صدای خنده ی بچه ها به گوشم میرسه،چندساعتی میشه که خیره به لبخندای جذابشون شدم؛
بهتره بگم سالهاست غرق میشم تو دنیای کوچیکشون...!
-خاله؟
-به پسر بچه ی خوشگل روبروم نگا میکنم میگم جانم؟
-با خوشحالی نگام میکنه و میگه تو بازی نمیکنی؟
-لبخند میزنم و میگم،من؟من دیگه بزرگ شدم خاله نمیتونم بازی کنم که؛
-با ناراحتی سرشو پایین میندازه و میگه حالا چی میشه بازی کنی؟
-با غم نگاش میکنم و میگم زشته اخه خاله نمیگن آدم به این بزرگی داره بازی میکنه،تو دلم ادامه میدم نمیگن ادم به این بزرگی دلش گرفته میخواد بازی کنه میگن دیوونه است؛خودشون چون زیاد بازی میکنن اینو میگن اخه میدونی خیلی وقته دارن با دل آدما بازی میکنن.
-نگام میکنه و میگه اخه خیلی وقته داری ما رو نگا میکنی گفتم شاید بخوای بازی کنی،بعد از رو نیمکت بلند میشه و میره سمت وسائل بازی...
-با خودم میگم،خاله من خیلی وقته دلم میخواد بازی کنم اخه میدونی من تو بچگی هم بازی نکردم از همون بچگی بزرگ بودم اخ نمیدونی چقدر دلم بازی میخواد نمیدونی و نمیدونی و حیف که نمیدونی...!
#باده
🍓|| @aztochepenhan
دامن چین دارشو با دست گرفته بود میدوید،موهاش تو هوا پیچ و تاب میخورد و لبخند جذابی به لب داشت؛کناره های دامنشو گرفته پاورچین پاورچین به سمت من میومد و زیر لب زمزمه میکرد:
در من کسی جان میدهد هر شب
با خاطراتی سرد و تکراری
دیوانه جان کی میشود اصلا
از حال و روزم دست برداری .. ؟
دلبستگی طعمِ گَسی دارد
با بغض های قصه درگیری
دستت که از دستش جـدا باشد
دستِ خودت را هم نمیگیری ...
ما را به جرمِ عاشقی کُشتند
با چوبه ای از جنسِ ویرانی
حتما تصور میکنی خوبم !
افسوس اصلش را نمیدانی ...
میخندم از ته دل؛
حالا کنار من نشسته و منو نگا میکنه موهاشو میزنم پشت گوشش و میگم:کی این شعرارو بهت یاد داده؟ دلبر لبخند زیبایی میزنه و میگه
تو که میدونی من عاشق شعرم اینارم یکی که خیلی دوسش دارم یادم داده...
دلبر چهارساله ی من عجیب دلبری میکنه..!
نگاش میکنم و میگم یه شعر دیگه میخونی اما اینبار کوتاه باشه خب؟
به صورتم خیره میشه و با لبخند میگه:
ای رفته ز دل راست بگو بهر چه امشب،
با خاطره ها آمده ای باز به سویم...؟
چه قشنگ بود؛
ببینم بازم از این شعرا بلدی؟
نگاهش میکنم و میگه:اصل کار که شعر نیست که اصل کار دله؛ اگه دل نباشه که شعری نیست،شعرم نباشه پس ما چطوری حرف دلمونو بگیم؟لبخند میزنه و ادامه میده : ببین دلت چی میگه به حرفش گوش کن؛
آسمونو نگاه میکنم و میگم:دل؟اون که خیلی وقته رفته پی عاشقی!
نگاش میکنم نیست؛رفته.
مثل همیشه میاد میره،
دلبر چهار ساله ی خیالِ من خیلی دلبره!
همون دلبری که خیلی شبیه اونیه که من میخواستم بشم اما نشدم...!
آسمونو نگاه میکنم زیر لب میخونم:
چه بی احتیاط از دلم رخت میبندی
من که روی بغض هایم نوشته بودم شکستنی...!
#باده
مثل حسرت پسر بچه ی چهار ساله زمان نگاه کردن به دوچرخه آنقدر با حسرت نگاهت میکنم که دیروز پسر بچه ای می گفت: خیلی دوسش داری مگه نه؟!
#باده
🌱||@aztochepenhan
گاهی دلم میخواهد برگردم به زمان کودکی!
آن زمان که وقتی یک چیز را میخواستم پا میکوبیدم زمین و گریه میکردم...
آن زمان هنوز معنی نرسیدن را نمیدانستم!
انقدر پا میکوبیدم تا عروسک پشت ویترین برای من شود!
اما الان هرچقدر پا میکوبم تو برای من نمیشوی؟
یا من خیلی بزرگ شده ام؛
یا تو آن عروسک پشت ویترین نیستی!
#باده
#نویسندگی
🌱||@aztochepenhan
|🖤🌊|•••
میگفت آدما موجودات عجبین!
کسی که اصلا نگاهشونم نمیکنه رو دیوانه وار میپرستن!
ولی اونی که عاشقشونه رو پس میزنن؛
میگفت آدما عادت دارن اون راه سخته رو انتخاب کنن عادت دارن هی تلاش نکنن هی نشه؛
اصلا آدما اون دست نیافتنی ترین چیزا رو انتخاب میکنن؛
یادته بچه که بودیم مامانمون یه وسیله رو میذاشت بالای کمد همش تلاش میکردیم دستمون بهش برسه! وقتی ام که دستمون بهش میرسید هیچ لذتی رو حس نمیکردیم؟
چون اون وسیله برامون مهم نبود اون رسیدنه بود که مهم بود!
خواستن بعضیا هم همینطوریه تو رو میخوان؛ حالا به هر قیمتی اما بهت که برسن پست میزنن! آدما اون رسیدنو میخوان نه خودتو!
مثل پسر بچه ی چهار ساله ای که اون اسباب بازی پشت شیشه رو به هر قیمتی که شده میخواد؛
#باده
#نویسندگی
🌱||@aztochepenhan
صدای خنده ی بچه ها به گوشم میرسه،چندساعتی میشه که خیره به لبخندای جذابشون شدم؛
بهتره بگم سالهاست غرق میشم تو دنیای کوچیکشون...!
-خاله؟
-به پسر بچه ی خوشگل روبروم نگا میکنم میگم جانم؟
-با خوشحالی نگام میکنه و میگه تو بازی نمیکنی؟
-لبخند میزنم و میگم،من؟من دیگه بزرگ شدم خاله نمیتونم بازی کنم که؛
-با ناراحتی سرشو پایین میندازه و میگه حالا چی میشه بازی کنی؟
-با غم نگاش میکنم و میگم زشته اخه خاله نمیگن آدم به این بزرگی داره بازی میکنه،تو دلم ادامه میدم نمیگن ادم به این بزرگی دلش گرفته میخواد بازی کنه میگن دیوونه است؛خودشون چون زیاد بازی میکنن اینو میگن اخه میدونی خیلی وقته دارن با دل آدما بازی میکنن.
-نگام میکنه و میگه اخه خیلی وقته داری ما رو نگا میکنی گفتم شاید بخوای بازی کنی،بعد از رو نیمکت بلند میشه و میره سمت وسائل بازی...
-با خودم میگم،خاله من خیلی وقته دلم میخواد بازی کنم اخه میدونی من تو بچگی هم بازی نکردم از همون بچگی بزرگ بودم اخ نمیدونی چقدر دلم بازی میخواد نمیدونی و نمیدونی و حیف که نمیدونی...!
#باده
🍓|| @aztochepenhan