eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
171.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۰۶🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052533.mp3
957.3K
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۰۶🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام لطفا مشکلمو بزار من یه دختر ۲۵ ساله م که خواستگاری داشتم ۳۰ ساله حدودا ۱۰ جلسه
❤️ به نام خدا در مورد خواهری که مادر شوهرش گفته خود واقعیش رو میخواد ببینه خواهرم نگران نباش و اجازه این کار را بده قدیم ها هم همینطور بود اما خیلی بدتر نمیگم شما بد هستید زمانه بد شده و اعتماد ها کم شده دختر ها گاهی آنقدر آرایش می کنند که ۳۶۰ درجه چهره شان فرق می کند شما ناراحت نباش جنگ اول به از صلح آخر موفق باشید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام درجواب این خانوم میخواستم بگم ک من الان۲۰سالمه...سه ساله ازدواج کردم با یه بچه هنوزم شوهرم گوشش ب دهن مادرشه از نظر من اگ مرد ب زنش علاقه داشته باشه حتی اگ مادرشم حرفی بزنه حداقل برای حفظ زندگیش طرف زنشو میگیره..از طرفی هم شاید پیشنهاد خودشه روش نشده بگه مادرش بیانش کرده ..اگرم نظر مادرشوهرته ک باید بگم قرار نیس با مادرشوهرت زندگی کنی ک .....حالا شما ک هنوز رسمیشم نکردید برای تعارف و ب دست آوردن دل شما هم ک شده بهتربود طرف شمارو میگرفت ...الان ک اول کاری اینه بعدا میخوای چ کنی ...ب نڟرم هنوز فرصت های بهتر برات جور میشه ان شالله ... یا برین مشاوره تا درصد تفاهم بهتون بگه بدونین ک چ راهی بهتره ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در جواب این خانومی که گفت مادر خواستگارش گفته باید بعد از حموم بدون هیچ آرایشی ببینمت به نظر من این کار اصلا و به هیچ وجه درست نیست و به نظر من خواستگار تو هم نباید کار مادرشو تایید میکرد شاید شما دلتون نباشه پس به نظر من این خواستگار شما به حرف مادرش خیلی توجه می‌کنه خواهرم روی این نکته توجه کن چون تو ایندت ممکنه به مشکل بربخوری به نظرم یه کاری بکن اینکه به خواستگارت بگو من نمیخوام اگر گفت باید این کار رو بکنی به نظرم شاید این ازدواج بد باشه چون همین بلا سر خاله خودمم اومده همیشه شوهرش طبق فرمایشه مامانش همه کار هارو انجام میده 😔 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام عزیزم.درمورد اون خانومی که مادرشوهرتون خواسته برید حموم...به نظرم مشکلی نداره بعضی ها حساس میشن اگه انقدر براشون مهمه انجام بدین حتما اونقدرزیبایی دارین که با حموم رفتن هم زیباهستین.به نظرم اگه توهمه چیز تفاهم دارین این یه قلم قابل چشم پوشیه... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام درمورد خانومی که مادرشوهرایندشون گفتند میخواند ازحموم دراومده ببینتش میخواستم بگم که دراسلام هست که اگه شوهر اینده یه لحظه دختر روبدون حجاب ببینه مشگلی نیست ولی نه اینکه مادرداماد اونم برهنه. به نظرمن هیچ ربطی به مادراون اقا نداره .واین حساسیت بی موردیه. وقتی این مادر الان همچین موضوعی رو مطرح کرده مطمینا بعدازازدواجم درمسایل مهمتری میخوان دخالت کنند ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام درمورد خانمی که گفتن مادرشوهر اینده ام میخواد برم حموم و بدون ارایش منو ببینه ببین دوست عزیز من به شما حق میدم که ناراحت بشید هرکس جای شما بود ناراحت میشد ولی به نظر من اگر خودتون مشکلی ندارید به حرف مادرشوهر اینده اتون گوش کنید اگر شما رو دید و پسندید خوب خیلی خوبه ولی اگه نپسندید و خدایی نکرده مراسم بهم خورد که چه بهتر شما اون خانواده رو شناختید و بهتر میتونید برای زندگیتون تصمیم بگیرید. انشاالله که خدا مشکل همه رو حل کنه یا علی ❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام ادمین جان. در موردخانمی که خواستگار دارن و مادرشوهرشون میخوان ببیننشون عزیزم انقدر دخترها هزاران رنگ به سر و صورتشون میمالن که قیافه واقعیشون معلوم نیست و مادرشوهرتون حق داره ببینه عروسی که انتخاب میکنه خود واقعیش چه شکلیه بالاخره صحبت یک عمر زندگیه من یکی از دوستام برای پسرش زن گرفته بود بعد نامزدی میگه تازه متوجه شدم خیلی جاهاش رو عمل کرده حالش خیلی بد شده بود و میگفت اونقدر ارایش میکرد که وقتی یک رو ز خونه ما بود از حموم اومد خشکم زد زمین تا اسمان با خودش فرق میکرد میگفت اونقدر قشنگ بود که فکر میکردم همینطوریه اخرم بعد یکی دو ماه گفته من کسی دیگه رو دوست دارم بابای منم میگفت قدیما که رفته بودم خواستگاری دو تا ده نزدیک هم بود به دختره گفتم کلا لخت شو ببینمت مشکلی نداری 😂خوب قدیما خیلی بد بود میگفت وقتی خانوادش فهمیدن تا دهمون دنبالم کردن😂 امیدوارم تونسته باشم کمکتون کنم 🌹 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در جواب خانمی که مادر خواستگارشون گفت برو حموم خودتو ببینم😂 گلم اینطور که پیداست شما خیلی آرایش میکنی خب حق داره میخواد ببینه بی آرایش چطوری هستی😂 شرمنده بخدا خیلی خندم گرفت🤦‍♀😅 یه ضرب‌المثلی داریم به زبان خودمون که میگه ( سرخ و سفیدو مونه زیبا ایکنه ، یه روز نزیدوم مونه رسوا ایکنه😅) آرایش زیبا میکنه ولی اونوقت اگه یه روز نزدی رسوا میشی ، امیدوارم در این حد آرایش نکنید ولی یه روز آرایشت رو پاک کن ببینه چه اشکالی داره🙃 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ این اقامردزندگی نیست مامان ذلیله به مادرش چه ربطی داره اخه ازالان اینجوری دخالت کنه تااخرش همینه ببخشیدا رک میگم این مادرشوهر به کار شبتونم میخواد رسیدگی کنه به نظر
❤️❤️❤️❤️ سلام درباره اون خانمی که مادر شوهرشون گفتن باید یه روز از حموم بیای بیرون من رنگ و روی واقعیتو ببینم ، میخواستم بگم که اول این موضوع رو با خانوادتون مطرح کنید و بگید که ایشون اینجور گفتن و سریعا با یک مشاور ارتباط بگیرین و موضوعو براشون توضیح بدید و نظرشونو بپرسین ، اما اگر من بجای شما بودم همونجا میزدم زیر همه چی . چون شما قرار نیست زن ایشون بشید و یا با ایشون برید زیر یه سقف زندگی کنید و اینکه شوهرتون گفتن ایراد نداره یعنی اگر در اینده مادرشون خدایی نکرده بزنه تو گوشتون میخواد بگه که حقته حتما یه کاری کردی دیگه . در اخر حتما با چند نفر صحبت کنید و نظرشونو بپرسین . موفق باشید . ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در مورد پرسش اعضا خانم ۲۵ ساله..... نه چون ایشون رو ک برای بدنش نباید بخاد که
