eitaa logo
بچه های ایران 🇮🇷
1.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
144 فایل
حاج قاسم :امروزه قرارگاه حسین بن علی #ایران است. جمهوری اسلامی #حرم است.🇮🇷 🔰کانال #بچه_های_ایران کانالی برای جواب به دغدغه های دوره نوجوانی و جوانی و دغدغه های فرهنگی شما حاج آقا رحیمی @modafe70 ادمین @Dokhtar_paiiiz
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تایید شد ☑️🚨 | انهدام دو مقر گروهک جیش الظلم در پاکستان با پهپاد و موشک 🔹دقایقی پیش دو مقر مهم گروهک تروریستی جیش الظلم( جیش العدل) در خاک پاکستان منهدم شد. صابرین نیوز↙️
17.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️تمیزی و دقت بسیار بالای موشک‌های سپاه به روایت تصویر 👏ببینید فقط ساختمان موردنظر کاملا تخریب شده، زمین بازی و درختان اطرافش کاملا سالم و موشک نخورده باقی مانده‌اند؛ بالاخره باید به محیط زیست احترام بگذاریم و نهایتا حیوانات موذی حذف شوند...😜 ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤ ❤🤍💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻کلیپی در فضای مجازی اروپا مورد استقبال شدید قرار گرفته است 😂 ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤ ❤🤍💚
با شرف 📱🚨اهانت وحوش ضدانقلاب به ‼️ 🇮🇷به امید موفقیت و سلامتی این بازیکن شجاع تیم ملی✌️ ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤ ❤🤍💚
🐔 🦆 ♨️🎥 ۲کلیپ برای ترمزگیری در جاده‌ی پرشتاب 📌🎞 اینجا انگلیسه، جایی که باید مثل ... کار کنی... 📌🎞 از سودای مدیریت در ایران تا توالت‌شوری در ... ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤ ❤🤍💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید باشید تا شهید شوید مثل شهدا با ایثار🤍 🎞💖 اینجا چهارمحال بختیاری، امدادگر وظیفه‌اش رو انجام داده اما برای اینکه فرد آسیب دیده، از سرمای شدید در امان باشه کاپشن خودش رو در آورده و اونو می‌پوشونه 👏 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌📆 ۱۴۰۲ ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤ ❤🤍💚
خوابها چقدر اعتبار دارند؟.m4a
6.64M
🔰 ⁉️ 🔹فلسفه خواب هایی که ادم میبینه چیه؟ 🔸چقدر احتمال داره خواباش به واقعیت تبدیل بشه و اینکه چی میشه که ادم یه سری خواب هارو میبینه؟ 🔺و از کجا میشه متوجه شد این خوابش واگعیه یا کیکه😂👍 ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤️ ❤🤍💚
🔺️دوران ابرقدرتی تان در حوزه نظامی تمام شد؛ در زمینه اقتصاد هم درحال رسیدن به بن بست هستید و با پایان دسترسی به انرژی ارزان صنعت تان هم به قهقرا خواهد رفت! چه کسی فکرش را میکرد خیابانهای پایتخت آلمان روزی محل تجمع ۴ هزار تراکتور معترض به حذف تخفیف مالیات و گرانی سوخت باشد؟ نوش جان! ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤️ ❤🤍💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦹‍♂💰 بررسی چرایی وجود فساد و اختلاس اقتصادی در جمهوری اسلامی ایران‼️ اصلا چرا اختلاس داریم؟ +پاسخ به پهلوی چی ها جهاد تبیین ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤️ ❤🤍💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😂 🔮 گروه سرود استکبار جهانی مشهور به خرمگس های صهیونیسم تقدیم می کند...😂😂 ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤️ ❤🤍💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_9114057310.mp3
10.49M
