eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
646 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔔 ♦️مي‌گویند سه نوع بر گردن ماست... ⛔️حق الله ⛔️حق النفس ⛔️ 💥و اما وای بر سومی... 🚫در نماز و روزه و لَنگ زدیم گفتیم خدا از حق خودش ميگذرد... ❌چه توجیه زیبایی ♨️بر خودمان ستم کردیم و گناه کردیم🔞 و را ندانستیم... ناله سر دادیم 👈"ظلمتُ نَفسی ..." می دانی چه شنیده ام؟! طاقتش را داری⁉️ 💢شنیده ام که اگر کسی باعث شود ظهور به تأخیر بیفتد " " است... 💢آن شخص باعث شده که این همه مسلمان خود را نبینند... ⚠️چه بسا اگر امام خود را می دیدند به می رسیدند... 🔰به قول : ☑️ خدیا مرا بخاطر گناهانی که در روز با هزاران قدرت عقل می کنم ببخش •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
آنقدرپای‌تو‌میسوزم‌خودت‌خاکم‌کنے... باهمین‌بیچارگی‌خیلی‌هنر‌دارم‌حسین! :) •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
شب‌جمعہ‌هست🌱✨ بہ‌یاد‌اموات‌باشیم🤲🏻
◗- مـٰابَـسیجِـۍشُـدھ‌‌ۍ ◗- نِہـضَـت‌‌روح‌ُاللّٰـھیمْ 🕶✌️🏿 ‌ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امر به معروف و نهی از منکر . •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسمِ رَبِ نـٰآمَتْـ ڪِھ اِعجٰاز میڪُنَد (:️❤️صبحتون بخیر🌱✨
✨⃟💛 راستے‌رفیق‌اینومیدونستےڪہ↓ 🍃 ـاَحَبَ‌اللهُ‌مَن‌اَحَبَّ‌حُسَینا♥️ یعنے: خدابہ‌‌مقدارے‌ما‌رادوست‌داره‌ ڪہ‌‌مااِمام‌حسین‌علیه‌السلام رودوست‌داریمـ(:" 💛|↫ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جان عالـــــــــم بر لب امـــــــد 😑 مهــــــــــــــــدی نیامـــــــــــــــد 😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 هیچی بالاتر از این نیست وقتی روبه رو میشی با امام زمانت لبخند رو لبش باشه🥲🥺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
تواین‌زمونہ‌چشم‌پاڪ‌ڪہ‌سھلہ!!! گوشے‌پاڪ‌ڪم‌پیدا‌میشہ‌ چشمے‌ڪہ‌قراره‌یوسـف‌زهـرا‌رو‌ببینہ حیف‌نیست‌حـرا‌م‌ببینہ‌🙃 ولے‌بعضیامون‌دمشو‌ن‌گرم‌با‌گوشے‌ هم‌چشمشون‌رو‌پاڪ‌نگہ‌میدارن گوشی تو‌پاڪ‌ نگہ‌ دار رفیق! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🔻🕊️ علت اینکه عصرهای‌جمعه دل انسان میگیرد و غمگین میشودچیست؟! فرمـودند: چون در آن لحظه قلب‌ِمقدس بہ سبـب عرضه‌ی اعمال انسان‌ها ناراحت و دلگرفته است🥀 آدم و عالم متأثر میشوند حضرت قلب و مدارِ وجـود است...💔 ✍🏻آیت‌‌ﷲبـهاءالدینـے!
