eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
652 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
دعای سفره افطار ربنا_۲۰۲۲_۰۴_۰۳_۱۹_۲۳_۴۵_۳۴۲.mp3
1.53M
دعای افطار ربَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا🎼 علیرضا موسوس قهار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 ❣همسرم💞 شهید ڪمیل خیلے بود☺️ مثل یہ مادرے ڪہ از بچہ اش مراقبت میڪنہ از من مراقبت میڪرد...😇 یادمه تابسـتون بود و هوا بود🌞 خستہ بودم، رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم وخوابیدم😴 «من بہ گرما خیلے حساسم»😖 ❣خواب بودم واحساس ڪردم هوا خیلے گرم شدہ و متوجہ شـدم برق رفته☹️ بعد از چند ثانیہ احساس خیلے ڪردم و به زور چشمم رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومدہ یا نہ... ❣دیدم ڪمیل بالاے سرم یه ملحفہ رو گرفتہ و مثل پنڪه بالاے سرم مے چرخونہ تا بشم😊 ودوبارہ چشمم بسته شد ازفرط ...😴 شاید بعد نیم ساعت تا یکساعت⏰خواب بودم و وقتے بیدارشدم دیدم ڪمیل دارہ اون ملحفه رو مثل پنڪہ روے سرم مے چرخونه تا خنڪ بشم...😳 ❣پاشدم گفتم ڪمیل توهنوز دارے مےچرخونے!؟ خستہ شدے⁉️😞 گفت: خواب بودے و برق رفت و تو چون به گرما میترسیدم از گرماے زیاد از خواب بیدار بشے ودلم نیومد😍 🌷 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌸͜͡✨ فـٰالِ‌حـٰافِـظ‌زَدَم‌آن‌رِنـدِغَـزَل‌خوان‌هَم‌گفت: زِندِگے‌بۍتومَحـٰال‌است،ٺـوبـٰایَـدباشـۍ.. 💚 🌱 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
⊰{🌾📔}⊱ بعضیاازمذهبۍبودن، فقط‌تیپ‌مذهبۍرو‌دارن!😏 اونقدرڪہ‌درگیرپست‌هاش‌ توۍ‌صحفہ‌هاۍ‌مجازۍشدھ؛ ڪہ‌ازخوندن‌روزانہ‌یہ‌صحفہ‌قرآن‌ غافل‌میشہ‌! اونقدر‌ڪہ‌آنلاین‌بودھ‌ واولین‌نفر‌پست‌هاۍ‌دیگران‌رو‌ دیدھ‌وتایید‌ڪردھ‌ و‌راجبشون‌نظر‌دادھ‌، بہ‌فڪر‌نماز‌اول‌وقتش‌نبودھ! ‌اونقدر‌ڪہ‌درگیر‌جذب‌حداڪثرۍ‌بودھ‌ فراموش‌ڪردھ‌ڪہ، ''اخلاص''و"عبودیت" رمز‌برڪت‌ڪارهامونہ!🖐🏻 اونقدر‌ڪہ‌بہ‌فڪر‌آبروۍ‌خودش‌ و‌تایید‌تشویق‌وتحسین‌گرفتن‌از‌دیگرانِ، بہ‌فڪر‌رضایت‌از‌↯ "صاحب‌الزمانمون‌"نبودھ! /ڪجاۍڪاریم‌مشتۍ؟ راست‌گفتن‌ڪہ‌در‌آخرالزمان /از‌اسلام‌جزاسم‌نمی‌مونہ👩‍🦯 /بہ‌خودمون‌بیایم:)) •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
••🌻🌏•• -خداهمیشھ‌‌‌‌همراهته اگرتوخدارونمی‌‌بینے‌‌‌خداتورو‌مےبینہ♥️🌱. •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
ثواب‌یهويے😍🤞🏻 متولد‌چہ‌ماهےهستے؟!😄 ☁🌿فروردین:¹⁴صلوات📿 ☁ ☁🌿اردیبهشت: ²صفحہ‌قران📖☁ ☁🌿خرداد:خواندن‌زیارت‌عاشورا 📄☁ 🌤🌱تیر:خواندن‌دعاےفرج🤲🏻🌤 🌤🌱مرداد:خواندن‌سوره‌حمد📖🌤 🌤🌱شهریور:¹۰ذکر🌤 🌦🖇مهر:خواندن‌دعاےعہد📖🌦 🌦🖇آبان:خواندن‌نمازشب😉🌦 🌦🖇آذر:¹۰۰صلوات🙂🌦 🌩♥دے:خواندن⁴صفحہ‌قران📖🌩 🌩♥بهمن:انجام‌دادن‌کارخیر😉🌩 🌩♥اسفند:خواندن‌زیارت‌عاشورا📄🌩 →✓→✓→✓→✓→✓→✓→✓→✓→✓→✓→✓→✓ متولد‌چہ‌روزےهستے؟!