#پرسش_اعضا ❤️
سلام ادمین جان خوب هستین؟ خدا قوت
من یه مشکل دارم که خاهشا فوری بزار چون خیلی مهمه و ابروم درخطره
راستش من چند سال پیش یه اقا پسری اومدن پیوی من و گفتن که میخوان مسلمان بشن و مسیحی بودن و... منم خیلی گفتم که برید از مشاور های اقا کمک بگیرید اما اصرار داشتن من کمک کنم و منم مجبورا به طور مختصر به جوابایی بهشون دادم و تموم شد ولی او اقا هی با سوالای الکی بیشتر ازم میپرسید
که منم یا جواب نمیدادم یا خیلی مختصر یکم گذشت و ایشون گفتن منو دوست دارن و من کلا مخالفت کردم و بلاکشون کردم اما با اکانت های متفاوت هی پیام میدادن و در اخر طوری شد که متاسفانه شماره من افتاد دستشون
من حتی بعد از اون ماجرا شمارمو عوض کردم اما دوباره از یه طریق شمارمو پیدا کرد و دوباره مزاحم میشه و تهدید هم میکنه و حتی تو روابط من هم دخالت میکنه و...
هرچقدر هم بلاک میکنم دلت اکانت میزنن و دوباره پیام میدن
نمیدونم چیکار کنم از کسی نمیتونم کمک بگیرم
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🌹🙏
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
سلام ایام به کام ❤️ به درخواست اعضا و برای عوض شدن حال و هوای کانال تصمیم گرفتیم روزهای پنجشنبه چال
#چالش_اول❤️
سلام روز بخیر .😊
یه خاطره از مراسم ختم یکی از بستگان بگم خالی از لطف نیست .😊
یه پیر مرد وپیر زنی از بستگاه بودن که از دار دنیا فقط یه پسر داشتن این پسره هم بعد زن گرفتن بچه دار شدن از پدر ومادرش روز به روز بیشتر دور شد تا جای که فقط سالی یک بار عید میرفت یه نیم ساعتی سر میزدبهشون .این پیر مرد وپیر زن یه خونه ویلای بزرگ وچند تا باغ داشتن همسایگاه وبستگاه گاهی در کار ها کمکشون میکردن از فرزند خودشون هیچ ابی برای این بندگان خدا گرم نمی شد .تا زدو پیره مرده فوت کرد😔 وقتی می خواستن دفنش کن پسر یه هوچی بازی در می اورد که بیا وببین خودشو میزد داد وبیداد وای پدرم دنیا بعد از پدرم دیگه جای زندگی نیست از این حرفها همه فامیل هم می دونستن داره فیلم بازی میکنه فقط به خاطره دارای پدره اومده .خلاصه این پسره با این هوچی بازی هاش کل قبرستان گذاشته بود روی سرش😒 .هی خوشو میزد رفت سمت قبر باباش گفت نه من نمیزارم بابامو دفن کنید منو هم با بابام بزارید توی قبر همین که این حرف زدپاش سر خورد وافتاد توی قبر بغلی که خالی هم بود وکمی هم خاک های کنار قبر ریخت روش😏 .باورتون نمیشه به قدری ترسیده بود که نمیتونست از جاش بلند بشه وفقط داد میزد کمک غلط کردم دروغ گفتم .همه ادمای که اونجا بودن می خندیدن چون میدونست چه ادم بی مصرفیه .خلاصه با کمک چندتا از بستگان بیرون اوردنش اماباورتون میشه از ترس خودشو خیس کرده بود .وقتی اوردنش بیرون از خیسی شلوارش همه بازم خندیدن😂..جالب ترش اینجا بود پدرش همه اموالش قبل از مرگش وقف کرده بود وهیچی جز یه باغ کوچیک بهش نرسید😂😂روح همه رفتگان شاد
.@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_سیزدهم دیدیم وا مصیبتا حتی باباش به خودش زحمت نداده یه خونه پیدا کنه!! ماشین اساس و یک روز نگ
#قسمت_چهاردهم
یادم اومد روز خرید خودمو که محمد حتی یه حلقه برای من نخرید...
