فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ فرض کنید این اتفاق تو ایرانمی افتاد( الان طرفداران #زن_زندگی_آزادی کجان)⁉️
💢 خیلی کممیشه پلیس ایران دست به زنی بزنه
هروقت هم دست بزنه چقدر اعتراض میشه
⛔️چون ما دینمون میگه یه حریمی بین زن و مرد هست (محرم و نا محرم)
میبینی دین با یه حکم چقدر از توحش علیه زن جلوگیری میکند
🔺حالا این خانمه کیه که بخاطر یه حمایت کوچولو اینجوری وحشیانه باهاش برخورد میشه
👩🏫 خانم کارولین فاولین، استاد دانشگاه Emory
┅═🦋 کانال بچههای ایران 🦋═┅
🆔 عضو بشید 👈 @b_iran 🇮🇷
❤️🤍💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلبریتیسم
🔰محسن افشانی برعنداز هارو زنده زنده چال کرد با ۳ دقیقه کلیپ 👌
┅═🦋 کانال بچههای ایران 🦋═┅
🆔 عضو بشید 👈 @b_iran 🇮🇷
❤️🤍💚
بچه های ایران 🇮🇷
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۲۵ سمیه از درماندگی ام به گریه افتا
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۶
برایمان شام آوردند. و ما را در اتاق تنها گذاشتند تا استراحت کنیم...
از حجم مُسکّن هایی که در سِرُم ریخته بودند، چشمانم به سمت خواب خمیازه میکشید..
و هنوز خوابم نبرده بود که با کابوس خنجر، پلکم پاره میشد..
و شانه ام از شدت درد غش می رفت.
سعد هم ظاهراً #ازترس اهل خانه خوابش نمیبرد، کنارم به دیوار تکیه زده و من دیگر میترسیدم چشمانم را ببندم..
که دوباره به گریه افتادم
_سعد من میترسم! تا چشمامو میبندم فکر میکنم یکی میخواد سرم رو ببره!
همانطور که سرش به دیوار بود،..
به سمتم صورت چرخاند و همچنان در خیال خودش بود که تنها نگاهم کرد و من دوباره ناله زدم
_چرا امشب تموم نمیشه؟
تازه شنید چه میگویم که به سمتم خم شد، دستم را بین انگشتانش گرفت و با نرمی لحنش برایم لالایی خواند
_آروم بخواب. عزیزم، من اینجا مراقبتم!
چشمانم در آغوش نگاه گرمش جا خوش کرد..
و دوباره پلکم خمار خواب شده بود و همچنان آهنگ صدایش را میشنیدم
_من تا صبح بالا سرت میشینم، تو بخواب نازنینم!
و از همین ترنم لطیفش خوابم برد تا هنگام سحر که صدایم زد...
هوا هنوز تاریک و روشن بود،..
مصطفی ماشین را در حیاط روشن کرده، سعد آماده رفتن شده و تنها منتظر من بود...
از خیال اینکه این مسیر به خانه مان در تهران ختم میشود، درد و ترس فراموشم شده
و برای فرار از جهنم درعا حتی تحمل ثانیه ها برایم سخت شده بود..
سمیه محکم در آغوشم کشید و زیر گوشم آیت الکرسی خواند،..
شوهرش ما را از زیر قرآن رد کرد
و نگاه مصطفی هنوز روی صورت سعد سنگینی میکرد.که ترجیح داد...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
┅═🦋 #بچههای_ایران 🦋═┅
➕ عضو بشید 👇
🆔 کانال @b_iran 🇮🇷
❤️🤍💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پهلوی 👑
🖍نامهای ماندگار از رضا شاه!!!
چقدر غلط املایی داره 😂
#جهاد_تبیین
┅═🦋 کانال بچههای ایران 🦋═┅
🆔 عضو بشید 👈 @b_iran 🇮🇷
❤️🤍💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💰مروی بر وضعیت اقتصادی کشور در دوران رژیم پهلوی
┅═🦋 کانال بچههای ایران 🦋═┅
🆔 عضو بشید 👈 @b_iran 🇮🇷
❤️🤍💚
🔺یکی میگفت اوضاع مملکتمون خیلی بده
گفتم مستاجری یا مالک؟
گفت مالک (خونه دارم)
گفتم ماشینت چیه ؟
گفت : دنا پلاس داشتم فروختم یه زمین باغ خریدم الان یه پراید سوارم
گفتم شغلت چیه؟
گفت آزاد
گفتم چند سالته ؟
گفت ۲۸
گفتم تا حالا تو این ۲۸ سال گرسنه خوابیدی ؟
گفت : نه
گفتم اوضاع بد رو میشه توضیح بدی اوضاع خوب را هم توضیح بدی ؟
اصلا یه جای خوب تو دنیا رو بگو که مثل همونجا بشیم
.آمریکا خوبه ؟
گفت آره
🎞 گفتم این کلیپ را نگاه کن 👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خوش_خبر
🔺وقتی آمریکاییها و آلمانیها از محصول ایرانی شگفتزده میشن
#پیشرفت #ایران_قوی
#ساختوتولید
خبرهای خوش ایران
┅═🦋 کانال بچههای ایران 🦋═┅
🆔 عضو بشید 👈 @b_iran 🇮🇷
❤️🤍💚
بچه های ایران 🇮🇷
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۲۶ برایمان شام آوردند. و ما را در اتاق تنها گذاشتند تا استراحت کنی
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۲۷
ترجیح داد صندلی عقب ماشین پیش من بنشیند...
از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد
_ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راههای منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون!
از طنین ترسناک کلماتش..
دوباره جام وحشت در جانم پیمانه شد
و سعد انگار نمیشنید مصطفی چه میگوید که #درحال_وهوای_خودش زیر گوشم زمزمه کرد
_نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن!
مات چشمانش شده و میدیدم..
دوباره از نگاهش شرارت میبارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد
و با صدایی گرفته ادامه داد
_دیشب از بیمارستان یه بسته «آنتی بیوتیک» گرفتم که تا تهران همراهتون باشه.
و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد.و به سمت عقب گرفت....
سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان #نگران_ما بود که #برادرانه توضیح داد
_اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه میرسیم دمشق. تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره.
و شاید هنوز نقش اشک هایم به دلش مانده بود..
و میخواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربانتر شد
_من تو فرودگاه میمونم تا #شما سوار هواپیما بشید، به امید خدا همه چی به خیر میگذره!
زیر نگاه سرد و ساکت سعد،پوزخندی پیدا بود و او میخواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد..
که با لحنی دلنشین ادامه داد
_خواهرم،ما هم مثل شوهرت #سُنی هستیم ظلمی که تو این شهر به شما شد، #ربطی_به_اهل_سنت_نداشت! این وهابیها حتی ما سُنیها رو هم #قبول ندارن...
و سعد دوست نداشت...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
┅═🦋 #بچههای_ایران 🦋═┅
➕ عضو بشید 👇
🆔 کانال @b_iran 🇮🇷
❤️🤍💚
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخت محتاجم نگاهم
سخت تر از آنچه فکر کنی...
@b_iran