😄 ۱⇜هدیہ‌بہ‌شہید{‌مشلب🧡🌱} ۲⇜هدیہ‌بہ‌شہید{‌همت🌻🥀} ۳⇜هدیہ‌بہ‌شہید{آوینے🐚🌾} ۴⇜هدیہ‌بہ‌شہید{ابراهیم‌هادے🌿♥} ۵⇜هدیہ‌بہ‌شہید{سیاهکالے🌕🌱} ۶⇜هدیہ‌بہ‌شہید{جهان‌آرا🐾✨} ۷⇜هدیہ‌بہ‌شہید{‌حاج‌قاسم‌سلیمانے🦋🌿} ۸⇜هدیہ‌بہ‌شہید{شهیده‌کمایے🌵🌻} ۹⇜هدیہ‌بہ‌شہید{شهیده‌نجمہ‌بدرالدین🌕🥀} ۱۰⇜هدیہ‌بہ‌شہید{‌صدرزاده🌸🌿} ۱۱⇜هدیہ‌بہ‌شہید{محمدخانے🍄🌾} ۱۲⇜هدیہ‌بہ‌شہیدباکری✨🌿} ۱۳⇜هدیہ‌بہ‌شہید{حسین‌پور‌جعفرے❤️🌽} ۱۴⇜هدیہ‌بہ‌شہید{وحیدفرهنگےوالا🌿🥀} ۱۵⇜هدیہ‌بہ‌شہید{بابائے🧡🍀} ۱۶⇜هدیہ‌بہ‌شہید{دهقان‌امیرے🍃🌺} ۱۷⇜هدیہ‌بہ‌شہید{عمادمغنیہ🍒🌿} ۱۸⇜هدیہ‌بہ‌شہید{یوسف‌الهے❤️🌿} ۱۹⇜هدیہ‌بہ‌شہید{ کاظمے🦋⛅} ۲۰⇜هدیہ‌بہ‌شہید{مقدادبویر🕊🌻 } ۲۱⇜هدیہ‌بہ‌شہید{دانشگر❤😇 } ۲۲⇜هدیہ‌بہ‌شہید{ جهاد🕸🌿} ۲۳⇜هدیہ‌بہ‌شہید{علم‌الهدے✅🔖} ۲۴⇜هدیہ‌بہ‌شہید{متوسلیان🖇📖 } ۲۵⇜هدیہ‌بہ‌شہید{ستارے📌💚 } ۲۶⇜هدیہ‌بہ‌شہید{ رضايےنژاد💞🍊} ۲۷⇜هدیہ‌بہ‌شہید{ احمدکشورے📸} ۲۸⇜هدیہ‌بہ‌شہید{ دوران✨🌴} ۲۹⇜هدیہ‌بہ‌شہید{حسین‌محرابے🍇🌱 } ۳۰⇜هدیہ‌بہ‌شہید{بروجردے🎈🧡} ۳۱⇜هدیہ‌بہ‌شہید{سیدمجتبےعلمدار💌} ⸾⸾❁ شہیدانھ ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
یکۍ‌از‌هَـمرَزمـٰاۍ‌حاج‌قـٰاسِم‌میگُفـت؛ گفتَـم‌:حاجـۍ‌دَستت‌تون‌رو‌بِندازید‌دور‌ گَردن‌مَـن‌با‌هَـم‌عَڪس‌بگیریـم ...シ!' حـٰاجۍ‌گُفت‌مَـن‌دَستمو‌بِنـدازَم‌دور‌گَردَنـِت خَطـریہ‌هاـاا .. گُفتَـم‌چر‌احاجـۍ؟! گُفـت‌آخہ‌مَن‌دَستـمو‌دور‌گَردن‌هَرڪۍ‌انداختَم شَھیدشُد‌جـُز‌خودم ... •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
💚•• تواسـلام‌‹بـه‌توچـه‌› ‹بـه‌من‌چـه› نداریـــم... اینایی‌کـه‌میبینن‌ یـه‌گناه‌ داره‌رواج‌ پیدامیکـنه‌میگـن‌تذکــربدیـم‌فایده‌‌ نداره! توتذکـربده‌[•فحش‌•بخور ؛•بـه‌تـوچه• بشنــو:] تاشریک‌گنـاه‌اون‌نشــی✋🏾 تو‌همون‌لحظه‌هر‌آدمی‌میخواد‌ وجهه‌خودشو‌حفظ‌کـنه🤷🏽‍♂ اول‌مقاومت‌میکـنـه ولی‌وقتی‌ازهم‌جدا‌شیـن‌ دربیشتراوقات‌‌اینجوریه‌کـه بعداً‌به‌حرفتون‌فکـرمیکـنـه🌿 ـ ـ ـ ـ ـ 🚶🏿‍♂ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
📚 نگرفتن روزه تا رمضان سال بعد 💠 اگر انسان بر اثر بيمارى روزۀ ماه رمضان را نگيرد و پس از ماه رمضان بيمارى‏ اش برطرف شود ولى بلافاصله عذر ديگرى پيدا كند و نتواند تا ماه رمضان بعد قضاى روزه را بگيرد، بايد قضاى آن روزه‏ها را در سال­های بعد بگيرد، همچنين اگر عذر ديگرى غير از بيمارى در ماه رمضان داشته باشد و پس از ماه رمضان برطرف شود ولی تا ماه رمضان بعد بر اثر بيمارى نتواند روزه بگيرد، باید آن روزه ­ها را قضا کند. ✅ رسـالـه نمـاز و روزه مسـألـه ٩٢٥ 📩دفتر مقام معظم رهبرے(مدظلّه) (درصورتی که مرجعتان غیر از رهبرانقلاب می باشد ، حتماََ با دفتر مرجع خود تماس حاصل فرمایید)
