#لبخنـدت
آتش بہ جانـم مےزند ...
آری ... با تمـام #کوچکےات
میخندی بہ آمال و آرزوهای دنیایےام!
و میگویے : #دنیا محل مانـدن نیست
بگذریـم .....
محفل انس با شهدا
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمود هست🥰✋
*آخرین نماز...*📿
*شهید محمود کاوه*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۴۰
تاریخ شهادت: ۱۱ / ۶ / ۱۳۶۵
محل تولد: مشهد
محل شهادت: حاج عمران کردستان
🌹فرمانده تیپ ویژه شهدا
اسم محمود کاوه با کردستان گره خورده است؛ با اینکه او اهل مشهد بوده اما هرجا صحبت از این فرمانده میشود همه رشادت های او را در کردستان به خاطر می آورند🌷
در عملیات اولیه *او در اثر اصابت ۱۳ ترکش نارنجک به شدت مجروح شد 🖤* و به مدت یک ماه بستری شد. هنوز خوب نشده بود که با سر و بدن باندپیچی شده به منطقه بازگشت و مجددا دستور انجام عملیاتی را برای بازپسگیری ارتفاعات ۲۵۱۹، از فرماندهان جنگ دریافت کرد🌷بخاطر مجروحاتش، چهل تیکه لقبی بود که همرزمان به او داده بودند🥀
همرزمش میگوید← فرمانده گفت: میخواهم دورکعت نماز بخوانم📿 بعد از نماز وقتی علت نماز خوندش را پرسیدم⁉️ گفت: این دورکعت نماز را به دو علت خواندم ؛ *یکی برای پیروزی برادرانی که به جلو رفته اند*✅ ، *ودیگر اینکه اگرخدامرالایق بداند همچون مولایم امام حسین (ع) که آخرین نمازش را در میدان نبرد در روز عاشورا بجای آورد ،این آخرین نمازم باشد*✅ همانطور هم شد🕊️او در ارتفاعات ۲۵۱۹ (یعنی دو هزار و پانصدو نوزده متر ارتفاع) در عملیات کربلای۲ *با آخرین نمازی که خواند بر اثر ترکش خمپاره*🖤 شربت شهادت را نوشید🕊️🕋
*سردار شهید محمود کاوه*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#رزمندهای_که_۵۲_ساعت_را_در_سردخانه_گذراند!!!
🌷ما از نسلی بودیم که با التماس و گریه تقاضا میکردیم به جبهه برویم.... در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه، دشمن پاتکهای سنگینی انجام میداد که در یکی از این پاتکها بر اثر انفجار خمپاره بیهوش شدم و خون زیادی از بدنم رفت. بعد از این اتفاق مرا به سوسنگرد منتقل کرده بودند و دکتر بعد از معاینه اعلام کرده بود هیچ علائم حیاتی وجود ندارد. در فاصلهای که مرا از سوسنگرد به اهواز منتقل میکردند، بدون اینکه جایی را ببینم؛ یک لحظه صدای فرمانده محور، محمدرضا ابوالفتحی که بعداً به شهادت رسید را شنیدم که گفت: مسعود، اشهد خود را بخوان و بعد از آن چیزی به یاد ندارم.
🌷۵۲ ساعت بعد، به هوش آمدم و متوجه شدم در بیمارستان شهید چمران اهواز هستم، یکی از کارکنان هلالاحمر اهواز به من گفت: از بخار زیر نایلونی که روی تو وجود داشت، متوجه شدم نفس میکشی. در این فاصله به خانواده من اطلاع میدهند که شهید شدهام، مراسم فاتحه و ختم برگزار و بنیاد شهید شهرستان اسلام آباد غرب در آن زمان پلاکارد شهادت مرا در درب منزل نصب میکند که این پلاکارد را تا چند وقت پیش نگهداشته بودم. بعد از ۲ ماه بستری، از بیمارستان مرخص شدم و ۴۲ ترکش یادگار آن دوران است که در بدنم وجود دارد.
🌷شبی که اعزام میشدم از مادرم خداحافظی نکردم، اما دعای مادرم در آخرین لحظات شهادت، مرا برگرداند. شهدا برای آرمانهای الهی جنگیدند و امروزه خون شهیدان از دست نرفته و اصول آنها حفظ شده است و مسئولان برای خدمت بیشتر و بهتر باید برنامه ریزی کنند و تمام تلاش خود را بهکار گیرند. باید تمام ایثارگریهای دوران دفاع مقدس را به جوانان و نسلهای بعدی انتقال دهیم و در این راستا تلاشهای خوبی صورت گرفته است و باید هرچه بیشتر ادامه پیدا کند.
راوی: رزمنده دلاو، جانباز مسعود محمدی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
tanha_masir_19.mp3
7.44M
#تنها مسیر
#جلسه نوزدهم
#واعظ استاد پناهیان
#پیشنهاد ویژه دنبال کردن جلسات 👌👇
💦⛈💦⛈💦⛈
https://eitaa.com/joinchat/848625697C920431b97d
🌷اتوبوس شهادت
عکس دسته جمعی شهدای مازندرانی مدافع حرم که در خانطومان به شهادت رسیدند
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
💢 همرزم شـهید ⬇️
رضا شب قبل از شهادتش یک خوابی دیده بود و همه را بیدار کرد.
گفت بیدار شوید، بیدارشوید من می خواهم شهید بشوم... دوستان گفتند حالا نصف شبی چه وقت این کارهاست؟! کو شهادت؟
گفت من خواب دیدم امام حسین(ع) پس به خوابم آمد و گفت رضا تو شهید می شوی، اگر سرت را بریدند، نترس ، درد ندارد...