🎙 ترانه‌ دلنشین ریحانه کرمان 🤲 تقدیم به دختری با کاپشن صورتی و گوشواره‌های قلبی و همه شهدای حادثه تروریستی کرمان ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤️ ❤🤍💚
💔 مظلوم ترین شهید هسته ای دکتر اردشیر حسین پور که توسط عوامل موساد صهیونیستی با گاز ترور شد ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤️ ❤🤍💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋 🎙 صوتی از شهید دکتر اردشیر حسین‌پور🇮🇷 ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤ ❤🤍💚
50.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 حال و هوای راهیان نور دانش آموزی 📆 آذرماه ۱۴۰۲ 📽 تهیه کننده : دبیرستان صداری ولایت شهرستان لنجان ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤️ ❤🤍💚
❤️✍ 1⃣ بخش اول 💠 بسم رب الشهداء و الصديقين سوگند میخورم که شهیدان راه عشق با دست بسته هم گره از خلق وا کنند 💢 نمی‌دونم چرا یک چنین اتفاقی برای من افتاده یا شاید حتی معجزه نمیدونم اما مطمئنم این سفر و راویایی که داشت حتما توی قلبمو دگرگون کرده نمی‌دونم الان چند نفر قراره این پیامم رو بخونن یا ببینن اما مطمئنم اون آدمایی که زندگیشون از یه جایی به بعد اول دادن دست خدا و بعد هم شهید ابراهیم هادی (رفیق شهیدشون) اینو درک میکنن.. سال ۱۳۹۸ اولین بار عکس رفیقم (شهید ابراهیم هادی) را روی دیوار یک ساختمان که خیلی بزرگ کشیده شده بود دیدم من خب خیلی عکس می‌دیدم اما اینجوری دلم نلرزیده بود اما از کودکی هنوزم یادم هست که مادرم همیشه میگن هرجا عکس هر شهیدی را دیدی براش صلوات بفرست عکس شهید دیدم توی پیاده رو با دوستم داشتیم می‌رفتیم بهشت زهرا (تهران) از دوستم که خیلی روی کارای شهدا و خود شهدا حساب میکرد همیشه کاراش می‌سپرد به شهدا پرسیدم این شهید میشناسی؟؟ گفت آره مگه میشه نشناسم شهید ابراهیم هادی یکی از اون فرشته هایی که اگه دعا کنه دعاش رد خور نداره منم که شگفت زده بودم ازش پرسیدم چه سالی متولد شدن ؟ چه سالی شهید شدن ؟ کجا شهید شدن؟ ........ تا اینکه خلاصه این شد داستان اشناییم با کسی که از اون موقع به بعد شد برادر و رفیقم زمانی که توی مدرسه سال دهم یعنی پارسال غوغا شده بود که قراره بچه هارو ببرند راهیان نور منم میخواستم برم اما نشد حتی کلی هم دعا کردم اما چجور و چرا نشد حتی اون سال خیلی بیشتر از امسال تا قبل این سفر به نمازم پایبند تر بودم امسال خیلی اونطوری که باید به خدای خودم نزدیک نبودم اونطوری که باید سپاسگزاریش به جا نمی آوردم همون سال (۱۴۰۱) تابستان تور زیارتی نوشتم برای کربلا(قبل مدارس) انشالله که قسمت همتون بشه وقتی هم که نشد برم راهیان نور با خودم گفتم اشکالی نداره به جاش رفتم کربلا اما قربون آقا امام حسین برم ، امسالی که راهیان نور قسمتم شد و رفتم بیشتر گریه هام به خاطر این بود که چرا پارسال نرفتم کربلای عراق جای خود دارد و کربلای ایران (شلمچه) هم جای خود خلاصه پارسال که نشد اما امسال طلبیده شدم و راهی شدم با هر سختی که بود امسال توی نمازام آنقدر گریه میکردم و از خدا میخواستم که قبول کنه من برم و جا نمونم امسال جوری شده بود که حتی رفیقمم (شهید ابراهیم هادی) که باهاش عهد بسته بودم هم ، فراموش کرده بودم و کارام تو هم گره میخورد دلم دل دل میزد تا روز سفر آماده شدیم راه افتادیم و گذشتیم توی راه دلم جلوتر از خودم رسیده بود اونجا رسیدیم و استراحت کردیم اما از ذوق هیچکس خواب نداشت تا اینکه صبح اولین جایی که قرار بود بریم و من از هیچ جا خبر