•• یہ‌بنده‌خدایـےمیگفت:) قدیما‌ڪہ‌‌ترازو‌نداشتن‌یہ‌سنگ مَحَڪ‌داشتن‌،همہ‌چیرو‌بااون‌میسنجیدن‌ +اگہ‌سنگ‌‌‌‌‌‌‌محڪ‌زندگیت‌بشہ‌📿‼️ لبخند‌مھدۍ‌‌فاطمہ‌سود‌ڪردی😍👀!" •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂 🍂 رمـان‌بدون‌تو‌هرگز مجروحي که کمي با فاصله از علي روي زمين خوابيده بود. سرش رو بلند کرد و گفت: - خواهر، مراعات برادر ما رو بکن. روحانيه؛ شايد با شما معذبه... با عصبانيت بهش چشم غره رفتم... - برادرتون غلط کرده! من زنشم، دردش اينجاست که نميخواد من زخمش رو ببينم... محکم دست علي رو پس زدم و عمامه اش رو با قيچي پاره کردم. تازه فهميدم چرا نمي خواست زخمش رو ببينم... علي رو بردن اتاق عمل و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم. مجروحهايي با وضع بهتر از اون، شهيد شدن؛ اما علي با اولين هلي کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب... دلم با اون بود؛ اما توي بيمارستان موندم. از نظر من، همه اونها براي يه پدرومادر يا همسر و فرزندشون بودن، يه علي بودن... جبهه پر از علي بود. بيست و شش روز بعد از مجروحيت علي، باالخره تونستم برگردم... دل توي دلم نبود. توي اين مدت، تلفني احوالش رو مي پرسيدم؛ اما تماسها به سختي برقرار مي شد. کيفيت صداي بد و کوتاه... برگشتم... از بيمارستان مستقيم به بيمارستان. علي حالش خيلي بهتر شده بود؛ اما خشم نگاه زينب رو نمي شد کنترل کرد. به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود... - فقط وقتي مي خواي بابا رو سوراخ سوراخ کني و روش تمرين کني، مياي؛ اما وقتي بايد ازش مراقبت کني نيستي. خودش شده بود پرستار علي، نمي گذاشت حتي به علي نزديک بشم... چند روز طول کشيد تا باهام حرف بزنه... تازه اونم از اين مدل جمالت... همونم با وساطت علي بود. خيلي لجم گرفت... آخر به روي علي آوردم... - تو چطور اين بچه رو طلسم کردي؟ من نگهش داشتم، تنهايي بزرگش کردم، نالههاي بابا، باباش رو تحمل کردم! باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا مي کنه... و علي باز هم خنديد. اعتراض احمقانهاي بود وقتي خودم هم، طلسم همين اخالق با محبت و آرامش علي شده بودم... بعد از مدتها پدرومادرم قرار بود بيان خونه مون! علي هم تازه راه افتاده بود و ديگه ميتونست بدون کمک ديگران راه بره؛ اما نمي تونست بيکار توي خونه بشينه... منم براي اينکه مجبورش کنم استراحت کنه، نه ميگذاشتم دست به چيزي بزنه و نه جايي بره... باالخره با هزار بهانه زد بيرون و رفت س*پ*ا*ه ديدن دوستاش، قول داد تا پدرومادرم نيومدن برگرده! همه چيز تا اين بخشش خوب بود؛ اما هم پدرومادرم زودتر اومدن... هم ناغافلي سر و کله چند تا از رفقاي جبهه اش پيدا شد. پدرم که دل چندان ┄•●❥@azshoghshahadat 🍂 🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂 🍂 رمـان‌بدون‌تو‌هرگز خوشي از علي و اون بچه ها نداشت... زينب و مريم هم که دو تا دختربچه شيطون و بازيگوش... ديگه نمي دونستم بايد حواسم به کي و کجا باشه... مراقب پدرم و دوست هاي علي باشم... يا مراقب بچه ها که مشکلي پيش نياد... يه لحظه، ديگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زينب و مريم رو دعوا کردم. و يکي محکم زدم پشت دست مريم... نازدونه هاي علي، بار اولشون بود دعوا مي شدن... قهر کردن و رفتن توي اتاق و ديگه نيومدن بيرون... توي همين حال و هوا و عذاب وجدان بودم... هنوز نيم ساعت نگذشته بود که علي اومد... قولش قول بود... راس ساعت