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_دوازدهم نمیخوام زیاد داستان زندگیمو طولانی کنم که خسته کننده بشه . تو این زندگی من و محمد لحظ
دیدیم وا مصیبتا حتی باباش به خودش زحمت نداده یه خونه پیدا کنه!! ماشین اساس و یک روز نگه داشتیم و کرایه رو دوبل کردیم تا یه خونه پیدا کردن و ۶ ماهه قرار داد نوشتن تا سر سال بشه و خونه خودشون تخلیه بشه اساس ها جابجا شد و ما راهی تهران شدیم . دوباره بازی های جدید مادرش شروع شد و هردقیقه یه جوری بهونه میکرد یه چیزی میخواست حالا دیگه سر سال شده بود و خونشون میشد تخلیه کرد با محمد رفتیم شهرستان و سراغ خونه که چشمتون روز بد نبینه چون موقع اومدن باعجله اومده بودن خونه رو به یه خانواده افغانی اجاره داده بودن که گفته بودن ۵ نفرن ولی انگار ۱۵ نفر و دو خانواده بودن اصلا چیزی به اسم خونه نمیشد رو اون خرابه بزاری..! من که وقتی وارد شدم از بوی بدی که میداد خونه حالت تهوع گرفتم حالم خراب شد بعد از تخلیه دوباره اول کار ما بود بازسازی وتعمیرات خونه و دوباره هرچی پس انداز داشتیم بر باد رفت ما مونده بودیم و یه جیب خالی که راهی تهران شدیم دیگه ۴ سال گذشته بود و حتی غریبه ها هم صداشون دراومده بود که پس کی میخواید عروسی کنید خبر از دل پر درد ما نداشتن و دائم متلک و زخم زبون میزدن چند ماهی گذشت و یکم مصالح خریدیم و کم کم میخواستیم دست به کار بشیم که محمد گفت بریم یک سر به خانوادم بزنیم راهی شدیم و ساعت ۴ صبح رسیدیم شهرستان بعد از سلام و احوال پرسی داستان جدید شروع شد یه برادر شوهر داشتم که پسر سوم بود و زمانی هم که مادرشوهرم اینا اومدن تهران باهاشون نیومد و خونه مادربزرگشون موند گفت من خودمو آواره این شهر اون شهر نمیکنم این بار داستان برای اون بود انگار تو مدت ۶ ماهی که نبودن یکم به راه های خلاف کشیده شده بود و مواد مصرف میکرد که مادرشوهرم همون ۴ صبح گیر داد به محمد که باید براش زن بگیری که جمعش کنه تا کنار جوی نمرده اینقدر گفت و گفت و گفت تا محمد و مجبور کرد نمیدونم این زن چه نفوذی رو محمد داشت که هرچی میخواست باید انجام میشد فردای اون روز دوست زمان بچگی محمد مارو نهار دعوت کرد خونشون و خانمش رفت آلبوم آورد یاد گذشته بکنن که یهو محمد چشمش خورد به عکس خواهر دوستش و گفت مجرده؟ و شد سبب ازدواج داداشش! ظرف کمتر از ۲۴ ساعت برادرشوهرم عقد شد با جیب خالی و بیکار و طبق معمول تمام هزینه ها با محمد...! اینقدر دیگه این چرخه ادامه پیدا کرده بود که داشتم کم کم به این وضع آلرژی میگرفتم یادمه فردای اونروز صبح رفتیم خرید برای عروس محمد از هرچیز بهترین شو برای زنداداشش میخرید، ازچادر رنگی و مجلسی و مشکی و چادر سفید عروس بگیر تا انگشتر و آینه شعمدون نقره تو بازار به قدری حالم خراب شده بود که نمیتونستم روی پام وایستم.... @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
سلام ایام به کام ❤️ به درخواست اعضا و برای عوض شدن حال و هوای کانال تصمیم گرفتیم روزهای پنجشنبه چال
❤️😅 سلام ادمین جان در مورد چالش میخوام بگم شب عروسی خودم همسرم فراموش کرده بود برام دست گل بخره بیاره آخه ما رسم داریم شب عروسی و عروس کشون که خانواده داماد میان دنبال عروس یه دسته گل خوب میگیرین. همسرم وقتی میرسن دم خونه ما تازه یادش میاد که ای دل غافل دسته گل نخریده حالا تموم فامیل داماد پشت در منتظر که آقا داماد زنگ خونه عروس رو بزنه اونم دسته گل رو ماشینش رو می‌کنه و بعنوان دسته گل عروس میاره واسه من😂😂😂 اونم با اسفنج که به ماشین چسبونده بودن😅 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ رفته بودیم مراسم ترحیم یکی از اقوام. همه داشتن گریه میکردن که بابابزرگم یهو بلند گفت یه صلوات برای اون عزیزایی که چایی جفت میکنن و کفشارو پخش میکنن بفرستید...(برعکس گفت) خلاصه همه خنده و گریه شون قرو قاطی شد😂😭😂😭😂😂😂 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام دوباره به ادمین عزیز. یه بار مراسم عروسی فامیل دور رفته بودیم. عروس و داماد اومدن وسط تا برقصن عروسم هی ناز و عشوه میومد که یهو با کمر محکمممم خورد زمین😂 نگو موقع عشوه موز زیر پاش بوده نقش زمین شده خلاصه تالار رفت رو هوا خود عروسم از همه بدتر غش کرده بود😂😂 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ یه خاطره از عقد خواهر شوهرم می خوام بگم همین فروردین ماه عقد خواهر شوهرم بود مراسم توی خونه گرفتن .وقتی عاقد خطبه عقد می خوند من کنار عروس بودم همه هم ساکت بار اول خوند خانم هاگفتن عروس رفته گل بیار بار دوم خوند باز خانم ها گفتن عروس رفته گلاب بیاره( 😒😒.خیلی لفت میدادن منم واقعا حوصله این مس مس کرده نداشتم بعد هر بار که خانم ها میگفتن عروس رفته گل بیار گلاب بیاره کلی حرف وخنده میشد باور کنید ۲۰ دقیقه طول میکشید حرف وخنده هاشون) اینم بگم از دست مادر شوهرم اعصبانی بودم.😡 برای بار سوم که خودن همه هم ساکت ساکت بودن نمی دونم چی شود که من با صدای بلند جواب دادم بله همه از جمله عروس وداماد ومادر شوهرم ای جوری😳😳 شدن یه ان به خودم اومدم که چکار کردم گوشیم دستم بود فوری گذاشتم روی گوشم گفتم بله بله ببخشید صداتون قطع وصل میشه اجازه بدید برم بیرون و زود رفتم بیرون از اتاق .خودم از خنده دیگه نمی تونستم سر پا وایسم 😂😂.اینم بگم چون نیم رخم به سمت مهمون ها بود هیچ گس متوجه سوتی من نشد وهمه فکر کردن من واقعا باگوشی صحبت میگردم بعد چنددقیقه همسرم اومد گفت کی بودبهت زنگ زد .وقتی جریانو براش تعریف کردم دو تا کلی خندیدیم .😜😂😂روز خوش. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خنده دارترین اتفاقی که درمراسم ترحیم دیدم،مادرم ۱۸سال پیش فوت شده بودن😭اون زمان دوتاخاله داشتم ازروستااومده بودن برامراسم مادرم(خدارحمتشون کنه)دوتاشون فوت کردن،ماگردوگذاشته بودیم وسط خرمابراخیرات خاله بزرگم خیلی گریه میکردومیخوندوسط گریه هاش گویابچه هاش که اومده بودن خرمابرداشته بودن،درحال خوردن خالم باهمون حالتی که آوازمیخوندبه بچه هاش میگفت:"اینها هسته نیستن،گردون بخورینشون" خلاصه ماوقتی شنیدیم خندمون گرفته بود ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @azsargozashteha💚