نداشتم اما یکی از دوستام که پارسال هم رفته بود من را راهنمایی میکرد همه بچه ها تیپ زدیم آماده شدیم بریم مهمانی شهدا رفتیم پام گذاشتم توی اتوبوس دیدم بالای هر صندلی عکس شهید با یه سربند سبز رنگ منتظران ظهور من که نمی‌دونستم اصلا برای چیه فقط توی دلم گفتم کاشکا برا من پلاک شهید ابراهیم هادی باشه دلم لرزید همونجا اصلا گفتم این همه شهید فکر نمیکنم بین اینها عکس شهید ابراهیم هادی باشه رفتم جلوتر تا اینکه رسیدم به صندلی یکی از بچه ها و دیدم بالای صندلیش روی پلاک عکس شهید ابراهیم هادیه بهش گفتم من هنوز صندلیم پیدا نکردم نمی‌دونم پلاک چه شهیدی را دارم اما میشه تو این پلاک به من بدی و بعد با اون پلاکی که من هنوز نمی‌دونم چیه عوض کنی قبول کرد و خواست پلاک بهم بده اما دوستم (همون زائری که پارسال طلبیده شده بود) گفت نه ... بهتره عوض نکنی چون صاحب پلاک هرچی هست اون تورو طلبیده و برای این سفر پذیرفتدت منم همونجا که خیلی ناراحت بودم توی دلم گفتم معلومه که شهید ابراهیم هادی منو قبول نمیکنه من خیانت کردم در حقش من فراموشش کردم مگه میشه منو برادرم دعوت کنه بغض داشت خفم میکرد رفتم و بدون اینکه به بالای صندلی نگاه کنم نشستم روی صندلی ..... ⬅️ ادامه دارد ⬇️ ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤️ ❤🤍💚
❤️✍ 2⃣ بخش دوم ⬅️ خدای من ،الله اکبر ، مگه میشه پلاک بالای سرم عکس برادرم بود عکس رفیقم بغضم ترکید و پلاک گرفتم توی دستم تا مقصد همش گریه میکردم و بهش فکر میکردم اون لحظه انگار همه‌ی دنیا رو بهم داده بودن مگه میشه فراموشم نکرده باشه؟؟ من که در حقش نامردی کردم!!! از اون لحظه به بعد با اینکه هنوز هیچی از سفر ندیدم با این معجزه فهمیدم اونجا چه خبره فهمیدم اومدم مهمونی چه کسایی چه بزرگ مردایی... ای کسایی که دارین این میخونین من نمیدونم به نظر شما این معجزه بود یا نه یه چیز عادی اما مطمئنم وقتی که روی خاک شلمچه روی خاک نینوا نشستم (به قول حاج اقا، ما اونجایی که نشستیم خاکی نشدیم چون اون خاک نیست خونه، خون ادمایی که برای من و امثال من ریخته شده ، اما این خون فرق داره این خون متبرک شده به خاک کربلا به امام حسین)، گریه کردم ،نماز خوندم و بوسیدمش ، دلم گذاشتم همونجا و قشنگ یادمه همونجا گفتم شهدا من دلم اینجا میزارم شلمچه میزارم پیش شما خوب مراقبش باشین چون من مطمئنم اگه باخودم ببرمش حتما دوباره سیاهش میکنم دوباره آلودش میکنم اما این دلی که اینجا پاک شده با هوای شما نام شما خون شما رو از من بپذیرید و ازش محافظت کنید ... ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤️ ❤🤍💚
📚📝 داستان بالا خیلی قشنگه بچه ها حتما بخونید 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
24.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞📍 الان دوست داری کجا باشی؟ ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤ ❤🤍💚
💠 زندگی ثروتمند ترین شهید شیعه شهیدی که از ثروتش گذشت اما از ایمانش ... 🔰(مهدی)آنیلی 🌷 👇 ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤️ ❤🤍💚
