eitaa logo
بچه های ایران 🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
968 عکس
1.5هزار ویدیو
127 فایل
حاج قاسم :امروزه قرارگاه حسین بن علی #ایران است. جمهوری اسلامی #حرم است.🇮🇷 🔰کانال #بچه_های_ایران کانالی برای جواب به دغدغه های دوره نوجوانی و جوانی و دغدغه های فرهنگی شما حاج آقا رحیمی @modafe70 ادمین @Dokhtar_paiiiz
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 قسمت اول 1⃣ زندگی نامه شهید 🔸 پدر بزرگ ادواردو آنیلی شرکت فیات را تاسیس کرده بود که بزرگترین شرکت ماشین سازی ایتالیا و ششمین شرکت بزرگ دنیا محسوب می شد. حالا این ثروت رسیده بود به پدر ادواردو و بعد از پدرش به تنها پسر خانواده می رسید فیات کارخانه های ماشین سازی زیادی داشت فراری ، لانچیا ، لامبورگینی ، مازراتی ، جیپ و.... هواپیما سازی ✈️ تانک سازی هلی کوپتر سازی و... را هم بهش اضافه کنید شرکت راه سازی و ساختمان سازی هم داشتند تعدادی شرکت طراحی مد و لباس چندین کارخانه تولید لوازم پزشکی چند بانک و بیمه خصوصی باشگاه فوتبال یوونتوس هم متعلق به خانواده آنیلی بود چند روزنامه هم داشتند (لاستامپا و کوریره دلاسرا) در آمد خانوادگی شان افسانه ای بود ، سالی ۶۰ میلیارد دلار حدودا ۳ برابر کل در آمد نفتیِ ایران پدرش (جیانی) مسیحی و مادرش (مارلا) که از شاهزادگان ایتالیا بود ،یهودی بود همه میگفتند خودش چه دینی انتخاب میکنه⁉️ این قدر قدرت داشتند که مردم می گفتند خانواده آنیلی بر کشور حکومت می‌کنند نه رئیس جمهور و وزرایش درس خواند و کم کم بزرگ شد به دوران جوانی و شر و شور جوانی رسیده بود. تیپ می زد و در مهمانی های آنچنانی شرکت می کرد و سیگار می کشید و کنار دختران زیبا و نازک بدن می نشست. قهقهه می زد و ماشین های لوکس سوار می شد و خوش گذرانی می‌کرد و به ثروت پدرش می نازید و مغرور این همه ثروت هنگفت بود تا اینکه .... 🔺ادامه دارد .... 🌐 کانال 🌷 🆔 @b_iran 🇮🇷
📚 قسمت دوم 2⃣ 🖼 زندگی نامه شهید 🔹 چند وقتی بود که سرش رفته بود توی لاک خودش،پنج شش ماهی میشد. سوالات عجیب و غریبی توی ذهنش می آمد. انسان چیست؟ جهان چیست؟ خلقت چیست؟ اصلا حق و حقیقت چیست؟ ذهنش شده بود پر ازین سوال ها. ثبت نام کرد و رفت دانشگاه《پرینستون》آمریکا .رفت رشته ی ادیان و فلسفه ی شرق! رشته ای که هیچ نسبتی با خانواده ی آنیلی و گروه خونی شان نداشت. * ** 🔸 سال ها بود درس می خواند. کم کم داشت دکترای ادیانش را میگرفت. کتاب های زیادی را مطالعه کرده بود . با دین های زیادی آشنا شده بود. یهودیت ، مسیحیت ، هندو، بودا، شینتو، تائو و ... چیزی حدود سیصد مذهب و آئین و فرقه و چه و چه . هیچ کدام اما عطشش را برطرف نمی کرد به سوالاتش پاسخ نمی داد. دنبال گمشده ای بود؛ گمشده ای که خودش هم نمی دانست چیست؟ آن روز رفته بود کتابخانه ی دانشگاه. رفته بود که سری بزند . قبلا هم رفته بود بارهای بار این دفعه اما فرق میکرد. نمی دانست قرار است آنجا سرنوشتش تغییر کند برای همیشه. *** 🔹 داشت از کنار قفسه های کتابخانه رد می شد و به کتاب ها نگاه می کرد . جامعه شناسی، روان شناسی ، فلسفه، تاریخ ، رمان، شعر. جلوتر رفت .چشمش خورد به کتابی که در میان بقیه ی کتاب ها فرو رفته بود و مقداری خاک رویش نشسته بود. بی اختیار دست برد سمتش و از قفسه درش آورد. نگاهش کرد. ترجمه ی انگلیسی کتاب مسلمانان بود . رویش نوشته بود The Holy Quran)) کتاب را باز کرد . چند سطری از آن را خواند. به نظرش جالب آمد. کتاب را ورق زد چند سطر دیگر را خواند. به نظرش جالب تر آمد . گوشه ای از کتابخانه روی صندلی نشست و مشغول خواندن شد . یک ساعت گذشت. دوساعت گذشت . سه ساعت گذشت و ... کتاب برایش زیبا بود . نمی توانست برای یک لحظه هم کنار بگذاردش. هرچه بیشتر می خواند بیشتر لذت می برد حس می کرد گمشده اش به او نزدیک شده. کتاب را از کتابخانه ی دانشگاه امانت گرفت و برد خوابگاه *** 📍شب ها توی خوابگاه تا نزدیکی های صبح بیدار می ماند و قرآن را مطالعه می کرد. چند ساعتی می خوابید و دوباره بلند می شد و مشغول می شد به مطالعه ی قرآن. هرچه می خواند سیر نمی شد.