🔹بِسمِ‌اللہِ‌الـرحمــٰٓنِ‌الرحــیمْ🔹 امام محمد باقر(ع): دوزخیان از شدت دردی که از عذاب «دردناڪ»می چشند مانند 🐺زوزه می ڪشند... چشمانشان👁 ڪم سست😞، ڪر ولال🤐 و ڪورند😣 ،چہره هایشان سیاه است و در آتش رانده شده اند و پشیمانند». منبع:بحار۲۸۱:۸ح۳ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌿
«🖤🕶» این‌روزهـٰالبـٰاس‌مشڪۍبپوش‌؛ آهنگ‌نذآر؛بیشترمرآقِب‌چشمـٰات‌بـٰاش‌.. این‌روزآشیطون‌بیشترتورومیخوآدبہ‌ گنـٰاھ‌بڪشونہ،ولۍبیـٰایدبخـٰاطرِ حضرت‌مـٰادرهم‌‌ڪہ‌شدھ ڪمترگنـٰاھ‌ڪنیم..!(: ⸾🖤🕶⸾↫ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
•|بِسمِ‌اللھِ‌‌الذۍخَݪق‌الْمَھد؎💚‌•.
📣کلام شهید مفتح: ما در هر لباسی و دارای هر پست و موقعیتی باشیم ....
‌شهیدهمت دࢪ پاسخ بہ جوساز؎‌ها؎ جࢪیانے مࢪموز طے عملیات ࢪمضان مے گفت: هࢪ ڪسے ڪہ بیشتࢪ بࢪا؎ خداڪاࢪڪند بیشتࢪ باید فحش بشنود و شماپاسداࢪها، چون بیشتࢪ بࢪا؎ خدا ڪاࢪ ڪࢪدید، ببشتࢪفحش شنیدید و مےشنوید. ‌ 🌱¦⇔ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
« مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللهِ فَقَدْ هُدِیَ الی صِراطِِ مُستَقیم . . » آنها که به او چنگ زدند و با او آمدند ، به صراط رسیدند . 📚آل عمران ۱۰۱
‹|🌱|› - - |وفــــــــا| را ز رفیقی آموختم که در همه حال پابه پایم هست. در بین تهمت ها و سرزنش ها و بین نگاه ها چه روزهایی که گِلی میشود از طعنه ها اما باز همراهم هست! 💚⃟ 🌱¦⇢ 💚⃟ 🌱¦⇢ ـ ـ ـ ـــــ𑁍ـــــ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
میگفت:آدم‌با‌یہ‌شب‌دو‌شب‌بہ‌جایی‌نمیرسہ باید‌ایمانت‌دائم‌باشہ‌و‌عملت‌مداوم. اینکہ‌یہ‌شب‌بری‌هیئت‌و‌کلی‌گریہ‌کنی بعدش‌انتظار‌داشتہ‌باشی نفس‌مسیحایی‌پیدا‌کنی‌اینجوری‌نیست.. دوسه روز‌بعد‌می‌بینی‌تو‌منجلاب‌دنیا گرفتار‌شدی ! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
سلام‌علیکم🌿 ‌عذرمی‌خوام‌‌بابت‌تاخیر‌پارت‌ها ان‌شاء‌الله‌امشب‌با‌جبرانی‌برای‌تاخیر‌ارسال‌میشود. منتظرمون‌باشید🌱✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آی بچه هیئتی! بسیجی جان ! مذهبی ها...📿 مخاطب مون دقیقا شمایید ها☝️🏻 درست خود شما 😄 شمایی که آرزو داری شهید بشی 💚 اگه آرزوته سرباز امام زمان بشی.... 📢 گوش کن اهل بیت فقط اَزَمون "جسم" نمیخوان .... یکم "حرکت"🚶‍♂ یکم از زبون مون مایه بزاریم براشون.... دیگران و هم دعوت کنیم به راه و مسیرشون🌱🐾 ❇️ اگر یڪ نفر را بہ او وصـل کردے ✅ براے سـپاهش تو ســردار یــارے •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان شکسته هایم بعد تو 2⃣فصل دوم از روزی که رفتی صدرا لبخند بر لب سری تکان داد و دست بر شانه‌ی ارمیا گذاشت: _بازم شروع شد. ارمیا ابرویی بالا انداخت: _چی شروع شد؟ صدرا که به رها و آیه نگاه کرد، ارمیا هم نگاهش را چرخاند. رها: دکتر صدر زنگ زد... آماده شو؛ یه روستا سمت زاهدان رفته زیر شن. گروه‌های امدادی از دیروز اونجان، امشب حرکته. آیه برای اولین‌بار نگاه نامطمئنش را به ارمیا دوخت: _نمیدونم. رها متوجه منظورِ آیه شد: _شما که مشکلی ندارید؟ ارمیا گیج شده، ابرویی بالا انداخت: _با چی؟! صدرا: با رفتنشون دیگه! ارمیا گیج‌تر به صدرا نگاه کرد. _کجا؟! صدرا: خانوما جزء گروه امداد دکتر صدرن! یه گروه روانشناس که برای کمک به استرس‌های بعد از حادثه به محل حادثه میرن. رها اصالح کرد: _استرس پس از آسیب عزیزم! ارمیا شگفت زده گفت: _میخواید به اون روستا برید؟ تو سیستان؟! عقلتونو از دست دادید؟ رها اخم کرد: _نخیر؛ عقلمون سرجاشه! ارمیا: این دیگه کمک به بچه‌های مناطق محروم نیست، اینجا جونتون در خطره! رها: جون شما تو سوریه در خطر نیست؟ اینجا که دیگه وطن خودمونه! ارمیا: من برای این شرایط آموزش دیدم، شما چی؟ اونجا هوا آلودهست، آب و غذا کم گیر میاد، امکانات رفاهی کمه! رها به آیه گفت: _راست میگن، هرچی وسیله میتونی بردار؛ غذا، لباس، پتو؛ حتی دارو و آب... اینطور که دکتر صدر گفت، بچه‌های جهادی آماده شدن برای اعزام، قراره روستا رو بازسازی کنن. صدرا: مهدکودکتون یادتون نره، بچه‌ها نیاز به آموزش و سرگرمی دارن. رها: اونکه همیشه آمادهست؛ فقط چندتا دفتر و برگه آچهار بخر. مدادرنگی و آبرنگ و مدادشمعی از سری قبل هست. ارمیا مداخله کرد: _تو چی میگی صدرا؟! میدونی میخوان چیکار کنن؟ صدرا لبخند زد: _خودم بهت گفتما! کار همیشه‌شونه. منم فردا یک دادگاه دارم. باقی کارا رو میدم دست همکارم و بعدازظهر با وسایل بیشتر حرکت میکنم. ارمیا: مگه توئم میری؟ صدرا: اونقدر اینجور جاها منو دنبال خودشون کشیدن که رسما برای خودم عمله شدم! اینقدر خوب سیمان درست میکنم و آجر میندازم بالا که باید ببینی! ارمیا: تو دیگه چرا؟ صدرا: وقتی تو و حاج علی و مامان زهرا این دوتا اعجوبه رو دست من فلک زده میسپارید، منم مجبورم دنبالشون اینوراونور برم دیگه! موبایل صدرا زنگ خورد: _سید محمده! ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به قسمت اول فصل دوم👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004 ✨ 🌿✨ 🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان شکسته هایم بعد تو 2⃣فصل دوم از روزی که رفتی _سلام سیدجان، خبرا به اونجا هم رسید؟ حرکت کردی؟ خب، پس بیا اینجا؛ نه... من به حاج علی زنگ زدم، اونم داره آماده میشه. مامان زهرا میاد اینجا پیش مامانم تا بچه‌ها رو نگهدارن؛ منتظرتیم، یا علی... ارمیا: حاج علی و سید محمد هم هستن؟ آیه: آقامسیح و آقایوسف هم چند وقتیه هستن. ارمیا اخم کرد: _پس فقط منو جا گذاشتید؟ صدرا: نخیر؛ شما خط مقدم بودید! ارمیا: پس چرا ایستادید؟ بجنبید دیگه! آیه لبخند زد...ساعاتی همگی به سرعت مشغول بودند؛ حتی برخی از اقواِم محبوبه خانم هم لباس و غذا و داروهایی که در خانه داشتند را محمد مشغوِل بندی داروها و یادداشت برداری آورده بودند. سید دسته برای خرید داروهای مورد نیازشان بود. سایه در حین کمک به همسرش گفت: _تو که فردا عمل داشتی، چطوری میخوای بری؟! سید محمد دست از کار کشید و به همسرش لبخند زد: _خانم، بری َنه‌ئو بریم، مگه رفیق نیمه راهم؟ سایه دستی به روسری سرمه‌ای رنگ مدل لبنانی بسته‌اش کشید و موهای خیالی‌اش را داخل داد: _نخیرم؛ من با گروه دکتر زند میرم، مثل همیشه اونجا میبینمت؛ حالا مریضات؟ اتاق عمل فردا؟ _با دکتر رضایی صحبت کردم به‌جای من میره اتاق عمل. _مگه برگشته ایران؟ سید محمد: دو سه روزی میشه که برگشته. _محمد! سید محمد همانطور که دوباره مشغول به کار شده بود با لبخند، زیرچشمی نگاهی به سایه‌اش کرد: _جانم؟! سایه: با آیه حرف بزن، داره به آقا ارمیا سخت میگیره؛ نمیدونم چرا آیه اینقدر عوض شده! سید محمد پوفی کرد و سری از کلافگی تکان داد: _برای منم عجیبه، این آیه‌ی اون روزا نیست؛ حتی آیه‌ی بعد از رفتن مهدی هم نیست... داداش که بود آیه فرق داشت، داداش که رفت آیه فرق کرد؛ اما الان، این آیه... انگار اصلا نمیشناسمش! سایه: فقط تویی که میتونی یک کاری بکنی. سید محمد: این طوفان شاید در رحمتی برای زندگی اونا باشه! سایه: فقط امیدوارم طوفا شون نشه؛ آقا ارمیا خیلی سختی کشیده، این حقش نیست. سید محمد: میدونم... ***************************************** مریم دستی روی صورت بانداژ شده‌اش کشید. قرار بود فردا به تهران اعزام شود. این درد به کدام گناه بر جانش نشسته بود؟ به کدام گناه مستحق این درد و ترس بود؟ میترسید از آینده‌ای که چشماندازی جز درد و بیماری از آن نداشت. چه کسی باید خرج مادر و خواهر و برادرش را بدهد؟ چطور باید زندگی در شهری به پر اشوبی تهران را برای کودکی های زهرا و محمدصادقش راحت کند وقتی تواِن نگاه کردن به صورت خود را هم ندارد؟ با درِد شدید شده‌ی قلب مادر چه کند؟ هجوم این افکار برای او که هنوز نمیدانست ِ آن زن های سنگدل همسایه چه بر سر صورتش آورده اند، زیادی سنگین بود. آن‌قدر که ضربان قلبش بالا برود و پرستار با آرامبخش او را به خواب عمیقی بفرستد که دردها در آن جایی نداشته باشند. **************به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به قسمت اول فصل دوم👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004 ✨ 🌿✨ 🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨🕊🌿✨
🕊🌿✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨ 🌿✨ ✨ ﷽ 💌رمان شکسته هایم بعد تو 2⃣فصل دوم از روزی که رفتی رها هنوز در حال بحث با صدرا بود. نمیدانست چرا اصلا کارشان به بحث کشید؟ حرف بدی نزده بود. صدرا نمیتوانست با آنها بیاید! یک‌نفر باید بود که به کارهای آمدن مریم و خانواده‌اش رسیدگی کند. چه کسی بهتر از صدرا میتوانست بر این کارها نظارت کند؟ میتوانست لوازم شخصی خودشان را جمع کرده و به طبقه‌ی پایین ببرد، مادر و زهرا و محمدصادق را در این خانه مستقر کند، ترتیب مدرسه محمد صادق را بدهد، مریم را بستری کند و بعد به آنها ملحق شود. صدرا همانطور که قدم میزد غرغر کرد: ِ_چشمم روشن! از کی رفیِق نیمه را شدی؟