🖼 زندگی نامه 📚 قسمت دوم 2⃣ 🔹 چند وقتی بود که سرش رفته بود توی لاک خودش،پنج شش ماهی میشد. سوالات عجیب و غریبی توی ذهنش می آمد. انسان چیست؟ جهان چیست؟ خلقت چیست؟ اصلا حق و حقیقت چیست؟ ذهنش شده بود پر ازین سوال ها. ثبت نام کرد و رفت دانشگاه《پرینستون》آمریکا .رفت رشته ی ادیان و فلسفه ی شرق! رشته ای که هیچ نسبتی با خانواده ی آنیلی و گروه خونی شان نداشت. * ** 🔸 سال ها بود درس می خواند. کم کم داشت دکترای ادیانش را میگرفت. کتاب های زیادی را مطالعه کرده بود . با دین های زیادی آشنا شده بود. یهودیت ، مسیحیت ، هندو، بودا، شینتو، تائو و ... چیزی حدود سیصد مذهب و آئین و فرقه و چه و چه . هیچ کدام اما عطشش را برطرف نمی کرد به سوالاتش پاسخ نمی داد. دنبال گمشده ای بود؛ گمشده ای که خودش هم نمی دانست چیست؟ آن روز رفته بود کتابخانه ی دانشگاه. رفته بود که سری بزند . قبلا هم رفته بود بارهای بار این دفعه اما فرق میکرد. نمی دانست قرار است آنجا سرنوشتش تغییر کند برای همیشه. *** 🔹 داشت از کنار قفسه های کتابخانه رد می شد و به کتاب ها نگاه می کرد . جامعه شناسی، روان شناسی ، فلسفه، تاریخ ، رمان، شعر. جلوتر رفت .چشمش خورد به کتابی که در میان بقیه ی کتاب ها فرو رفته بود و مقداری خاک رویش نشسته بود. بی اختیار دست برد سمتش و از قفسه درش آورد. نگاهش کرد. ترجمه ی انگلیسی کتاب مسلمانان بود . رویش نوشته بود The Holy Quran)) کتاب را باز کرد . چند سطری از آن را خواند. به نظرش جالب آمد. کتاب را ورق زد چند سطر دیگر را خواند. به نظرش جالب تر آمد . گوشه ای از کتابخانه روی صندلی نشست و مشغول خواندن شد . یک ساعت گذشت. دوساعت گذشت . سه ساعت گذشت و ... کتاب برایش زیبا بود . نمی توانست برای یک لحظه هم کنار بگذاردش. هرچه بیشتر می خواند بیشتر لذت می برد حس می کرد گمشده اش به او نزدیک شده. کتاب را از کتابخانه ی دانشگاه امانت گرفت و برد خوابگاه *** 📍شب ها توی خوابگاه تا نزدیکی های صبح بیدار می ماند و قرآن را مطالعه می کرد. چند ساعتی می خوابید و دوباره بلند می شد و مشغول می شد به مطالعه ی قرآن. هرچه می خواند سیر نمی شد.لحظه به لحظه عطشش بیشتر می شد. حسابی رفته بود توی بحر قرآن. روی آیه آیه و کلمه کلمه اش فکر می کرد .نه توراتی که خوانده بود شبیه این کتاب بود نه انجیل و نه هیچ کتاب دیگری. روزها میگذشت و هفته ها میگذشت و ماه ها میگذشت و ادواردو قرآن را مطالعه می کرد و ذهنش پر از آیاتی بود که لحظه ای رهایش نمیکردند . بالاخره تصمیمش را گرفت. ** برداشت و رفت یک مرکز اسلامی در آمریکا. گفت :《 آمده ام که مسلمان شوم ؛ آمده ام که راه حق را پیدا کنم ؛ آمده ام که چنگ بزنم به حقیقت》 آنجا شهادتین را گفت . مسلمان شد . به مذهب اهل سنت در آمد . اسمش را هم عوض کرد گذاشت: (هشام عزیز). ده سالی آمریکا ماند. دکترایش را گرفت. بعد برگشت ایتالیا پیش خانواده اش. قبل از رفتن از ایتالیا مسیحی بود . و حالا که داشت برمی گشت اسلام آورده بود. خطرناک ترین دین از نگاه پدرش و خانواده اش و صهیونیست های ایتالیا که دور و بر پدرش بودند. *** خیلی با خودش فکر می کرد و کلنجار می رفت. نمی دانست چه بکند . مانده بود حقیقت درونش را فاش کند یا نکند با خودش گفت :《 حقیقت را می گویم هرچه می خواهد بشود ، بشود 》. یک روز جلوی پدر و مادرش ایستاد. چشم در چشمشان دوخت و گفت:《 من مسلمان شده ام . پیرو دین محمد بن عبدالله . می دانست گفتن این مطلب برایش گران تمام می شود. اما گفت . با جرات هم گفت.....🦋 🔺 ادامه دارد.... ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤️ ❤🤍💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📿 ذکر امروز ۱۰۰ مرتبه 👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_8976372803.mp3
1.75M
🎙ای لشکر صاحب زمان آماده باش ☫ الله اکبر امام زمان💔 ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤ ❤🤍💚