میشم.
دومی ترحیم:
من وقتی میرم تو مجالس ترحیم خندهام میگیره واقعا نمیدونم چرا.
رفتیم فاتحه، ناهار اونجا بودیم تو مسجد. ناهار رو خواستن بیارن داداش من بلند داشت، دست میزد و آهنگ میخوند همراهش قر هم میداد. کل کسایی که اومده بودن نگاهاشون رو ما بود. هیچی دیگه همه از خنده پوکیدن. و عابرو دیگه برامون نموند. خیر سرمون مجلس فاتحه زندایی مامانم بود. ناهار هم خیلی خوش مزه بود.
وقتی اومدیم خونه داداشم یه کتک حسابی خورد. خخخخ
برای شادی روح شهدا و کسایی که فوت کردن صلوات بفرستید.
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
سلام ایام به کام ❤️ به درخواست اعضا و برای عوض شدن حال و هوای کانال تصمیم گرفتیم روزهای پنجشنبه چال
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام خسته نباشید به ادمین عزیز
و سلام به همه اعضای گروه
یه خاطره برای روز عروسی خودم که افتاد چون سن کمی داشتم ولباس عروسی هم که داشتم خیلی برام بزرگ وپف بود قبلا پرو کرده بودم اندازه هم زده بودن ولی نمیدونم چی شد که لباسم برام خیلی گشاد بود حالا داماد پیایین منتظر من بود مامانمم درحال دوختن لباس عروس بعد اونم با نخ مشکی دوخت😔🤦♀️بعد که لباس منودوخت ومن رفتم بیرون می خواستم توی ماشین بشینم لباسم توی ماشین جانمیشد ماشینمونم پژو پارس بود توی فیلم این قسمتش هست شوهرم لباس عروس رو قشنگ جمع میکنه مچاله میکنه بعد میزاره توی بغلم درو که می بنده لباسم میپره بیرون😁از توی شیش ماشین بعد که وارد تالار شدیم برای خوش آدم گویی چون لباسم برای من که خیلی کوچیک بودم بزرگ بود فنر ریز لباسم شکسته بود همش میرفت زیر صندلی ها بنده خدا مادر شوهرم همش پشت سرم بود همین که لباسم میرفت زیر صندلی اون خم میشد درش میاورد 🤦♀️بعد که میخواستمم بشینم توی جایگاه عروس و داماد جلومون یه میز بود روش گل بود اونم خالم مجبور شد بردارن خلاصه ازون شب من همش استرس عصاب خوردی داشتم هیچی نفهمیدم تازه توی آرایشگاه هم جلوی ۳تا عروس محکم خوردم زمین کمرم خیلی درد گرفته ولی الان که فیلم عروسمون رو نگاه میکنیم خیلی میخندیم
واینکه خیلی ناراحت کننده بود یکی از اقوام همون شب مرد ولی خدا خیرشون بده هیچی به ما نگفتن که مجلس بهم بریزه فرداش فهمیدیم خیلی ناراحت شدیم خودشون رفتن ولی پسر و دخترش موندن 😔
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_یازدهم ولی دریغ از یک جفت جوراب که محمد یا خانواده ش برای من خریده باشن..! محمد گفت میفهمی
#قسمت_دوازدهم
نمیخوام زیاد داستان زندگیمو طولانی کنم که خسته کننده بشه .
تو این زندگی من و محمد لحظه به لحظه سختی کشیدیم هیچ روزی و برای خودمون زندگی نکردیم
همیشه مادرش یه نقشه جدید تو آستینش داشت برای عذاب دادن ما و خراب کردن زندگی عاشقانه من و محمد..!
۶ ماه از اومدنشون به تهران گذشته بود که یک روز وقت سحر ماه رمضان زنگ زدن خونه بابام
بابام گوشی و برداشت شوهرخاله محمد پشت خط بود
چون ماه رمضون بود برای سحری همه بیدار بودیم تعجب کردیم اون موقع شب چرا زنگ زده که گفت گوشی بدید محمد
وقتی محمد گوشی رو گرفت دیدیم انگار دست و پاش شل شد
و اشکاش بی اراده روی گونه هاش میباریدن
مادربزرگ محمد فوت کرده بود و زنگ زده بودن خبر بدن محمد مادرشو برسونه بالای سرجنازه
محمد عاشق مادربزرگش بود میتونم با جرات بگم حتی بیشتر از مادرش دوستش داشت
با اون حال زار و خراب پاشدیم راه افتادیم نصف شب خونه مادر محمد، هممون تو یه محل بودیم و فاصله تا خونه بابام کمتر از ۳۰۰ متر میشد
رفتیم و زنگ درو زدیم که خداروشکر همشون خواب بودن هیچکدوم روزه نمیگرفتن
محمد نمیتونست حرفی بزنه بابام با هزار زحمت گفت مادرت حالش خرابه و تو بیمارستانه گفتن میخاد شمارو ببینه سریع آماده بشید که ببرمتون ترمینال به اتوبوس برسید
مادرشوهرم زود آماده شد
ماهم سریع اماده شدیم با عباس و خواهرم و مامانم و خانواده مهدی رفتیم ترمینال خزانه جنوب و سوار اتوبوس شدیم تا غروب رسیدیم شهرستان توی راه مادرش شک کرده بود
مراسم منزل دایی محمد بود و وقتی وارد کوچه شدیم همین که پارچه های سیاه رو به درو دیوار دید همه چیزو فهمید و ...
بعد از مراسم تدفین و ختم و هفتم، ما خواستیم راهی تهران بشیم که مادرشوهرم گفت من تا چهلم هیچ جا نمیام
محمد گفت مادر من میخوای کجا بمونی مادرتم که دیگه نیست چهل روز میخای سربار کی باشی
ولی اون زن مرغش یه پا داشت نیومد که نیومد
چهل روز گذشت و تو این مدت یه چیزای به گوشمون رسیده بود ولی باور نمیکردیم
تا اینکه فردای چهلم مادرشوهرم با صراحت به محمد گفت من تهران بیا نیستم برو اساس های منو بفرست برام
بماند که چه چیزهایی گذشت بر ما اون روز
اون زن حتی برای جمع کردن اساس ها هم نیومد.. منو محمد اساس ها رو جمع کردیم
خواهرم و عباس هم که طبق معمول براشون مهم نبود چی به چیه
دوتایی جمع کردیم و یه خاور گرفتیم و خونه رو رهن دادیم و راه افتادیم به سمت شهرستان
خونه پدر محمد که دست مستاجر بود و چون قرار داد داشتن مستاجر خالی نکرد و گفت تا سر سال از جام تکون نمیخورم
محمدم به خیال این بود لااقل یه خونه اجاره کردن از اینجا با خاور اساس راهی شدیم
وقتی رسیدیم شهرشون....
@azsargozashteha💚