من بمونم و خانوم بره؟ منو باش فکر میکردم زنم یاره! نگو این سال‌ها اشتباه میکردم. میخواد تنها بره... نامرد رو ببینا! رها کلافه از غر زدنهای صدرا گفت: _بسه دیگه؛ بچه شدی؟! خب تو هم چند روز دیگه میای دیگه، مگه دارم میرم سیزده به در؟ شرایط بحرانیه دیگه! صدرا اخم کرده به رهایش نگاه کرد؛ انگار اصال نمیفهمید طاقت دوری از این خاتوِن سیه چشم چقدر برایش سخت است: _تو هم بمون با هم بریم. رها از این بحث خسته شده گفت: _اونجا نیاز به کمک دارن، من اینجا چیکار میتونم بکنم؟ صدرا: هر کاری تا دیروز میکردی، برو مرکز. رها: آخه چرا؟ چرل گفتن دلتنگ شدن ها اینقدر سخت است؟چرا میخواهد زور بگوید و نگوید این دل نمیخواهد از دلدارش دور باشد؟ گاهی خودخواهی‌ها زیاد میشود بی‌موقع لبها بسته می‌شود، شود و دِل عزیزت را َترک که نه،َ میشکند. صدرا کلافه دستی در موهایش کشید: _اصلا مسیح خودش بمونه و کارهاشو انجام بده، به من چه؟ رها خنده‌اش گرفت: _اون اصلا مرخصی نداره که بیاد! صدرا:پس چرا ارمیا داره میاد؟ رها: مرخصی آقا ارمیا هنوز تموم نشده. صدرا: پس خودش بره انجام بده و بذاره من به زن و زندگیم برسم! **************************************** آیه سوار ماشینش شد. تنها کسی که کارهایش را انجام داده بود و حالا بیکار بود تا برای خرید دارو برود او بود، تمام شب از فکر و خیال خوابش نبرده بود و کارهایش را برای فرار از آنهمه فکر، تمام کرد و آفتاب طلوع کرد. نگاهی به لیست خریدهایی که سید محمد داده بود کرد. به‌جز دارو مقداری غذای کنسروی و آب هم باید میخرید. دنده را جا زد و حرکت کرد. تازه وارد خیابان اصلی شده بود و داشت سرعت میگرفت که ماشینی از پشت با حداکثر سرعت به ماشین او زد و کنترِل خودرو از دست آیه خارج شد. خیابان آن وقت صبح حسابی شلوغ بود و برخورد ماشین آیه با خودروهای دیگر صحنه‌ی دلخراشی ایجاد کرد. چشمان آیه داشت بسته میشد که صدای زنگ تلفن همراهش آمد و دیگر چیزی نفهمید. **************************************** ارمیا کلافه راه میرفت. تلفن همراه آیه زنگ میخورد و جوابی نبود. خواست بگوید از فروشگاه وسایل سفری سر خیابان یک کیسه خواب دیگر بخرد، چون مال خودش خراب‌شده بود نگران بود و دلشوره داشت؛حالا آیه جواب نمیداد و دلشوره گرفته بود. بالاخره تماس وصل شد: _چرا جواب نمیدی؟ نمیگی نگران میشم؟ ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به قسمت اول فصل دوم👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/5004 ✨ 🌿✨ 🕊🌿✨ ✨🕊🌿✨ 🌿✨🕊🌿✨ 🕊🌿✨🕊🌿✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ چشامۅمۍبندم‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍𝄒🌿 مۍگِریَم‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍..مۍخندم‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ تنهایۍشیدایۍحرفاۍرویایۍ❪♥️❫'' •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•