eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
645 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿 ﷽ 🕊🌿 🌿 رمان از روزی که رفتی ارمیا: ما هم تا موقع تشییع نمیدونستیم! ارمیا از همیشه آرامتر بود... از همیشه ساکت تر! این یوسف و مسیح را میترساند. ارمیای این روزها، با همیشه فرق داشت. ********************************************************** حاج علی چهار پاکت مقابل آیه گذاشت. مراسم هفتم به پایان رسیده بود و پدر و دختر در خانه تنها بودند. رها هم با صدرا به تهران بازگشته بودند. حاج علی: امانتی های سید مهدی، صحیح و سالم تحویل شما! آیه نگاه به پاکت ها انداخت. دستخط زیبای سید مهدی بود: "برای بانوی صبورم" پاکت را باز کرد. بانوی صبورم سلام! شاید بتوان نام این چند خط را وصیت گذاشت، باید برایت وصیت کنم؛ باید بدانی که من بدون فکر، تو را رها نکردهام بانو! چند شب قبل، خوابی دیدم که وارادم کرد به نوشتن این نامه ها... بانو! من شهادتم را دیده ام! یادت نرود بانو، صبرکن در این فراق! صبرکن که اجر صبر تو برابر با شهادت من است... میدانم چه بر سرم میآید. میدانم که تقدیرت از من جدا میشود، به تقدیرت پشت نکن بانو! از من بیاد داشته باش که چادرت را به هوای دنیا از سرت بر ندارد! از من داشته باش که تنهایی فقط شایسته ی خداست! از من داشته باش که ایمانت بهترین محافظ تو در این دنیاست! بانو... من دخترکم را در خواب دیده ام... دخترک زیبایم را که شبیه توست را دیده ام. نگران من نباش! من تمام لالایی هایی که برایش خواهی خواند را شنیدهام! من تمام شب های بی تابی ات را دیدهام... من لحظه ی تولد دخترکم را هم دیدهام! بانو... من حتی مردی که نیازمند دستان توست را هم دیده بدون تو توان زندگی کردن ندارد. تو بال پرواز من بودی بانو، اما کسی هست که ایمانش را از تو خواهد داشت! بانو.. نکند به ایمانت َغرّه شوی که به مویی بند است! به مالت َغرّه نشو که به شبی بند است! به دانسته هایت غره نشو که به لحظه ای فراموشی بند است... آیه بانو... من تمام روزهایی را که کنارت زندگی کرده ام را عاشقانه به خاطر سپرده ام، نترس از تنهایی بانو! نترس از نبود من بانو! کسی هست که نگاهش را به امانتم دوخته و امانتدار خوبی هم هست؛ اگر مادرم غم در دلت نشاند، بر من ببخش... ببخش بانو، مادر است و دلشکسته، رفتن پدر کمرش را خم کرده بود. نبود من درد بر درد کهنه اش گذاشته است. وصیت اموالم را به پدرت سپرده ام. هیچ در دنیا ندارم و داشته هایم برای توست. بانو... مواظب خودت، دخترکم و مَردی که نیازمند ایمان تو است باش! حلالم کن که تنهایت گذاشته ام! تو را اول به خدا و بعد به او میسپارم! بعد از من زندگی کن و زندگی ببخش! تو آیه ی زیبای خدایی! من در انتظارت هستم و به امید دیدار دوباره ات چشم به راه میمانم . همسفر نیمه راهت سید مهدی علوی آیه نامه را خواند و اشک ریخت... نامه را خواند و نفس زد... "در خوابت چه دیدهای که مرا رها کردی؟ آن َمرد کیست که مرا به دستش سپردی؟ تو که میدانی تا دنیا دنیاستَ تو مرد منی! تو که میدانی بی تو دنیا رانمیخواهم! در آن خواب چه دیده ای مرد؟" *********************************************************** رها: خودم میومدم، لازم نبود اینهمه راه رو بیای ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به پارت اول👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/2671 🌿 🕊🌿 ✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿 ﷽ 🕊🌿 🌿 رمان از روزی که رفتی صدرا: خودمم میخواستم حاج علی رو ببینم؛ بالاخره مراسم هفتم بود دیگه، ارمیا رو هم دیدم نمیدونستم اونا هم از بچه های تیپ شصت و پنجن! انگار همکار سید مهدی بودن، هم دوره و همرزم بودن. رها در جایش جابهجا شد: _همکارای سید مهدی برای همه مراسم ها اومدن، فردا هم تو مرکزشون مراسم دارن؛ آیه گفت با حاج علی میاد فردا تا به مراسم برسه. صدرا سری تکان داد و سکوت کرد. رها در جایش جابه جا شد: _ببخشید این مدت باعث زحمت شما شدم، نامزدتون خیلی ناراحت شدن؟ صدرا: به خاطر نبودم ناراحت نبود، چون با تو بودم ناراحت شد و قهر کرد؛ شدم مثل این مردای دو زنه، هیچوقت فکر نمیکردم منم بشم مثل اون مردایی که دوتا زن دارن و هیچ جایی تو زندگی هیچکدومشون ندارن. همه جا متهمم، کلی به خاطر این قهر کردنش پول خرج کردم. پوزخندی به یاد رویا زد: _شما زن ها عجیبید، تا وقتی براتون پول خرج کنن، براتون فرق نداره زن چندمید، مهم نیست شوهرتون اخلاق داره یا نه، اصلا مهم نیست آدمه یا نه؛ حالا برعکسش باشه، یه مَرِد خوش اخلاِق مهربوِن عاشق باشه و پول نداشته باش؛ براش تره هم خرد نمیکنن! رها: اینجوری نیست، شاید بعضی آدما اینجوری باشن که اونم زن و مرد نداره بعضیا ام از زن یا مَرد، مادیات براشون مهمه؛ پول چیز بدی نیست و بودنش تو زندگی لازمه، اما بعضیا پول رو اساس زندگی میدونن! این اشتباه میتونه زندگی ها رو نابود کنه. عده ای هم هستن که کنار همسرشون کار میکنن و زندگی رو کنار هم با همه سختی هاش میسازن! مهم اینه که ما از کدوم دسته ایم و همسرمون رو از کدوم دسته انتخاب میکنیم. صدرا: یه عده ی دیگه هستن که جزء دسته ی دوم هستن اما وسط راه خسته میشن و ترجیح میدن برن جزء دسته ی اول! رها: شاید اینجوری باشه اما زن های زیادی تو کشور ما هستن که با بی پولی و بدی ها و تمام مشکالت همسرشون، باز هم خانواده رو حفظ کردن؛ حتی عشقشون رو هم از خانواده دریغ نمیکنن! صدرا: تو جزء کدوم دسته ای؟ رها: من در اون شرایط زندگی نمیکنم! صدرا: تو الان همسر منی، جزء کدوم دسته ای؟ رها دهانش تلخ شد: _من خدمتکارم، اومدم تو خونه ی شما که زجر بکشم... که دل شما ُخنک بشه، همسری این نیست، فراتر از این حرفاست؛ از رویا خانم بپرسید جزء کدوم دسته هست. تلخی کلام رها، دهان صدرا را هم تلخ کرد. این دختر گاهی چه تلخ میشود! صدرا: یه کم بخواب، تا برسیم استراحت کن که برسی خونه وحشت میکنی؛ مامان خیلی ناخوشه، منم که بلد نیستم کار خونه رو انجام بدم! خونه جای قدم برداشتن نداره! خودت تلخ شدی بانو! خودت دهانم را تلخ کردی بانو! من که از هر دری وارد میشوم تو زهر به جانم میپاشی! رها که چشم باز کرد، نزدیک خانه ی زند بودند. در خانه انگار جنگ به پا شده بود. رها: اینجا چه خبر بوده؟ صدرا: رویا و شیدا و امیر و احسان اینجا بودن، احسان که دید تو نیستی شروع کرد جیغ زدن و وسایل خونه رو به هم ریختن؛ بعدشم به من گفت تو چه جور مردی هستی که میذاری زنت از خونه بره بیرون! این حرف رو که زد رویا شروع کرد جیغ زدن و وسایل خونه رو پرتاب کردن سمت من؛ البته نگران نشو، من جا خالی دادم! ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به پارت اول👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/2671 🌿 🕊🌿 ✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
از آقا حلالیت می‌طلبم کہ نتوانستم سرباز خوبی باشم! عشق بہ ولایت و تبعیت از ایشان، سعادتمندی را به همراه دارد مثل گذشته بدهکارِ انقلابیم نه طلبکار🚶🏿‍♂-! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توجه‼️ توجه‼️ علامتی که هم اکنون میشنوید، اعلام خطر یا وضعیت قرمز است.....🔴 و معنی و مفهوم آن این است که........😔💔 💚🍃 ✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