❤️ سلام ادمین جان خوب هستین؟ خدا قوت من یه مشکل دارم که خاهشا فوری بزار چون خیلی مهمه و ابروم درخطره راستش من چند سال پیش یه اقا پسری اومدن پیوی من و گفتن که میخوان مسلمان بشن و مسیحی بودن و... منم خیلی گفتم که برید از مشاور های اقا کمک بگیرید اما اصرار داشتن من کمک کنم و منم مجبورا به طور مختصر به جوابایی بهشون دادم و تموم شد ولی او اقا هی با سوالای الکی بیشتر ازم میپرسید که منم یا جواب نمیدادم یا خیلی مختصر یکم گذشت و ایشون گفتن منو دوست دارن و من کلا مخالفت کردم و بلاکشون کردم اما با اکانت های متفاوت هی پیام میدادن و در اخر طوری شد که متاسفانه شماره من افتاد دستشون من حتی بعد از اون ماجرا شمارمو عوض کردم اما دوباره از یه طریق شمارمو پیدا کرد و دوباره مزاحم میشه و تهدید هم میکنه و حتی تو روابط من هم دخالت میکنه و... هرچقدر هم بلاک میکنم دلت اکانت میزنن و دوباره پیام میدن نمیدونم چیکار کنم از کسی نمیتونم کمک بگیرم ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🌹🙏
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
سلام ایام به کام ❤️ به درخواست اعضا و برای عوض شدن حال و هوای کانال تصمیم گرفتیم روزهای پنجشنبه چال
❤️ سلام روز بخیر .😊 یه خاطره از مراسم ختم یکی از بستگان بگم خالی از لطف نیست .😊 یه پیر مرد وپیر زنی از بستگاه بودن که از دار دنیا فقط یه پسر داشتن این پسره هم بعد زن گرفتن بچه دار شدن از پدر ومادرش روز به روز بیشتر دور شد تا جای که فقط سالی یک بار عید میرفت یه نیم ساعتی سر میزدبهشون .این پیر مرد وپیر زن یه خونه ویلای بزرگ وچند تا باغ داشتن همسایگاه وبستگاه گاهی در کار ها کمکشون میکردن از فرزند خودشون هیچ ابی برای این بندگان خدا گرم نمی شد .تا زدو پیره مرده فوت کرد😔 وقتی می خواستن دفنش کن پسر یه هوچی بازی در می اورد که بیا وببین خودشو میزد داد وبیداد وای پدرم دنیا بعد از پدرم دیگه جای زندگی نیست از این حرفها همه فامیل هم می دونستن داره فیلم بازی میکنه فقط به خاطره دارای پدره اومده .خلاصه این پسره با این هوچی بازی هاش کل قبرستان گذاشته بود روی سرش😒 .هی خوشو میزد رفت سمت قبر باباش گفت نه من نمیزارم بابامو دفن کنید منو هم با بابام بزارید توی قبر همین که این حرف زدپاش سر خورد وافتاد توی قبر بغلی که خالی هم بود وکمی هم خاک های کنار قبر ریخت روش😏 .باورتون نمیشه به قدری ترسیده بود که نمیتونست از جاش بلند بشه وفقط داد میزد کمک غلط کردم دروغ گفتم .همه ادمای که اونجا بودن می خندیدن چون میدونست چه ادم بی مصرفیه .خلاصه با کمک چندتا از بستگان بیرون اوردنش اماباورتون میشه از ترس خودشو خیس کرده بود .وقتی اوردنش بیرون از خیسی شلوارش همه بازم خندیدن😂..جالب ترش اینجا بود پدرش همه اموالش قبل از مرگش وقف کرده بود وهیچی جز یه باغ کوچیک بهش نرسید😂😂روح همه رفتگان شاد .@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_سیزدهم دیدیم وا مصیبتا حتی باباش به خودش زحمت نداده یه خونه پیدا کنه!! ماشین اساس و یک روز نگ
یادم اومد روز خرید خودمو که محمد حتی یه حلقه برای من نخرید... یادم اومد دو ماه پیش رفتیم یک کفاشی بابام برام پوتین بخره (گفتم که تودوران عقد تمام مخارجم با بابام بود) تو مغازه کفاشی تو طبقه بالا قفسه یه آینه شعمدون سنگی گذاشته بود روش زده بود فروشی که محمد زرنگی کرد و اون رو برای من خرید خدا میدونه چه اتفاقی سر صاحبش اومده بود که آینه شو تو کفاشی حراج گذاشته بودن وقتی که آینه نقره برای زنداداشش میخرد تمام مغازه داشت دور سرم میچرخید ولی بازم صبوری کردم و حرف نزدم غافل از اینکه لطف مکرر میشه حق مسلم عقد هم گذشت و باز طبق معمول با جیب خالی راهی تهران شدیم باز روز از نو روزی از نو یه چهار دیواری بود و یکم مصالح و کلی آرزو که تو دل من بود و زبونم کوتاه بود اینقدر احمق بودم که فکر میکردم باید اینجور باشه دیگه . پدرشوهرم به اسم پدر بود وفقط زحمت پس انداختن ۶تا بچه رو کشیده بود و از ۸ سالگی همه مسئولیت هارو انداخته بود رو دوش محمد با اینکه دائم کار میکرد ولی یک نفر آدم بود و کلی هزینه که براش میتراشیدن تامین کردنش سخت بود داستان و کوتاه کنم که به بدترین شکل ممکن روزها میگذشت و تونسته بودیم تو اون چهاردیواری یه اتاق و یه آشپزخونه بسازیم ولی من دیگه داشتم افسرده میشدم از بلاتکلیفی زندگیم و راضی شدم تو همون یه اتاق زندگی کنم. بماند که بازم محمد نتونسته بود برای من خرید کنه و هربار هرجا یه چیزی دیده بود خریده بود بعنوان خرید بازار عروس . حالا کم و بیش چند تا تیکه خریده بود ولی حسرت یه خریدی که با عزت و احترام عروس میبرن به دلم مونده بود ۵ سال و ۸ ماه با سختی های زیاد گذشت و بلاخره موفق شدیم کارهارو ردیف کنیم و عروسی کنیم خانواده ش حتی پول کرایه اتوبوسی که به تهران بیان هم از محمد گرفتن و اومدن باهزار منت ازکادو و شاباش و اینها هم که اصلا خبری نبود و محمد برای اینکه جلوی مهمونا آبروش نره خودش پول تو جیبشون گذاشت که کادو و شاباش بدن تو یه سالن که اونموقع برای خودش درجه ۲ حساب میشد محمد عروسی گرفت الحق عروسی خوبی بود ولی یکبار روز حنابندون که منو به آرایشگاه برده بودن مادرش دعوا راه انداخته بود و تو خونه بابام داییم و برادرشوهرمو محمد کتک کاری کرده بودن و دوبار هم روز و شب عروسی از دعوای روزش که بگذریم شب موقعی که عروس در خونه آورده بودن گیر داد به یه رسمی که تو تهران واقعا مسخره میدونستن و مختص شهرستانشون بود و محمد گفت اینا از این کارا نمیکنن ولش کن مادرش زد به کولی بازی و خونه خواهرم روبروی خونه ما بود جلوی ۳۰۰ نفر مهمون رفت چمدونش و از خونه خواهرم برداشت که برگرده شهرشون، حساب کنید .... @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام ادمین جان خوب هستین؟ خدا قوت من یه مشکل دارم که خاهشا فوری بزار چون خیلی مهمه