لحظه به لحظه عطشش بیشتر می شد. حسابی رفته بود توی بحر قرآن. روی آیه آیه و کلمه کلمه اش فکر می کرد .نه توراتی که خوانده بود شبیه این کتاب بود نه انجیل و نه هیچ کتاب دیگری. روزها میگذشت و هفته ها میگذشت و ماه ها میگذشت و ادواردو قرآن را مطالعه می کرد و ذهنش پر از آیاتی بود که لحظه ای رهایش نمیکردند . بالاخره تصمیمش را گرفت. ** برداشت و رفت یک مرکز اسلامی در آمریکا. گفت :《 آمده ام که مسلمان شوم ؛ آمده ام که راه حق را پیدا کنم ؛ آمده ام که چنگ بزنم به حقیقت》 آنجا شهادتین را گفت . مسلمان شد . به مذهب اهل سنت در آمد . اسمش را هم عوض کرد گذاشت: (هشام عزیز). ده سالی آمریکا ماند. دکترایش را گرفت. بعد برگشت ایتالیا پیش خانواده اش. قبل از رفتن از ایتالیا مسیحی بود . و حالا که داشت برمی گشت اسلام آورده بود. خطرناک ترین دین از نگاه پدرش و خانواده اش و صهیونیست های ایتالیا که دور و بر پدرش بودند. *** خیلی با خودش فکر می کرد و کلنجار می رفت. نمی دانست چه بکند . مانده بود حقیقت درونش را فاش کند یا نکند با خودش گفت :《 حقیقت را می گویم هرچه می خواهد بشود ، بشود 》. یک روز جلوی پدر و مادرش ایستاد. چشم در چشمشان دوخت و گفت:《 من مسلمان شده ام . پیرو دین محمد بن عبدالله . می دانست گفتن این مطلب برایش گران تمام می شود. اما گفت . با جرات هم گفت.....🦋 🔺 ادامه دارد.... 🌐 کانال 🌷 🆔 @b_iran 🇮🇷
📚 قسمت اول 1⃣ زندگی نامه شهید 🔸 پدر بزرگ ادواردو آنیلی شرکت فیات را تاسیس کرده بود که بزرگترین شرکت ماشین سازی ایتالیا و ششمین شرکت بزرگ دنیا محسوب می شد. حالا این ثروت رسیده بود به پدر ادواردو و بعد از پدرش به تنها پسر خانواده می رسید فیات کارخانه های ماشین سازی زیادی داشت فراری ، لانچیا ، لامبورگینی ، مازراتی ، جیپ و.... هواپیما سازی ✈️ تانک سازی هلی کوپتر سازی و... را هم بهش اضافه کنید شرکت راه سازی و ساختمان سازی هم داشتند تعدادی شرکت طراحی مد و لباس چندین کارخانه تولید لوازم پزشکی چند بانک و بیمه خصوصی باشگاه فوتبال یوونتوس هم متعلق به خانواده آنیلی بود چند روزنامه هم داشتند (لاستامپا و کوریره دلاسرا) در آمد خانوادگی شان افسانه ای بود ، سالی ۶۰ میلیارد دلار حدودا ۳ برابر کل در آمد نفتیِ ایران پدرش (جیانی) مسیحی و مادرش (مارلا) که از شاهزادگان ایتالیا بود ،یهودی بود همه میگفتند خودش چه دینی انتخاب میکنه⁉️ این قدر قدرت داشتند که مردم می گفتند خانواده آنیلی بر کشور حکومت می‌کنند نه رئیس جمهور و وزرایش درس خواند و کم کم بزرگ شد به دوران جوانی و شر و شور جوانی رسیده بود. تیپ می زد و در مهمانی های آنچنانی شرکت می کرد و سیگار می کشید و کنار دختران زیبا و نازک بدن می نشست. قهقهه می زد و ماشین های لوکس سوار می شد و خوش گذرانی می‌کرد و به ثروت پدرش می نازید و مغرور این همه ثروت هنگفت بود تا اینکه .... 🔺ادامه دارد .... 🌐 کانال 🌷 🆔 @b_iran 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 با شنیدن نامش هم می‌لرزند، بیشتر از دیدن موشک ایرانی! 🔹 به یاد مردی که دست ما را برای گرفتن انتقام باز کرد... 🌷 🇮🇷 ____♡_بچه های🇮🇷ایران_♡____ 🆔کانال @b_iran 💚 🤍❤ ❤🤍💚