یادم اومد دو ماه پیش رفتیم یک کفاشی بابام برام پوتین بخره (گفتم که تودوران عقد تمام مخارجم با بابام بود)
تو مغازه کفاشی تو طبقه بالا قفسه یه آینه شعمدون سنگی گذاشته بود روش زده بود فروشی
که محمد زرنگی
کرد و اون رو برای من خرید
خدا میدونه چه اتفاقی سر صاحبش اومده بود که آینه شو تو کفاشی حراج گذاشته بودن
وقتی که آینه نقره برای زنداداشش میخرد تمام مغازه داشت دور سرم میچرخید ولی بازم صبوری کردم و حرف نزدم
غافل از اینکه لطف مکرر میشه حق مسلم
عقد هم گذشت و باز طبق معمول با جیب خالی راهی تهران شدیم باز روز از نو روزی از نو
یه چهار دیواری بود و یکم مصالح و کلی آرزو که تو دل من بود و زبونم کوتاه بود
اینقدر احمق بودم که فکر میکردم باید اینجور باشه دیگه .
پدرشوهرم به اسم پدر بود وفقط زحمت پس انداختن ۶تا بچه رو کشیده بود و از ۸ سالگی همه مسئولیت هارو انداخته بود رو دوش محمد
با اینکه دائم کار میکرد ولی یک نفر آدم بود و کلی هزینه که براش میتراشیدن تامین کردنش سخت بود
داستان و کوتاه کنم که به بدترین شکل ممکن روزها میگذشت و تونسته بودیم تو اون چهاردیواری یه اتاق و یه آشپزخونه بسازیم ولی من دیگه داشتم افسرده میشدم از بلاتکلیفی زندگیم و راضی شدم تو همون یه اتاق زندگی کنم.
بماند که بازم محمد نتونسته بود برای من خرید کنه و هربار هرجا یه چیزی دیده بود خریده بود بعنوان خرید بازار عروس .
حالا کم و بیش چند تا تیکه خریده بود ولی حسرت یه خریدی که با عزت و احترام عروس میبرن به دلم مونده بود
۵ سال و ۸ ماه با سختی های زیاد گذشت و بلاخره موفق شدیم کارهارو ردیف کنیم و عروسی کنیم
خانواده ش حتی پول کرایه اتوبوسی که به تهران بیان هم از محمد گرفتن و اومدن باهزار منت
ازکادو و شاباش و اینها هم که اصلا خبری نبود و محمد برای اینکه جلوی مهمونا آبروش نره خودش پول تو جیبشون گذاشت که کادو و شاباش بدن
تو یه سالن که اونموقع برای خودش درجه ۲ حساب میشد محمد عروسی گرفت الحق عروسی خوبی بود
ولی یکبار روز حنابندون که منو به آرایشگاه برده بودن مادرش دعوا راه انداخته بود و تو خونه بابام داییم و برادرشوهرمو محمد کتک کاری کرده بودن و دوبار هم روز و شب عروسی
از دعوای روزش که بگذریم شب موقعی که عروس در خونه آورده بودن گیر داد به یه رسمی که تو تهران واقعا مسخره میدونستن و مختص شهرستانشون بود و محمد گفت اینا از این کارا نمیکنن ولش کن
مادرش زد به کولی بازی و خونه خواهرم روبروی خونه ما بود جلوی ۳۰۰ نفر مهمون رفت چمدونش و از خونه خواهرم برداشت که برگرده شهرشون، حساب کنید ....
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام ادمین جان خوب هستین؟ خدا قوت من یه مشکل دارم که خاهشا فوری بزار چون خیلی مهمه
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام
درباره اون خانمی که میگفتن یه آقا اومدن پیوی شون و مزاحم میشن من خودم چند وقت پیش یکی که مشخص بود آقا هست بهم پیام داد گفت دیدم پیج تون مذهبی اومدم ازتون کمک بگیرم !