❤️ سلام درباره اون خانمی که میگفتن یه آقا اومدن پیوی شون و مزاحم میشن من خودم چند وقت پیش یکی که مشخص بود آقا هست بهم پیام داد گفت دیدم پیج تون مذهبی اومدم ازتون کمک بگیرم ! منم جواب ندادم ولی چند بار پشت سر هم پیام داد گفت من گناه زیاد کردم و..... خواهش میکنم جواب بدید و.... منم آخر جواب دادم گفت برید از روحانیون آقا کمک بگیرید ایشون هم گفتن نه من گناه زیاد کردم روم نمیشه به کسی بگم خواهش میکنم تو کمکم کن منم گفتم خیر بنده نمیتونم به شما کمک کنم لطفاً دیگه مزاحم نشید که گفتن : من میخواستم درست بشم ولی شما کمکم نکردی الان هم دارم با دوستام میرم دم خونه یه پیرمرد پیرزن ترقه و ... بندازم تا بترسن تازه گناهش هم گردن شماست که کمکم نکردید منم جواب ندادم که دوباره پیام داد و گفتن : من می‌خوام درست شم دیگه کار بد نکنم کمکم میکنید یا نه ؟؟؟؟ منم جواب ندادم اونم از رو نرفت چند بار پشت سر هم پیام داد منم آخر دادم: خیر مزاحم نشید اونم با پرویی تمام نوشت : باشه پس منم میرم اون پیرمرد و پیرزن رو میترسونم فقط یادت باشه گناهش گردن توعه ! منم جواب ندادم چند بار دیگه پیام داد ولی من جواب ندادم و بلاکش کردم دیگه مزاحم نشد به نظر من حالا که اون آقا شماره تون رو گیر آورده و هرچی عوض میکنید بازم پیدا می‌کنه شما باید برید اون خط های قبلی رو بسوزونید یعنی برید مغازه بگید این سیم کارتم رو بسوزونید که هیچ ردی ازت نموند بعد برو یه خط جدید به اسم یکی دیگه بخر به اسم خودت نخر !!! اون احتمال زیاد گوشیت رو حک کرده به نظرم شماره ش رو به پلیس بده اگه هم دوست نداری کسی باخبر بشه با یه حکر حرفه ای صحبت کن شاید راهی برات داشته باشه امیدوارم که مشکلت حل بشه 🌹 ببخشید طولانی شد @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام ادمین جان خوب هستین؟ خدا قوت من یه مشکل دارم که خاهشا فوری بزار چون خیلی مهمه
❤️ سلام در جواب اون خانمی که یک پسر هی بهشون پیام میدن عزیزم اون اقا هی اکانت خودش رو حذف میکنه و دوباره میزنه 😞 اما اگه هر دفعه توی هر پیام رسانی این قابلیت هس شما بهتره که اون آقا رو تهدید بکنی که پدرم توی اطلاعات هست مثلا ☺️☺️😁😁 بعدشم اگه دوباره بهتون پیام داد چه واتساپ ، اینستا، ایتا! یا هر چی پیام رسان دیگه این کار جواب میده اون پسره ت رو دوست نداره فکر کنم میخواد اطلاعات ت رو به سرقت ببره یا هکتون کنه پس بهترین راه همینی هست که بهتون گفتم به امید خدا🤲🏻 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ درمورد این دختر خانم بنظرم پیش پلیس فتا شکایت کنه این دروغگوی مسیحی نیست فقط میخوان از شما سو استفاده کنن نزارید بیشتراز این پیش بره بریین شکایت کنید .🌹 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام! راجب اون دختر خانمی که یک پسری ک مسیحی بود و ازش کمک خاسته و الان نمیتونه از دستش خلاص شه..! 🌸عزیزم؛شما چن تا راه داری.. راه اول اینه ک ب یکی از اعضای خانوادت ک مورد اعتمادته؛تاکید میکنم قشنگم کسی ک مورد اعتمادته.. فرقی نمیکنه خانواده باشه یا نباشه..رفیقت، دختر خالت..دختر عموت دختر داییت باشه! اما بتونی بهش اعتماد کنی و مطمئن باشی که دهن لق نباشه..بهش بگی و از اون مشورت بخوای و باهم حلش کنین.. 🌸روشی که من پیشنهاد میکنم.. اینه ك مطمئنناً هر اپلیکیشنی(ایتا_تلگرام_آی گپ_اینستا و..)یک شماره پشتیبانی داره..میتونی اکانتش رو گزارش کنی_اگر دیدی با یک اکانت دیگه پیغام داد..ب شماره پشتیبانی اون ایپلیکیشن پیام بده یا تماس بگیر و ازشون بخاه ک باهاش برخورد کنن__حالا یا میتونه بستن حساب کاربریش باشه)یا تا ی مدت نتونه دیگه ب کسی پیام بده.. اما گلم من فکر میکنم ک با یکی از دوستات یا یکی از اعضای فامیل یا خانوادت در ارتباط هست!! چون غیر ممکنه زمانی ک شمارتو عوض کردی دوباره بهت پی بده و شمارتو گیر بیاره! 🌸کمکی ک از پس من برمیومد این بود؛کمک دیگری خواستی آیدیمو از ادمین بگیر بهم پیام بده کوتاهی نمیکنم! برای حل مشکلات همگی یک صلوات بفرستید/متشکرم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹 در جواب خانومی که یه پسر مسیحی مزاحمشون میشه شما باید از اول بهش رو نمیدادین و بلاکش میکردین الان از همه ی حساب کاربری های که تو فضای مجازی داری برو بیرون و یک سیمکارت جدید بخر اون سیمکارت هات رو هم بنداز دور دیگه نمیتونه بیاد پیوی @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
سلام ایام به کام ❤️ به درخواست اعضا و برای عوض شدن حال و هوای کانال تصمیم گرفتیم روزهای پنجشنبه چال
❤️ سلام،وقتتون بخیر راجع به چالشی که گذاشتید،چیزی خنده دار وجالبی که من دیدم،چند وقت پیش دوستم من را برای ختم سالگرد پدرش دعوت کرد،وقتی رفتم تمام دوستانم هم آنجا بودند وبا هم شروع کردیم به خواندن قرآن،تا قرآن ختم شد،وبعد از آن سفره انداختن ونهار خوردیم ،،،ولی بعد از نهار دختر دوستم که سالگرد پدر بزرگش بود وما خانه آنها بودیم،دف زن بود،رفت دف وباند آورد و شروع کرد به زدن،وخودش هم می خوند وبقیه دست می زدند ،من خیلی جا خوردم ،گفتم الان مادر دوستم،که ختم شوهرش بود، ناراحت میشه،ولی با کمال تعجب دیدم آنهم داره دست میزنه،وجالب تر اینکه ،دختر هاش هم داشتن کل می کشیدند😂 خیلی آن روز خندیدیم،به دوستم گفتم،الان همسایه هاتون که میدونن ،امروز ختم قرآن دارید وختم پدرت هست،با این صداهای دست وکل،میگن دیوونه شدید😄 البته اینهم بگم،چون روزهای شادی اهل بیت بود،از اهل بیت می خوندند،ودوستم می گفت که اینطوری روح پدرش هم شاد میشه،ولی به هر حال خیلی چیز عجیبی برای من بود. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خسته نباشین تو مراسم ترحیم مامان بزرگ دوستم این اتفاق افتاد من اونجا بودم ولی از زبون دوستم ماجرا رو تعریف میکنم.مامان بزرگم دستپختش خیلی بدتر از افتضاح بود.بعد تو مراسم دوست داییم که اسمش امید بود اومد تا خالم امید رو دید با گریه و صدای بلند گفت هیچکی غذای ننمو نمیخورد فقط امید میخورد. چهره مهمونا😳😀😀 چهره امید😅😅😅 روح متوفی😡😡 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @azsargozashteha💚
❤️ سلام ادمین عزیز لطفا مشکل منم تو گروه بزارید تا ازراهنمایی عزیزان استفاده کنم من چند وقتیه آرامش ندارم همش حرفهایی که قبلا شده وازشون چند سال گذشته هی با خودم تکرار میکنم و حرص میخورم شاید دوسه ساعت با خودم حرف میزنم و اون ماجراهارو تکرارمیکنم مثلا اینکه جاریم موقعی که بچم به دنیا اومد پیش من نیومد ولی شوهرم موقع تولد بچه اون که مدت کمی هم باهم فاصله داشتن رفت دیدن بچه جاریم این یکی ازموارد بود تا حالا هم شاید ۱۰۰دفعه به شوهرم گفتم که تو اینکارو کردی ولی بازهم آروم نمیشم وقتمو به حرفهای بیهوده میگذرونم و میترسم سراین حرص خوردن طوریم بشه لطفاراهنماییم کنید و دعام کنید 😭 ممنون از کانال خیلی خوبتون خیلی استفاده میکنم ایدی ادمین👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏🌹
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۰۷🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052534.mp3
1.44M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۰۷🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام ادمین عزیز لطفا مشکل منم تو گروه بزارید تا ازراهنمایی عزیزان استفاده کنم من چند
❤️ سلام خانمی که گفتن درمورد حرفهای گذشته فکر میکنن، عزیزم من هم همین مشکل داشتم و اینقدر ادامه پیدا کرد تا دارو مصرف کردم. حتما تا زیاد نشده با یه مشاور وروانشاس خبره صحبت کن ، درسته که بعضی آدما رفتارشون بد هست اما این دلیل نمیشه تا خودمون رو به خاطر کارهاشون از لذت زندگی محروم کنیم.اگر با یه مشاور خوب صحبت کنی راهنمایت میکنه و باید خودت بخوای که مشکلت حل بشه و تلاش کنی، ورزش کردن ، کتاب خوندن معاشرت با آدمهایی که حالت رو خوب میکنه عالی هست. اگر خواستی شماره مشاور هم بهتون میدم. اگر خودت بتونی مشکلت حل کنی ودارو مصرف نکنی خیلی بهتره، چون عوارض داره . توکل به خدا کن وبا مشورت و تلاش خودت از زندگی لذت ببر❤ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام بابت خانمی که بابت کارها ورفتار ها ی گذشته هی حرص میخوره .گلم خودت را مشغول کاری کن تا وقتت پر بشه و ذهن نتونه شما را مشغول حرف های بیخود کنه .میتونی هم با گفتن ذکر های مختلف در حین انجام کارهای روزانه فکر کردن به این چیزا را محدود کنی .من خ.دم هر دو روش را استفاده کردم و نتیجه گرفتم .اینم بگم عمر ما اینقدر کوتاه هست که ارزش نداره اعصاب خودتون رو خرد کنید واز طرف دیگر هم وقتی که این حرف ها رو تکرار میکنی .از طرف شوهر تون هم طرد میشی و اگر روزی حرف های مهمی هم داشته باشید اهمیت نمیدن وبرچسب حسود یا نق نقو هم می خورین .موفق باشید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام بر همگی در مورد خانمی که گفتن مرتب حرفهای مربوط به گذشته را با خودشون تکرار می کنن بهترین کار اینه که هرچی که به ذهنشون می رسه بنویسن ، اگه از کسی ناراحتن هرچی که می خوان به اون بگن بنویسن یعنی هرچی که به ذهنشون می یاد و دوست دارن به اون شخص بگن را بنویسن بعد نوشته ها را پاره کنن و ریز ریز کنن و تو سطل آشغال بریزن دیگه ذهنشون راحت میشه و اون مطالب را تکرار نمی کنه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ به دوستمون که گفتن زیاد باخودشون صحبت میکنن بگید که سودای بدنشون زیاد هست به یک دکتر طب سنتی مراجعه کنن منم اینجوری بودم خیلی بهتر شدم و اینکه هر وقت حموم میرن حتما سنگ پا بکشن @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_چهاردهم یادم اومد روز خرید خودمو که محمد حتی یه حلقه برای من نخرید... یادم اومد دو ماه پیش رف
حساب کنید عروس تو خیابون مونده... مادرشوهر قهر کرده بره و داماد هم افتاده دنبال مادرش التماس که نرو! با ابروریزی تمام اون شبم رو برامون زهرمار کرد ولی من بازم صدام درنمیومد وتحمل میکردم. زندگی با سختی های خودش و دردسرای خانواده محمد میگذشت ۳ سال از عروسیمون گذشت و من هنوز باردار نشده بودم دیگه ۱۹ سالم بود و محمد خواهر هم سن من داشت که تو شهرشون بخاطر آوازه پدرش هیچ خواستگاری نداشت و چون تو شهرستان اون زمان دخترا زود شوهر میکردن ترشیده محسوب میشد یکی از فامیلای ما گفت که یه بنده ی خدایی هست که مادرپیر داره از دار دنیا و دنبال یه دختر میگرده که بگیرتش و اول برای مادرش دختری کنه و بعد زن اون باشه، از مال دنیا هم هیچ چیزی نداره من گفتم به محمد میگم اگر قبول کرد بهتون خبر میدم شبش که محمد اومد خونه بهش گفتم اینجوری شده گفت نه برامون شر میشه انگار تو تنت میخاره و دوست داری دردسر برای خودت درست کنی خلاصه با هزار خواهش التماس محمد و راضی کردم که لااقل به مادرش بگه شاید اونا اصلا قبول نکردن دخترشون بیاد تهران ولی زهی خیال باطل همین که محمد پشت تلفن گفت انگار مادرو دختر بال دراوردن پدرشونم که طبق معمول سرش تو منقل بافورش بود و فارغ از غم دنیا خیلی سریع خودشونو رسوندن تهران و تو مراسم خواستگاری دختره قبول کرد مادر شوهره رو روی چشماش بزاره و بیاد تهران و با یه لقمه نون و خالی و عشق زندگی کنه داماد بیچاره هم فکر میکرد شاه ماهی گیرش اومده غافل از اینکه این هم دست پروده ی همون مادره خواهرشوهرمو ظرف سه چهار روز عقدش کردن که طبق معمول تمام مخارج با محمد بود و قرار شد ۶ ماه بعد عروسی بگیرن برن سر زندگیشون. منم که ۳ سال باردار نشده بودم و تو این ۳ سال محمد حتی یکبار منو دکتر نبرده و اصلا اسمی از بچه نمیاورد حتی منم اگر میگفتم دعوام میکرد و میگفت خدا بخواد بدون دکتر و دوا بچه میده بماند که تو این ۳ سال مادرش چی به سر من اورد که چرا حامله نمیشی و اون حدود ۶ سالی که عقد کرده بودم بخاطر دردسرهای که برامون درست میکرد هم پای نازایی من میگذاشت به همه میگفت اجاقش کوره و ۱۰ ساله نزاییده...! ولی نمیگفت بابا مگه چند سالشه هنوز! عقد خواهرش گذشت و یک شب که محمد زنگ زد حال مادرشو بپرسه گوشی و داد به من که حال واحوال کنم تا گفتم سلام درجواب سلامم گفت حامله نشدی ؟ گفتم نه بدون هیچ حجب وحیایی گفت دیگه وقتشه برای محمد یه فکری بکنم (منظورش زن دیگه بود) وقتی اینجور گفت تمام اون یک اتاق دور سر من چرخید و اشکم روان شد اون شب تا خود صبح اشک ریختم هر چی محمد میپرسید بهت چی گفت میگفتم هیچی و فقط اشکم میریخت... اخرش محمد گفت.... @azsargozashteha💚
❤️ سلام وقتتون بخیر میشه نظر اعضای کانال تون رو درمورد علاقه مندی یه طرفه ازطریق فضای مجازی بدونم خیلی وقته درگیر این موضوع شدم😭 و همچنین یه دختر مذهبی هستم واقعا نمیدونم باید چیکار کنم ! اگه میشه راهنمایی کنید😢🙏 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خدمت شما خواهش میکنم‌مشکل منم بزارین مشورت میخام .چن روز قبل رفتم مغازه لباس فروشی برا خرید لباس درش از این شیشه ایا بود که بین دو لنگه در قفل دارن وقتی دررو هل دادم و بازش کردم داخل شدم صدا زدم دیدم کسی نیس چراغ هم خاموش بود دررو که هل دادم دیدم قفل در انگار خرابه وخوب جفت نشد منم دیدم کسی نیس ترسیدم کسی بیاد فکر کنه برا دزدی اومدم دیگه راهمو کشیدم رفتم ولی بعدش عذاب وجدان گرفتم که نکنه باعث شدم کسی دزدی کنه و از طرفی میگم‌خوب رو در هیچ برگه ای نبود که مغازه باز است یا بسته است واگه هم بلفرض دزدی شده یا خسارتی به قفل وارد شده خو مشکل من نبودم قفل خراب بوده ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 لطفا به هر دو سوال پاسخ بدید 🌹🙏
