eitaa logo
🇮🇷✌سربازان سیدعلی✌🇮🇷
99 دنبال‌کننده
775 عکس
158 ویدیو
0 فایل
خادمین کانال پایگاه های مقاومت بسیج شهر زرنق 🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌨⚡️ 🌹🕊 شهید سید رسول اشرف 🌀به روایت: همسر شهید سید رسول در مراسم خواستگاری گفت: هدف من، جبهه رفتن و شهید شدن⚘️است و ازدواجِ من به دلیل كامل شدن دینم است تا یادگاری از خود داشته باشم. او با وجود سن كم، سراپا صداقت 🌊 و راستی بود. پدرم كمی در قبول این ازدواج تردید داشت، من در خواب دیدم كه لباس عروسی بر تن دارم و برادرم -كه شهید شده بود- آمد و پیشانی مرا بوسید 🍃 و ضمن تبریک گفت: تو عروس فاطمه الزهرا (س) شدی ❤️ خوشا به سعادتت 🥹 عاقبت به خیر شدی وقتی از خواب بیدار شدم،‌ به این وصلت رضایت دادم.
🌨⚡️ 🌹🕊 شهید محمدابراهیم همت 🌀به روایت: همسر شهید نیت کردم ۴۰ روز روزه بگیرم دعای توسل 🤲🏻 بخوانم. بعد از چهل روز هرکسی آمد، جوابم مثبت باشد. شب سی و نهم یا چهلم بود که ابراهیم آمد خواستگاری. آمده بود بله را بگیرد. گفتم: من مهریه نمیخواهم، خانواده ام را شما راضی کنید. خیلی راحت گفت: «من وقت این کارها را ندارم» 🙁 از حرفش عصبانی شدم و گفتم «شما که وقت ندارید، چرا می خواهید ازدواج کنید؟» گفت: «درست است که وقت ندارم ولی توکل 😌 دارم»
🌨⚡️ 🌹🕊 شهید سید علی حسینی برنامه ریزی ها شد، مهمان ها هم دعوت شدند. یک مرتبه زنگ زدند و گفتند: مأموریتی پیش آمده و باید بیایی اهواز. وقتی به من گفت، خیلی ناراحت شدم و کلی گریه کردم و گفتم: ما فردا مهمان داریم، برنامه ریزی کردیم 😥 وقتی حال مرا اینطور دید به دوستاش زنگ زد و رفتنش را کنسل کرد. گفته بود: بی انصافی ست اگر همسرم را تنها بگذارم، آنقدر سختی 💥 را تحمل کرده، حالا یک بار از من خواسته بمانم. اگر بیایم اهواز با روحِ جوانمردی سازگار نیست. 😌
🌨⚡️ 🌹🕊 شهید احمدعلی نیری اگر یک روز پاک باشید و گناه نکنید حتما آقا عج را در خواب 😴 می بینید و اگر ۱۰ روز پاک باشید خود حضرت را خواهید دید. ☀️
🌨⚡️ 🌹🕊 شهید حسین سرمستی هر وقت از جبهه بر میگشت به حفر چاه 🕳 مشغول میشد. دستمزدش رو هم میداد به همسرش تا در غیابش راحت باشه بعد از شهادتش 🦋 افراد زیادی به خونه مون میومدن و با گریه میگفتن: حسین شبا میرفته خونه شون مشکلاتشونو حل میکرده و با رسیدگی به خانواده های نیازمند باعث شادی قلبشون میشده 🥺
🌨⚡️ 🌹🕊 سردار شهید مهدی باکری شاید تنها باری که سرم داد زد به خاطر بود کشاورزا کنار جاده اهواز _دزفول کاهو و گل کلم و سبزیجات 🥦 میکاشتن و میفروختن. آقا مهدی مدام رفت و آمد داشت به من گفت: اگر سبزی ای چیزی لازم دارم بنویسم از اونجا بخره. خودکارشو که گوشهٔ اتاق بود برداشتم بنویسم که یه دفعه داد زد: اون خودکار رو بذار سرجاش 😡 از خودکار خودمون استفاده کن. اون مال بیت ‌الماله ⛔️ نه استفاده شخصی... من گفتم: ترسیدم 😱 فکر کردم چی شده! من فقط میخواستم اسم چند تا سبزی رو بنویسم 😳 همین گفتم: تو دیگه خیلی سخت می‌گیری 🤨 تا اومدم از فلان و بهمان بگم، گفت: به کسی کار نداشته باش ما باید ببینیم حضرت علی (ع) و امام (ره) چه طور زندگی می‌کنند☝️🏻😇
🌨⚡️ 🌹🕊 شهید مهدی باکری چند روز بود كه صبح زود تا ظهر پشت خاکريز می رفت و محور عملياتی لشگر را تنظيم می کرد هوای گرم جنوب آن هم در فصل تابستان امان هر كسی را می بريد 🥵 يكی از همين روزها نزديک ظهر بود كه آقا مهدی به طرف سنگر بچه ها آمد و با آب داغ تانكر گرد و خاک 🌪را از صورت پاک كرد و سر و صورتش را آبی زد و وضو گرفت و به داخل سنگر رفت آقا رحيم با آمدن آقای باكری سر پا ايستاد و ديده بوسی كردند. در همين حين آقا رحيم متوجه لب های خشک آقا مهدی شد رحيم به سراغ يخچال رفت و يک كمپوت گيلاس بيرون آورد. درِ آن را باز كرد و به آقا مهدی داد. آقا مهدی خنكی قوطی را که حس كرد گفت: امروز به بچه ها كمپوت داده اند؟ آقا رحيم گفت: نه آقا مهدی! كمپوت جزء جيره امروزشان نبوده آقای باكری كمپوت را پس زد و گفت: پس چرا اين كمپوت را برای من باز كردی؟ رحيم گفت: چون حسابی خسته بوديد و گرما زده می شديد چند تا كمپوت اضافه بود کی از شما بهتر؟ آقا مهدی با دلخوری جواب داد: از من بهتر؟ 🥺 از من بهتر، بچه های بسيجی هستند كه بی هيچ چشم داشتی می جنگند و جان می دهند رحيم گفت: آقا مهدی! حالا ديگر باز كرده ام، اينقدر سخت نگير بخور آقا مهدی گفت: خودت بخور رحيم جان خودت بخور تا در آن دنيا هم خودت جوابش را بدهی 😬
🌨⚡️ 🌹🕊 شهید نورالله اختری شهیدی که از نوجوانی عاشقِ خدا بود 🥰 با نورالله همبازی و پسر عمو بودیم بارِ اول نبود که این اتفاق می افتاد؛ اهلِ نماز اول وقت بود. وقتی وسط بازی رها کرد که بره، میدونستم درخواستم برای موندنش بی فایده ست اما بهش گفتم: کجا؟ هنوز بازی مون تموم نشده برگشت و بهم گفت: مگه صدای اذان رو نمیشنوی؟ میرم نماز 📚 فرهنگنامه شهدای سمنان / ج ۱ / ص ۲۵۱