منم جواب ندادم ولی چند بار پشت سر هم پیام داد گفت من گناه زیاد کردم و..... خواهش میکنم جواب بدید و.... منم آخر جواب دادم گفت برید از روحانیون آقا کمک بگیرید ایشون هم گفتن نه من گناه زیاد کردم روم نمیشه به کسی بگم خواهش میکنم تو کمکم کن
منم گفتم خیر بنده نمیتونم به شما کمک کنم لطفاً دیگه مزاحم نشید
که گفتن : من میخواستم درست بشم ولی شما کمکم نکردی الان هم دارم با دوستام میرم دم خونه یه پیرمرد پیرزن ترقه و ... بندازم تا بترسن تازه گناهش هم گردن شماست که کمکم نکردید
منم جواب ندادم که دوباره پیام داد و گفتن : من میخوام درست شم دیگه کار بد نکنم کمکم میکنید یا نه ؟؟؟؟
منم جواب ندادم اونم از رو نرفت چند بار پشت سر هم پیام داد منم آخر دادم: خیر مزاحم نشید
اونم با پرویی تمام نوشت :
باشه پس منم میرم اون پیرمرد و پیرزن رو میترسونم فقط یادت باشه گناهش گردن توعه !
منم جواب ندادم چند بار دیگه پیام داد ولی من جواب ندادم و بلاکش کردم دیگه مزاحم نشد
به نظر من حالا که اون آقا شماره تون رو گیر آورده و هرچی عوض میکنید بازم پیدا میکنه شما باید برید اون خط های قبلی رو بسوزونید یعنی برید مغازه بگید این سیم کارتم رو بسوزونید که هیچ ردی ازت نموند بعد برو یه خط جدید به اسم یکی دیگه بخر به اسم خودت نخر !!!
اون احتمال زیاد گوشیت رو حک کرده به نظرم شماره ش رو به پلیس بده اگه هم دوست نداری کسی باخبر بشه با یه حکر حرفه ای صحبت کن شاید راهی برات داشته باشه
امیدوارم که مشکلت حل بشه 🌹
ببخشید طولانی شد
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام ادمین جان خوب هستین؟ خدا قوت من یه مشکل دارم که خاهشا فوری بزار چون خیلی مهمه
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام در جواب اون خانمی که یک پسر هی بهشون پیام میدن عزیزم اون اقا هی اکانت خودش رو حذف میکنه و دوباره میزنه 😞
اما اگه هر دفعه توی هر پیام رسانی این قابلیت هس شما بهتره که اون آقا رو تهدید بکنی که پدرم توی اطلاعات هست مثلا ☺️☺️😁😁
بعدشم اگه دوباره بهتون پیام داد چه واتساپ ، اینستا، ایتا! یا هر چی پیام رسان دیگه این کار جواب میده اون پسره ت رو دوست نداره فکر کنم میخواد اطلاعات ت رو به سرقت ببره یا هکتون کنه پس بهترین راه همینی هست که بهتون گفتم به امید خدا🤲🏻
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
درمورد این دختر خانم بنظرم پیش پلیس فتا شکایت کنه این دروغگوی مسیحی نیست فقط میخوان از شما سو استفاده کنن نزارید بیشتراز این پیش بره بریین شکایت کنید .🌹
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام!
راجب اون دختر خانمی که یک پسری ک مسیحی بود و ازش کمک خاسته و الان نمیتونه از دستش خلاص شه..!
🌸عزیزم؛شما چن تا راه داری..
راه اول اینه ک ب یکی از اعضای خانوادت ک مورد اعتمادته؛تاکید میکنم قشنگم کسی ک مورد اعتمادته..
فرقی نمیکنه خانواده باشه یا نباشه..رفیقت، دختر خالت..دختر عموت دختر داییت باشه!
اما بتونی بهش اعتماد کنی و مطمئن باشی که دهن لق نباشه..بهش بگی و از اون مشورت بخوای و باهم حلش کنین..
🌸روشی که من پیشنهاد میکنم..
اینه ك مطمئنناً هر اپلیکیشنی(ایتا_تلگرام_آی گپ_اینستا و..)یک شماره پشتیبانی داره..میتونی اکانتش رو گزارش کنی_اگر دیدی با یک اکانت دیگه پیغام داد..ب شماره پشتیبانی اون ایپلیکیشن پیام بده یا تماس بگیر و ازشون بخاه ک باهاش برخورد کنن__حالا یا میتونه بستن حساب کاربریش باشه)یا تا ی مدت نتونه دیگه ب کسی پیام بده..