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۰۸🌹 @azsargozashteha💚 این صفحه صوت ندارد🌹
❤️ سلام،وقتتون بخیر من یه مطلبی را راجع به مشکلاتی که دوستان تو گروه مطرح می کنند،خواستم بگم. اینکه خیلی ها دچار افسردگی،یا درگیر حرف های ناراحت کننده دیگران،یا خودکشی وخیانت در فضای مجازی و...میشن ،همه اینها فقط یه راه حل داره،البته شاید با روان پزشک ودارو و...یه مدت کم رنگ بشه،ولی راه حل این مشکلات،نزدیک شدن به خدا وخود شناسی ورفتن به کلاس های اخلاق ،که تحت استاد های مجرب وقوی هستند ودر حد توان،عمل کردن به درس هایی که یاد میگیرن. من خودم حدود یک ونیم سال هست که لطف خدا شامل حالم شده وتو یکی از بهترین کلاس های اخلاق شرکت می کنم،وتاثیر فوق العاده ای در زندگی من داشته،چه از نظر قرب به خدا،چه از نظر رها شدن از افکار بیهوده ،وباور کنید چیز هایی که قبلاً برام مهم بود،وحرف هایی که پیش می امد،وباعث میشد تا روزها یا ماه ها ناراحت باشم وبا همسرم هم مشاجره کنم،خدا راشکر الان هیچ کدام از آنها برام اهمیت نداره ودیدم به اطرافیانم عوض شده،با اینکه همه آنها آدم های قبل هستند،ولی همشون را دوست دارم،وهیچ ناراحتی دیگه پیش نمی اید،به قول استاد،اگه ما خودمون را عوض کنیم،همه اطرافیانمون عوض میشن،لازم نیست تلاش کنیم بقیه را درست کنیم،فقط کافیه خودمون را بشناسیم و اصلاح کنیم. ببخشید که طولانی شد،ولی واقعا وقتی می بینم دوستان،درگیر چه مسائلی هستند،که بعضا من هم قبلاً درگیر بودم،ولی خدا را شکر بااین کلاس ها خودسازی ها تمام مشکلاتم حل شد،خیلی ناراحت میشم ودوست دارم با تک تکشون صحبت کنم وبگم که ما راه را گم کردیم که توقفمون در این مسائل هست،اگه بتونیم از این ها با مدد خدا و اهل بیت عبور کنیم،بعد ها واقعا برامون خنده داره که برای مسائل پیش پا افتاده چطور خودمون را در گیر می کردیم. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام به شما مدیر کانال شاید برای شما هم اتفاق بیفتد راستش جسارتا می خواستم یه نکته کلی در باره مطالب کانال بگم؛ خوبی گذاشتن این موارد گفتن نظر نیست یعنی اعضای کانال که تخصص ندارند و در مسائل خانواده و روانشناسی تجربه ندارن اما خوبی این موارد نشان دادن یه مطلب مهم که واقعا خیلی خیلی مهم اینکه این موارد می خواد مسئله رو نشون بده عامل تمام این مشکلات سبک زندگی نامناسب و غیر اسلامی حالا چرا غیر اسلامی؟ چون اسلام تاکید بر نداشتن کینه، چشم هم چشمی ، حسودی، طمع(که مثل املاش سه حرف تو خالی) و... کرده شما ببنید افراد با ایمان مثل علما داخلی زندگی شون از این مشکلات نداشتن چون ایمان رو به عمل رسون دند. این یکی از تیر های به ظاهر بی فایده و ناتوان دشمن بود که خانواده (تفاوت جامعه اسلامی و غرب در وجود خانواده مسائل مربوط‌به اون) رو هدف گرفت اما این تیر شکاف بزرگی به وجود آورد یعنی اولین و کوچکترین جامعه کشور (خانواده)رو دگیر مسائل بچه‌گانه کرد‌. تربیت درست فرزند در خانواده هم مهم حالا نظر من به تمام افراد مراجعه به سبک زندگی اسلامی @azsargozashteha💚
❤️ سلام در رابطه با اون عزیزی که گفتن درگیر عشق یه نفر در فضای مجازی شدن... عزیزم عشقی که تو مجازی اتفاق بیفته اصن به نظرم اسمش عشق نیس.... چون توی مجازی ممکنه طرف مقابل خوده واقعیشو نشون نده و منکر خیلی چیزا بشه.. یه سری دورغا گفته شه و... پس اصلا اسمش رو نمیشه عشق گذاشت.. یه سوال!؟ خدایی که انققققد به ما لطف داشته.. کلی نعمتای قشنگ داده..رو انقد دوست داریم که به خاطرش خودمونو تو گناه نندازیم...!؟ آبجی جانم اگر که نوجون هستی این حسا زودگذره و کلا نوجونی فک کنم برا عموم این طور بوده.. ممکنه ذهنتو مشغول کنه که در این مواقع میتونی به خدا توکل کنیی❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام میخواستم یه کمکی به اون خانوم که مشکلات قبل یادش میاد و جوش میزنه منم خیلی وقتا اینطوری میشم که ای کاش اون موقع که فلانی حرفی زد چی جواب میدادم یا فلان وقت چیکار میکردم من فقط چند بار یه ذکری رو تکرار میکنم مهم نیست چی باشه صلوات.لا اله الا الله.یا هر چی خودتون صلاح دیدین فقط باید اون لحظه ذهنت رو منحرف کنی. برای من که خیلی خوب بوده. احتیاج نیس داروی اعصاب بخوری یا مشاور بری و.... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در خصوص مشکل خانمی که خاطرات گذشتشون باعث ناراحتیشون میشه👇 راهی جالب برای کنار آمدن با خاطرات بد به هنگام به یاد آمدن خاطرات بد، به جای احساسمان به آن‌ خاطره ، روی جزئیات فیزیکی‌ اتفاق تمرکز کنیم. به یاد آمدن خاطرات بد، منجر به احساساتی‌ می شود که تحمل آن مشکل است. تحقیق جدیدی، روشی‌ جدید برای مقابله با اثر عذاب آور این نوع خاطرات یافته است. به جای احساس، به جزئیات فیزیکی‌ زمان خاطره فکر کنیم، مثل اینکه در آن زمان چه لباسی پوشیده بودیم، هوا چه طور بود، چه کسانی آنجا بودند و… . تویه کانال مشاوره بود امیدوارم به دردتون بخوره🙃 لطفاً برای مشکل منم خیلیی دعاکنید ممنونم🌹🙏🌸 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خسته نباشید در مورد اون دوستمون که میگن حرص میخورن و حرف های گذشته رو با خودشون تکرار میکنن میخواستم بهشون بگم عزیزم اینقدر حرص نخور و سعی کن گذشته رو فراموش کنی و این یادآوری گذشته به همسرتون باعث میشه که همسرتون نسبت بهتون سرد باشه تا میتونین حداقل به ظاهر یا جلوی همسرتون با خانواده ش مهربون باشین این باعث میشه بیشتر بهتون علاقه مند بشه و زندگی بهتری داشته باشین انشاالله من خودم سختی های زیادی کشیدم و خیلی به خانواده ی همسرم محبت کردم ولی دریغ از ذره ای جبران اینم بگم من ۴ ماه بعد از ازدواج شوهرم شهر دیگه ای سر کار بود برادرشوهرم که کلاس اول راهنمائی بود رو آوردن پیش من برا تحصیل(روستای خودشون مدرسه ی راهنمائی بهشون دور بود) تا زمانی که دوتا برادرشوهرم دانشگاه تموم کردن پیش ما بودن ما هم مستاجر بودیم دریغ از ذره ای مخارج از طرف خانواده ی همسرم یا اینکه مادرشوهرم چندین بار عمل داشتن فقط من بودم که باهاش بودم با اینکه دوتا بچه ی کوچک داشتم هر بار از خانواده ی همسرم دلگیر میشدم اینا رو به شوهرم میگفتم که من چقدر زحمتشون کشیدم ولی شوهرم خیلی ناراحت میشد برا همین سعی کردم دیگه تکرار نکنم هر اتفاقی هم میفته اصلا به روی همسرم نمیارم الان دیگه خداروشکر هیچ مشکلی هم بینمون پیش نمیاد آرامش بیشتری دارم عزیزم فقط با خدا دردودل کن و دعای توسل بخون ببخشید طولانی شد منم مشکلات خیلی خیلی زیادی رو پشت سر گذاشتم ولی الان خداروشکر با توکل به خدا و ائمه تونستم به آرامش برسم بدون بارون هیچی رشد نمیکنه یاد بگیر طوفان های زندگیت رو شرمنده کنی رفیق