زنگ خونه رو زد... بچه ها با هم دويدن دم در و هنوز سالم نکرده... - بابا، بابا... مامان، مريم رو زد... علي به ندرت حرفي رو با حالت جدي مي زد؛ اما يه بار خيلي جدي ازم خواسته بود، دست روي بچهها بلند نکنم... به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود. خودش هم هميشه کارش رو با صبر و زيرکي پيش مي برد، تنها اشکال اين بود که بچه ها هم اين رو فهميده بودن... اون هم جلوي مهمونها و از همه بدتر، پدرم... علي با شنيدن حرف بچهها، زيرچشمي نگاهي بهم انداخت! نيم خيز جلوي بچه ها نشست و با حالت جدي و کودکانه اي گفت... - جدي؟ واقعا مامان، مريم رو زد؟ بچه ها با ذوق، باال و پايين مي پريدن و با هيجان، داستان مظلوميت خودشون رو تعريف مي کردن...و علي بدون توجه به مهمون ها و حتي اينکه کوچک ترين نگاهي به اونها بکنه... غرق داستان جنايي بچه ها شده بود... داستان شون که تموم شد... با همون حالت ذوق و هيجان خود بچه ها گفت... - خوب بگيد ببينم... مامان دقيقا با کدوم دستش مريم رو زد... و اونها هم مثل اينکه فتح الفتوح کرده باشن و با ذوق تمام گفتن با دست چپ... علي بي درنگ از حالت نيم خيز، بلند شد و اومد طرف من... خم شد جلوي همه دست چپم رو بوسيد و لبخند مليحي زد. - خسته نباشي خانم، من از طرف بچه‌ها از شما معذرت مي خوام... و بدون مکث، با همون خنده براي سالم و خوشامدگويي رفت سمت مهمونها... هم من، هم مهمونها خشکمون زده بود. بچه‌ها دويدن توي اتاق و تا آخر مهمونی.. ادامہ‌دارد... ┄•●❥@azshoghshahadat 🍂 🌸🍂 🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مھد؎‌جان . . بیراهہ‌می‌روم‌تومراسربہ‌راھ‌ڪن دوری‌توست‌علت‌بیچارگی‌خلق💔 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
از‌آیت‌الله‌بھجت‌‌‹ره›پرسیدند : برای‌زیاد‌شدن‌محبت‌، نسبت‌به‌امام‌زمان‹عج›چه‌کنیم؟!'(: ایشون‌فرمودند : گناه‌نکنید‌و‌نماز‌اول‌وقت‌بخوانید☝️🏻.. ‌‌ اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج🌱 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
《💙🖇》 طبیب‌دلت‌که‌شهدا‌باشند هوای‌دلت‌هم‌آسمانی‌میشود..(: 〚🕊〛¦➺ •• •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
! اگه‌تعریفت‌ازآزادی‌اینه‌ڪه خودتومث‌نمایشگاه‌به‌همه‌نشون‌بدی! بدون‌که‌این‌،تونیستی‌ڪه‌آزادی این‌بازدیدازتوئه‌ڪه‌ازاده همونی‌ڪه‌بالاش‌مینویسن ❗️ ارزش‌خودتوبدون‌خواهرم:) •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
یاران‌بسم‌الله‌گفتند‌و‌رد‌شدند‌از‌آب من‌ختم‌قرآن‌ڪردم‌و‌درگیر‌مُردابمـ ! 📬 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
<📌💔> • . ›❁ ⃟💛 • میگفت↓ هروقت‌میخوای‌دعا‌کنی، قبل‌ازاینکه‌دعا‌کنی‌بگو‌خدایا‌من‌از‌همه‌ کسایی‌که‌غیبت‌من‌و‌کردن‌و‌من‌و‌ناراحت‌کردن من‌گذشتم.. توهم‌از‌من‌بگذر(: دراجابت‌دعا‌خیلی‌موثره..🌱 ✨¦⇠آیت‌اللہ‌مجتهدی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ببخش تا بخشیدھ شوی👌 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•