اما گلم من فکر میکنم ک با یکی از دوستات یا یکی از اعضای فامیل یا خانوادت در ارتباط هست!!
چون غیر ممکنه زمانی ک شمارتو عوض کردی دوباره بهت پی بده و شمارتو گیر بیاره!
🌸کمکی ک از پس من برمیومد این بود؛کمک دیگری خواستی آیدیمو از ادمین بگیر بهم پیام بده کوتاهی نمیکنم!
برای حل مشکلات همگی یک صلوات بفرستید/متشکرم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹
در جواب خانومی که یه پسر مسیحی مزاحمشون میشه شما باید از اول بهش رو نمیدادین و بلاکش میکردین الان از همه ی حساب کاربری های که تو فضای مجازی داری برو بیرون و یک سیمکارت جدید بخر اون سیمکارت هات رو هم بنداز دور دیگه نمیتونه بیاد پیوی
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
سلام ایام به کام ❤️ به درخواست اعضا و برای عوض شدن حال و هوای کانال تصمیم گرفتیم روزهای پنجشنبه چال
#چالش_اول❤️
سلام،وقتتون بخیر
راجع به چالشی که گذاشتید،چیزی خنده دار وجالبی که من دیدم،چند وقت پیش دوستم من را برای ختم سالگرد پدرش دعوت کرد،وقتی رفتم تمام دوستانم هم آنجا بودند وبا هم شروع کردیم به خواندن قرآن،تا قرآن ختم شد،وبعد از آن سفره انداختن ونهار خوردیم ،،،ولی بعد از نهار دختر دوستم که سالگرد پدر بزرگش بود وما خانه آنها بودیم،دف زن بود،رفت دف وباند آورد و شروع کرد به زدن،وخودش هم می خوند وبقیه دست می زدند ،من خیلی جا خوردم ،گفتم الان مادر دوستم،که ختم شوهرش بود، ناراحت میشه،ولی با کمال تعجب دیدم آنهم داره دست میزنه،وجالب تر اینکه ،دختر هاش هم داشتن کل می کشیدند😂
خیلی آن روز خندیدیم،به دوستم گفتم،الان همسایه هاتون که میدونن ،امروز ختم قرآن دارید وختم پدرت هست،با این صداهای دست وکل،میگن دیوونه شدید😄
البته اینهم بگم،چون روزهای شادی اهل بیت بود،از اهل بیت می خوندند،ودوستم می گفت که اینطوری روح پدرش هم شاد میشه،ولی به هر حال خیلی چیز عجیبی برای من بود.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام خسته نباشین تو مراسم ترحیم مامان بزرگ دوستم این اتفاق افتاد من اونجا بودم ولی از زبون دوستم ماجرا رو تعریف میکنم.مامان بزرگم دستپختش خیلی بدتر از افتضاح بود.بعد تو مراسم دوست داییم که اسمش امید بود اومد تا خالم امید رو دید با گریه و صدای بلند گفت هیچکی غذای ننمو نمیخورد فقط امید میخورد. چهره مهمونا😳😀😀 چهره امید😅😅😅 روح متوفی😡😡
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@azsargozashteha💚
#پرسش_اعضا ❤️
سلام ادمین عزیز لطفا مشکل منم تو گروه بزارید تا ازراهنمایی عزیزان استفاده کنم من چند وقتیه آرامش ندارم همش حرفهایی که قبلا شده وازشون چند سال گذشته هی با خودم تکرار میکنم و حرص میخورم شاید دوسه ساعت با خودم حرف میزنم و اون ماجراهارو تکرارمیکنم مثلا اینکه جاریم موقعی که بچم به دنیا اومد پیش من نیومد ولی شوهرم موقع تولد بچه اون که مدت کمی هم باهم فاصله داشتن رفت دیدن بچه جاریم این یکی ازموارد بود تا حالا هم شاید ۱۰۰دفعه به شوهرم گفتم که تو اینکارو کردی ولی بازهم آروم نمیشم وقتمو به حرفهای بیهوده میگذرونم و میترسم سراین حرص خوردن طوریم بشه لطفاراهنماییم کنید و دعام کنید 😭
ممنون از کانال خیلی خوبتون خیلی استفاده میکنم
ایدی ادمین👇🌹
@habibam1399
لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏🌹
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام ادمین عزیز لطفا مشکل منم تو گروه بزارید تا ازراهنمایی عزیزان استفاده کنم من چند
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام
خانمی که گفتن درمورد حرفهای گذشته فکر میکنن، عزیزم من هم همین مشکل داشتم و اینقدر ادامه پیدا کرد تا دارو مصرف کردم.