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_پانزدهم حساب کنید عروس تو خیابون مونده... مادرشوهر قهر کرده بره و داماد هم افتاده دنبال مادرش
اخرش محمد گفت من که میدونم چی گفته صبح حالشو جا میارم... و پشتش رو کرد به منو خوابید. ولی از صدای نفسهاش میفهمیدیم که بیداره اونم تا صبح چشم روی هم نذاشته بود‌. الان که سالها گذشته پیش خودم فکر میکنم چرا من اینقدر احمق و بی زبون بودم در برابر این زن.. منی که از بچگی از شیطونی و زبون درازم یه محل عاصی بودن چرا جلوی این زن و کاراش لال بودم. صبح فردا شد و من همچنان اشک میریختم، محمد پاشد و رفت حیاط دسشویی و به من گفت پاشو لباس بپوش بریم گفتم کجا ؟ بدون اینکه جوابمو بده از در رفت بیرون و رفت تو کوچه یک ربع بعد دیدم با ماشین شوهر خاله م اومد و خالم هم تو ماشینه گفتم کجا میریم گفت دکتر برای اولین بار و اخرین بار منو برد دکتر و نمیدونم معجزه بود یا دست دکتر شفا بود که بعد از ۴۰ روز فهمیدم باردارم کلی شوق و ذوق داشتیم و به این فکر میکردیم حالا که داریم بچه دار میشیم یه فکری برای خونمون بکنیم تو یه اتاق با اون همه اساس یه بچه و سیسمونی بخواد اضافه بشه واقعا سخته محمد کمر همت بست و یاعلی گفت و خیلی سخت تر و بیشتر کار میکرد تا بتونه خونمون رو تکمیل کنه ۳ ماهه بودم که دامادشون اومد خونمون گفت میخوام زنمو ببرم یه فرصتی میدم اماده بشید برای عروسی و جهاز خریدن خدایا اخه الان؟؟ خدایا خوشی به ما نیومده؟ تو مدت کوتاهی محمد بیچاره هم باید جهاز میداد هم خونه خودمو تکمیل میکرد هم من هزینه های بارداری و زایمان داشتم واقعا جیگرم برای محمد خون بود ولی کاری از دستم بر نمیومد با هر مصیبتی بود خونه رو ساختیم و پاشدیم رفتیم شهرستان امار بگیریم برای جهاز هر بار که شهرستان رفته بودیم چند تکه خریده بودیم که مثلا اگر یک روزی خواست عروس بشه زیاد بهمون فشار نیاد. اون موقع ۶ ماهه بودم و دریغ از یک ذره ویار تنها ویارم این بود از برنج بدم میومد وقتی رسیدیم شهرستان زندایی محمد اومد به ما سربزنه و تبریک بگه برای حاملگی من ازم پرسید که ویارم داری ؟ تا اومدم لب باز کنم جواب بدم مادرش زودتر از من لب زد اب انبار که آب نداره قورباغه لازم نداره منظورش این بود که دروغ میگیم من باردارم و از شانس بدم تو اندامم هم هیچ تغییری نکرده بودم چون خودم کمی تپل بودم اصلا معلوم نمیشد باردارم اونم باز به متلک ها و کنایه هاش ادامه میداد و دست بردار نبود نمیخوام از جهاز بگم که هر چیز خریده بودیم بدرد بخور بود رو مادرش برداشته بود و تو این چند ماه استفاده کرده بود چون میدونست محمد چیزی برای خواهرش کم نمیزاره زندگی خودشو نو نوار کرده بود و هر چیز احتیاج داشت از جهیزیه برداشته بود با هزار مصیبت وبدبختی جهازو جور کردیم و منم زایمان به سزارین ختم شد .... @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
سلام ایام به کام ❤️ به درخواست اعضا و برای عوض شدن حال و هوای کانال تصمیم گرفتیم روزهای پنجشنبه چال
❤️ سلام گفتید خنده دار ترین موصوع عروسی و ترحیم بگید من شب حنابندون برادرم با ماشینش امد دنبالم آرایشگاه منم سوال نکردم کو شوهرم امدیم خونه بابام مهمانها همه امده بودن بعد از اون طرف هم شوهرم هم امد اریشگاه دنبال من😄😁 بعد خانم ارایشگر گفت یکی امد عروس برد شوهرم بر میگردد برای شب عروسی ارایشگر گفت تا داماد نیاد من عروس تحویل نمیدم ترسیده بود 😄😁😁 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام من خیلی بچه مثبت بودم یعنی جرات هر حرفی رو نداشتم تا این حد که فکر میکردم شوهر کلمه زشتیه ی روز ختم ی بنده خدایی داماد خونه با زنش کار داشت به من گفت برو صداش کن منم رفتم گفتم بابات دم در کارت داره🙈 همه 😳😳 اینجوری شدن آخه سوم باباش بود😅 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام بخاطر چالش اومدم تا چند تا از اشتباه های فامیلامون وموقع عقد رو بگم. حدود ۳ماه پیش عقد دختر عمه بنده بود که دختر دایی مم میشه. خاله من متاسفانه تو همه مجلس ها سری خودشوجلو میندازه سری رفت کله قند رو گرفت گفت من میرم قند رو میسابم نذاشت یکی از دختر ها جوون بره 😨 اونحالا هیچی کله قند رو داشت بر عکس میسابید خلاصه همه فامیلامون داشتن زیر زیرکی بهش میخندید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹 سلام این یکی از خنده دار ترین مراسم ترحیم هست 😂 یکی از فامیلامون که فوت کردن تصمیم گرفتن قبل مرگ صداشو ظبط کنن . روزها گذشت تا اینکه فوت شد . و موقع مراسم اونو پخش کردن . اون مرحوم : آهای ! چرا این پتوی سفید رو پیچیدید به من ! 😂 چرا روم خاک میریزن خاک بر سرا 😂🤣 چرا یهو تاریک شد ! 🤣 بعد که سنگ رو گذاشتن صدا رو هم قطع کردن . توی اون مراسم به جای اینکه همه گریه کنن . از خنده داشت اشکشون درمیومد 🤣🤣 ممنون که پستش میکنی پیامم رو 💜 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام.مراسم هفتم پدر شوهرم بود برادر شوهرم پشت میکروفون ضمن تعریف از پدر خود یکباره گفت ایشان آن قدر پیش خدا عزیز بود که افنخار این رو داشت که در آغوش من به رحمت خدا برود.ما هم مانده بودیم که بخندبم یا گریه کنیم ❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹❤️❤️❤️ سلام خنده دار ترین اتفاقی که من توی عروسی به چشم دیدم اونجا بود که وسط رقص خواهرم خواست از زیر دست شوهر خواهرم بچرخه و دستاشونو به هم دادند آبجیم خم شد که بچرخه درست همون لحظه آستینش به تاجش گیر میکنه و گند میخوره به فیلمشان و اون لحظه قیافه مهمونا خیلی دیدنی بود ولی تو فیلم دختر داییم هست که بادهن باز جلوی دوربین قهقهه میزنه و ما هروقت فیلمشو بعد چند سال میبینیم از خنده ریسه میریم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در رابطه با چالش امروز من یک سال پیش روز عروسیم وقتی از آرایشگاه اومدیم هنوز پیاده نشده بودم ماشین عروس آتیش گرفت به زور در ماشینو باز کردن و من پیاده شدم..کل آرایشم خراب شد.. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹❤️❤️❤️ سلام بابت چالش خوبتون پیام دادم من توی ختم یکی ازدوستان شرکت کرده بودم ک موقع خاک سپاری اون مرحوم وقتی میخواستن سنگ وبزارن ک خاک بریزن سنگ ازدستشون افتاد روسرجنازه سرجنازه شکست وزخم شد نمیدونم چی بگم هم خنده داربود هم جالب وهم غصه دار ممنون میشم بزاریدکانال😘 @azsargozashteha💚