مهریہ‌همسران‌شهدا‌چہ‌بود...؟؟↡ ⸽⸽↫ همسر : سلاح‌ڪلت‌ڪمــرےشهید‌.و.یڪ جلدقرآن.🌱 ⸽⸽↫ همسر : بنا.بہ.درخواست‌همســرشهید هیچ‌مهریہ‌اے‌درنظرگرفتہ‌نشد.🌱 ⸽⸽↫ همسر : شهادت‌سیدمحسن‌صفوے🌱 ⸽⸽↫ همسر : یڪ سڪه طلا🌱 ⸽⸽↫ همسرلبنانی : یڪ‌جلدقرآن‌ڪریم.و.یڪ‌لیره‌لبنانے🌱 ⸽⸽↫ همسر : یڪ‌چڪ‌بامبــلغ‌بســیارپاییـن مبلغ‌چڪ‌پس‌ازازدواج‌بہ‌فرمانده سپاه‌اصفـهان‌تقـدیم‌شد.تا.خــرج رزمنــدگان.درجبــهہ‌هاشود.🌱 ⸽⸽↫ همسر : یڪ‌سڪه‌طلا... بہ‌عشق‌امام‌خمینے«ره»🌱 ⸽⸽↫ همسر : زیارت‌شهرهاےمڪه،مدینه،مشهد، سامرا،ڪربلا،نجف،ڪاظمین.ڪه همگے‌انجام‌شده.🌱 ⸽⸽↫ همسر : یڪ‌سفرحج🌱 ⸽⸽↫ همسر : ۱۲۴هـزارصـلوات،حفظ‌قــرآن، ۵‌سڪه‌طلا،۱۴‌شاخہ‌گل‌نرگس بہ‌عشــق‌امام‌زمان«؏ـج»🌱 .⁦♥️⁩ ‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 مدافع حرم در حالیکه پیام سلامتی خود را به خانواده میداد به شهادت رسید 💔 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
◜📔🕊◞----------------------- ‌ قَلبَم‌گِرفتارِت‌‌حالَم،‌پَریشونِت مَـטּ‌‌گِریہ‌‌ها‌کَردم،‌‌با‌اِسم‌مَحزونت...シ ‌ ◜📔🕊◞----------------------- 𖦸 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مکتبی زدم خا.......😉😂😂 💢روایت جالبی از جوانان شَر و شوری که جذب شهیدچمران شدند و به جبهه رفتند....😊 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 •°﷽•° رمان دو مدافع🕊 هر لحظه که حس می کردم ممکن است به زمین بخورد محکم چشمانم را می بستم و فقط اسم علی را صدا می زدم... آخر هم از بس از دست این پدر و پسر بازیگوش حرص خوردم، آنقدر غرق شدن علی ایلیا را بغل گرفت و مسیرمان را جدا کردیم تا برویم زیارت. دستم که به ضریح خورد، باز هم مثل بار اول حس غریبی داشتم. زیارت مکه تمام شد برگشتم‌به صحن. با چشم دنبال علی و ایلیا میگشتم که... علی داخل حیاط نماز می‌خواند و وروجک کوچک من هم ادای نماز خواندن را در می آورد. گاهی وقت ها، نمی دانم باید چطور تو را شکر کنم! خوشبختی، سلامتی، همسر خوب، فرزند سالم، و این همه نعمتی را که به من دادی چگونه باید شکر بگویم؟ اشک گوشه چشمم را با دست پس میزنم و زمزمه می کنم: خدایا شکر... *************** دو ماهی از سفرمان به مشهد می گذرد و شب و روزم را با فکرهای به هم ریخته که باعث و بانی تمام شان علی است طی میشود... به ساعتم نگاه می کنم و سعی می‌کنم سرعتم را بیشتر کنم. مطمئناً یک ربعی تاخیر دارم و بعید می‌دانم استاد اجازه ورودم را صادر کند... از نرده کمک می گیرم و فوری وارد سالن می شوم که... لحظه ای در جاییم متوقف می شوم. تشخیص قامت سید کار سختی نیست...! ✍به قلم بهار بانو سردار ... 𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯ @azshoghshahadat 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 •°﷽•° رمان دو مدافع🕊 بعد دوماه ندیدنش... بوی عطرش زیر بینی می پیچد. به قدم هایم سرعت می بخشم و بالاخره به کلاس میرسم. استاد که مرا میبیند، سلام میدهم. من_ سلام استاد. برمیگردد... مرور آن چشم های مشکی که دو ماه است هرشب عکسش را دوره می کنم... نگاهم را می دزدنم. استاد_سلام تاخیر داشتیم خانم شریفی!! می‌خواهم چیزی بگویم که زودتر می گوید: استاد_ ولی چون اولین بار تونه اشکال نداره. بفرمایید تو. نفس عمیقی می کشم و سید کمی عقب می‌رود تا وارد کلاس شوم. روزهای تکراری از پی هم میگذرند... باده و مامان روز به روز سردتر می‌شوند و در این میان رفت و آمد های فربد روی مخم می رود. غروب باید بروم حوزه اما حالش را ندارم. شماره ریحانه را می‌گیرد و روی اسپیکر می‌گذارم. خوب است که مامان به دوره و باده به خانه دوستش رفته. ریحانه _جونم بهاری؟ من_ سلام ریحان. خوبی؟ ریحانه_ فداااات. تو چطوری؟ کجاهایی؟ من_ خونه. ریحان من امروز نمیام حوزه. ریحانه _چییییی؟! من_ چرا جیغ میزنی؟؟؟ ریحانه_ نه! بیا. جلسه امروز مهمه. در یخچال را باز می کنم و بطری آب معدنی را بیرون می کشم. ✍به قلم بهار بانو سردار ... 𝕵𝖔𝖎𝖓 ↯ @azshoghshahadat 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