حتما تا زیاد نشده با یه مشاور وروانشاس خبره صحبت کن ، درسته که بعضی آدما رفتارشون بد هست اما این دلیل نمیشه تا خودمون رو به خاطر کارهاشون از لذت زندگی محروم کنیم.اگر با یه مشاور خوب صحبت کنی راهنمایت میکنه و باید خودت بخوای که مشکلت حل بشه و تلاش کنی، ورزش کردن ، کتاب خوندن معاشرت با آدمهایی که حالت رو خوب میکنه عالی هست.
اگر خواستی شماره مشاور هم بهتون میدم. اگر خودت بتونی مشکلت حل کنی ودارو مصرف نکنی خیلی بهتره، چون عوارض داره .
توکل به خدا کن وبا مشورت و تلاش خودت از زندگی لذت ببر❤
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام بابت خانمی که بابت کارها ورفتار ها ی گذشته هی حرص میخوره .گلم خودت را مشغول کاری کن تا وقتت پر بشه و ذهن نتونه شما را مشغول حرف های بیخود کنه .میتونی هم با گفتن ذکر های مختلف در حین انجام کارهای روزانه فکر کردن به این چیزا را محدود کنی .من خ.دم هر دو روش را استفاده کردم و نتیجه گرفتم .اینم بگم عمر ما اینقدر کوتاه هست که ارزش نداره اعصاب خودتون رو خرد کنید واز طرف دیگر هم وقتی که این حرف ها رو تکرار میکنی .از طرف شوهر تون هم طرد میشی و اگر روزی حرف های مهمی هم داشته باشید اهمیت نمیدن وبرچسب حسود یا نق نقو هم می خورین .موفق باشید
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام بر همگی
در مورد خانمی که گفتن مرتب حرفهای مربوط به گذشته را با خودشون تکرار می کنن
بهترین کار اینه که هرچی که به ذهنشون می رسه بنویسن ، اگه از کسی ناراحتن هرچی که می خوان به اون بگن بنویسن یعنی هرچی که به ذهنشون می یاد و دوست دارن به اون شخص بگن را بنویسن بعد نوشته ها را پاره کنن و ریز ریز کنن و تو سطل آشغال بریزن
دیگه ذهنشون راحت میشه و اون مطالب را تکرار نمی کنه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
به دوستمون که گفتن زیاد باخودشون صحبت میکنن بگید که سودای بدنشون زیاد هست به یک دکتر طب سنتی مراجعه کنن
منم اینجوری بودم خیلی بهتر شدم
و اینکه هر وقت حموم میرن حتما سنگ پا بکشن
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_چهاردهم یادم اومد روز خرید خودمو که محمد حتی یه حلقه برای من نخرید... یادم اومد دو ماه پیش رف
#قسمت_پانزدهم
حساب کنید عروس تو خیابون مونده... مادرشوهر قهر کرده بره و داماد هم افتاده دنبال مادرش التماس که نرو!
با ابروریزی تمام اون شبم رو برامون زهرمار کرد ولی من بازم صدام درنمیومد وتحمل میکردم.