❤️ سلام وقت بخیر من از مادرشوهرم متنفرم خیلی دخالت میکنه قبلا هم به شوهرم تذکر داده بودم که جلوی ننتو بگیر ولی هی پشت گوش انداخت. یه ماه پیش داشتم خونه تکونی میکردم اومد کمک کنه زد آیینه عقدمو شکست. منم دیگه روانی شدم هرچی از دهنم دراومد بهش گفتم و با دسته جارو برقی زدم توی بازوش و از خونه بیرونش کردم. هربار میاد یه چیزی رو میشکنه. شوهرم وقتی اومد منو از خونه پرت کرد بیرون😔😔 دلم واسش تنگ شده باید منم درک کنه حتی سراغم هم نمیاد. چطور زندگیمو درست کنم؟ واقعا کار مادرشوهرم بد بود آخه ایدی ادمین👇🌹 @habibam1399 لطفا پاسخ ها کوتاه باشد🙏🌹
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام وقت بخیر من از مادرشوهرم متنفرم خیلی دخالت میکنه قبلا هم به شوهرم تذکر داده بو
❤️ سلام درپاسخ اون خانمی که از مادر شوهرش متنفره باید بگم که اصلا این ادبیات صحبت کردن در مورد مادر شوهرتون درست نیست یادتون باشه اگر شوهرتون خوبه... همین مادر شوهرتون بوده که اونو تربیت کرده... در ضمن یه روزگاری خودتم میشه مادر شوهر و عروست همینکارو باهات میکنه... شوهرت کار درستی کرده شمارو بیرون کرده... چجور بخودت اجازه دادی به مادر شوهرت بزنی آخه😱 من خودمم مادر شوهر دارم شاید خیلی وقتام با حرفاش ناراحتم کنه اما بخاطر همسرم کوتاه میام ❤️❤️❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹🌹❤️ سلام خانمی که معتقده مادرشوهرش دخالت میکنه چقدرشمابی ادب وبی شخصیت هستید،ایشون وظیفه ای نداره کمک شمابیادلطف کرده اومده من خودم هم عروسم ولی حتی به خودم اجازه نمیدم حتی به خواهرشوهرهام هم بی احترامی کنم والاشوهرت حق داره همچین زنی تعادل روانی برای زندگی نداره ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در جواب خانومی که مادر شوهرش رو از خونه پرت کرد بیرون شوهرت خوبت کرد از خونه انداختت بیرون من جاش بودم همین کارو می کردم نکنه انتظار داری حالا با سلام و صلوات بیاد دنبالت. اونم جای مادرت مادرت هم که نه بزرگتر که هست احترامش واجبه خودت اگه پسر داشته باشی و عروست بندازت بیرون چه حالی میشی واقعا برات متاسفم. من چهر سال با مادر شوهرم زندگی مردم وقتی بهش سلام می کردم جوابم بهم نمی‌داد چون فکر می کرد پسر ته تقاریشو برا خودم بردم اصلا اجازه نداد یه بار پامو بزارم تو آشپزخونه یا در یخچالشو باز کنم😔😔اما من اصلا بهش بی احترامی نکردم متاسفاته وقتی که داشت میمرد و در حال احتضار بود همش یه حرفی می زد هیچکس نمی فهمید به شوهرم با سر اشاره کرد که منو صدا کنه با اشاره بهم فهموند تسبیحشو می خواد گذاشتم تو دستش براش دعا خوندم تا لحظه آخر حواسم بهش بود و خودم رو به قبلش کردم😔😔😔این دنیا ارزش اینو نداره که کسی رو از خودمون ناراحت کنیم چوب خدا صدا نداره با هر دستی که بدی با همون پس می گیری. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام درمورد اون خانوم که مادرشوهرشو با میله جارو برقی زده بود خواستم بگم کار شما صد برابر بدتر بود ایشون ایینه شکست اما شما حرمت و شخصیت مادرشوهرتو شکوندی میتونی ی آینه جدیدتر وخوشگل تر بخری اما حرمت اون مادرو چی .... وبدتر ازاون خودت رو پیش خانواده ی شوهرت بی ارزش کردی ب نظر من با گل و هدیه برو خونه ی مادرشوهرت دستش رو ببوس وازش حلالیت بخواه وشوهرت هم رفتارش طبیعیه که نیاد دنبالت خطا از جانب شما بود الانم باید پا بزاری روی غرورت و بری ازشون عذرخواهی کنی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🌹❤️❤️ سلام برا خانمی ک مادر شوهرشون رو زدن واز خونه بیرون کردن کارشون هیچ توجیهی نداره خدا ازش بگذره ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ با سلام ❤️❤️❤️درست که مادر شوهر شما کار خوبی نکرد ولی عزیزم به این فکر کن خودت روزی مادر شوهر بشی بقول🙊🙊 مادربزرگم این تخم سفیدو همین مرغ سیاه گذاشته😁😁😁👍برو معذرت خواهی البته فقط بخاطر رضای خدا بقیه اش با خود خدا البته کار شما هم خوب نبوده عزیزدلم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام عزیز هر چقدر مادر شوهر بد نباید دست روی او بلند میکردی مثل مادر خودت اگر میرفت خونه زنداداشت خدایی نکرده چیزی میشکست بهش حق میدادید مادرتون رو بزنه؟به نظر من گل وشیرینی بخر با بزرگترت برو از مادر شوهرت معدرت خواهی کن بخاطر زنگی خودت بگو کنترلم رو از دست دادم اگر شوهرتو دوست داری این کار بکن ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در مورد خانمی که از مادر شوهرش متنفر هست. مادر شوهر شما مادر هست ممکنه حرفی بزنه که شما ناراحت بشید ولی باید احترام نگه دارید و بی احترامی نکنیدکاری که با مادر شوهرت کردی درست نبوده خودت باشی کسی با مادرت این کار را میکرد چیکارش میکردی. پیشنهاد میکنم هدیه ای برای مادر شوهرت بگیری وببری و از دلش در بیاری . خوش به حالت که مادر شوهرت برای خونه تکانی کمکت میکنه.خوبی ها را ببین . آه مادر خیلی بد بیار هست. کسی را سراغ دارم که با مادر شوهرش همین کار را کرد و سعی نکرد از دلش در بیاره آخر دست تو 50سالگی به مریضی بدی دچار شد و به بدترین وضع فوت کرد.این خانم خیلی مومن هم بود و خواهر شهید هم بود . ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خدا قوت راجع به اون خانمی که مادرشوهرشون رو زدن خواستم بگم من با خواندن داستانشون آنقدر حالم بد شد که سردرد شدید شدم واقعا براشون متاسفم من خودم عروس هستم و شاید خیلی از کارهای مادر شوهرم رو نپسندم ولی امکان ندارد کوچکترین بی احترامی به ایشون کنم واقعا کارشون زشت و ناپسندبوده پیرزن بیچاره قصد کمک داشتن خدای من باورم نمیشه کسی همچین کاری کنه اصلا اون بنده خدا بد عالم ولی همینقدر که پسری تربیت کرده که الان سایه سر شماست کافیه که بی احترامی بهش نکنین نه اینکه به تلافی کمک کردن چنین کار زشتی رو انجام بدین سعی کنین خودتون و افکار تون رو درست کنید وگرنه به مشکلات بیشتری خواهید خورد