زندگی با سختی های خودش و دردسرای خانواده محمد میگذشت
۳ سال از عروسیمون گذشت و من هنوز باردار نشده بودم
دیگه ۱۹ سالم بود و محمد خواهر هم سن من داشت که تو شهرشون بخاطر آوازه پدرش هیچ خواستگاری نداشت و چون تو شهرستان اون زمان دخترا زود شوهر میکردن ترشیده محسوب میشد
یکی از فامیلای ما گفت که یه بنده ی خدایی هست که مادرپیر داره از دار دنیا و دنبال یه دختر میگرده که بگیرتش و اول برای مادرش دختری کنه و بعد زن اون باشه،
از مال دنیا هم هیچ چیزی نداره
من گفتم به محمد میگم اگر قبول کرد بهتون خبر میدم
شبش که محمد اومد خونه بهش گفتم اینجوری شده
گفت نه برامون شر میشه
انگار تو تنت میخاره و دوست داری دردسر برای خودت درست کنی
خلاصه با هزار خواهش التماس محمد و راضی کردم که لااقل به مادرش بگه شاید اونا اصلا قبول نکردن دخترشون بیاد تهران
ولی زهی خیال باطل
همین که محمد پشت تلفن گفت انگار مادرو دختر بال دراوردن
پدرشونم که طبق معمول سرش تو منقل بافورش بود و فارغ از غم دنیا خیلی سریع خودشونو رسوندن تهران و تو مراسم خواستگاری دختره قبول کرد مادر شوهره رو روی چشماش بزاره و بیاد تهران و با یه لقمه نون و خالی و عشق زندگی کنه
داماد بیچاره هم فکر میکرد شاه ماهی گیرش اومده غافل از اینکه این هم دست پروده ی همون مادره
خواهرشوهرمو ظرف سه چهار روز عقدش کردن که طبق معمول تمام مخارج با محمد بود و قرار شد ۶ ماه بعد عروسی بگیرن برن سر زندگیشون.
منم که ۳ سال باردار نشده بودم و تو این ۳ سال محمد حتی یکبار منو دکتر نبرده و اصلا اسمی از بچه نمیاورد حتی منم اگر میگفتم دعوام میکرد و میگفت خدا بخواد بدون دکتر و دوا بچه میده
بماند که تو این ۳ سال مادرش چی به سر من اورد که چرا حامله نمیشی و اون حدود ۶ سالی که عقد کرده بودم بخاطر دردسرهای که برامون درست میکرد هم پای نازایی من میگذاشت به همه میگفت اجاقش کوره و ۱۰ ساله نزاییده...! ولی نمیگفت بابا مگه چند سالشه هنوز!
عقد خواهرش گذشت و یک شب که محمد زنگ زد حال مادرشو بپرسه گوشی و داد به من که حال واحوال کنم
تا گفتم سلام درجواب سلامم گفت حامله نشدی ؟
گفتم نه
بدون هیچ حجب وحیایی گفت دیگه وقتشه برای محمد یه فکری بکنم (منظورش زن دیگه بود)
وقتی اینجور گفت تمام اون یک اتاق دور سر من چرخید و اشکم روان شد
اون شب تا خود صبح اشک ریختم
هر چی محمد میپرسید بهت چی گفت میگفتم هیچی و فقط اشکم میریخت...
اخرش محمد گفت....
@azsargozashteha💚
#پرسش_اعضا ❤️
سلام وقتتون بخیر
میشه نظر اعضای کانال تون رو درمورد
علاقه مندی یه طرفه ازطریق فضای مجازی بدونم خیلی وقته درگیر این موضوع شدم😭 و همچنین یه دختر مذهبی هستم واقعا نمیدونم باید چیکار کنم ! اگه میشه راهنمایی کنید😢🙏
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام خدمت شما خواهش میکنممشکل منم بزارین مشورت میخام .چن روز قبل رفتم مغازه لباس فروشی برا خرید لباس درش از این شیشه ایا بود که بین دو لنگه در قفل دارن وقتی دررو هل دادم و بازش کردم داخل شدم صدا زدم دیدم کسی نیس چراغ هم خاموش بود دررو که هل دادم دیدم قفل در انگار خرابه وخوب جفت نشد منم دیدم کسی نیس ترسیدم کسی بیاد فکر کنه برا دزدی اومدم دیگه راهمو کشیدم رفتم ولی بعدش عذاب وجدان گرفتم که نکنه باعث شدم کسی دزدی کنه و از طرفی میگمخوب رو در هیچ برگه ای نبود که مغازه باز است یا بسته است واگه هم بلفرض دزدی شده یا خسارتی به قفل وارد شده خو مشکل من نبودم قفل خراب بوده
ایدی ادمین 👇🌹
@habibam1399
لطفا به هر دو سوال پاسخ بدید 🌹🙏