📎ذبیح لشگر فاطمیون
#شـهید_رضا_اسماعیلی🌷
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
29.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#درس_اخلاق🌿|
روایت تجربه گر مرگ:
توی قبر با صدای مهیبی بهم نعره زدن آیا نمازتو میخوندی یانه؟؟
🔻مردی که بخاطره خواندن نماز های دورکعتی به نیت شهدا و اموات به دنیا برگردانده شده🙂❣
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
✅ رضایت بده تا شهید شوم
🌷به رضایت پدر و مادرم خیلی اهمیت می داد، یکبار که مادرم به او گفت "دیگر نمیخواهم تو به جبهه بروی" حدود سه ماه در خانه ماند و جبهه نرفت. این مدت از شب تا صبح گریه میکرد. یک روز صبح دیدم که محمدرضا گریه کرده، گفتم: چرا گریه کردی؟ گفت: مادر اجازه نمیدهد که به جبهه بروم، اما من دارم دیوانه میشوم؛ برو به مادر بگو، دوست نداری بچهات شهید شود اما دوست داری دیوانه شود؟!. رفتم و پیغام داداش را به مادرم رساندم؛ مادرم گفت: من که راضی نیستم او دیوانه شود، راضی هستم برود.
🌷آخرین باری به مرخصی آمد، روز قدس بود؛ بعد از راهپیمایی، سر سفره افطار محمدرضا دست مادرم را گرفت و گفت: مادر، همه آنهایی که جنگ رفتند؛ شهید شدند اما من شهید نشدم؛ میدانم تا شما راضی نشوید، شهید نمیشوم. امشب تا رضایت ندهید افطار نمیکنم. مادرم گفت: من راضیام به رضای خدا.
🌷روز اعزام، روی او را بوسیدم، بوی خوشی میداد. گفتم: چقدر بوی خوب میدهی داداش. گفت: بوی بهشت است. او رفت و یک روز بعد از عید فطر در دهم خرداد سال 1366 به شهادت رسید.
#قهرمان_من ؛ شهید #محمدرضا_علیاوسط
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
روایتی عجیب از شهید "سید حسن ولی" یکی از شهدای والامقام شهر آمل ،
خواهر این شهید بزرگوار میگوید :
سید حسن از دو کبوتر نگهداری می کرد که علاقه بسیاری به آنها داشت ، وقتی او دو دستش
را باز میکرد کبوتران یک به یک روی دستانش می نشستند ، هر وقت شهید قرار بود به جبهه
اعزام گردد این کبوتران تا بالای اتوبوسی که سید حسن قرار بود با آن روانه جبهه شود به پرواز
در می آمدند و مجدداً به خانه بر می گشتند !
بعد از خبر شهادت سید حسن ، مادرش اصرار کرده بود دو کبوترش را با خود برای تحویل پیکر
شهید ببرند ، بنابراین خانواده شهید وقتی داشتند برای تحویل پیکر شهید روانه بنیاد شهید
می شدند دو کبوتر این شهید را هم با خود بردند ، وقتی آنها به بنیاد شهید رسیدند موقع
تحویل پیکر ، مادرش با اشک دو کبوتر را بر روی سینه او قرار داد ، کبوتر سفید به محض دیدن
پیکر بی جان شهید در دم جان داد و با شهید همراه گشت …😥😥😭 روحش شاد و راهش پررهرو باد.
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
شهادت در سجده
یوسف شریف در دومین ماه بهار سال 1342 در روستا ی درب مزار از توابع شهرستان جیرفت به دنیا آمد . پدرش کشاورزی متدین بود. یوسف در دامان پاک مادر سیده اش رشد کرد. نوجوانی اش با خیزش مردم علیه حکومت پهلوی مصادف بود . تلاش یوسف در روزهای انقلاب بیش از توان تحمل یک جوان عادی بود. جنگ عراق علیه ایران فصل تازه ای در زندگی این جوان متدین گشود . یوسف رو به جبهه های جنگ نهاد.
می گفت: "دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم" یکی از دوستانش می گفت: در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است . فکر کردم نماز می خواند ؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته، همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت. جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم. دستم را که روی کتفش گذاشتم، به پهلو ا فتاد . دیدم گلو له ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده، آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت. صورتش را که دیدم زانوهایم سست شد به زمین نشستم . با خودم گفتم : "این که یوسف شریف ا ست"
منبع :ماهنامه شمیم عشق
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
مداح بود.
تمام روضهها را از بَر بود.
انگار قسمت بود که همه روضه را از بر باشد؛ روزی به کارش میآمد!
مخصوصا روضه علی اکبر(ع)
ماشین که منفجر شد، همه مات و مبهوت مانده بودند. همین دو دقیقهی قبل روحالله به رویشان لبخند زده و گفته بود: «اگر خدا بخواد همینجا، همین جلوی مقر شهادت رو روزیم میکنه»
حالا چطور میتوانستند باور کنند ماشینی که جلوی چشمانشان میسوزد، قتلگاه رفقایشان است؟!
صدایش که از شدت بغض دورگه شده بود را در گلو انداخت و فریاد زد:
«خودتون رو جمع و جور کنید! همه ما عاشق شهادتیم...»
رفت داخل مقر و دو تا پتو آورد!
پهن کرد روی زمین تا گلهای پرپر اش را جمع کند. خب! فرمانده بود.
غیرتش اجازه نمیداد کسی جز خودش سربازانش را جمع کند.
گلهایش را که از روی زمین جمع کرد هر کدام را بغل کرد. آنها را بویید و بوسید.
زیر گوششان نجوایی کرد که نکند ما را فراموش کنید!
اما، امان از آن لحظهای که میخواست برخیزد!
باز هم روضه:
« الان انکسر ظهری... اکنون کمرم شکست»
کمرش خم شده بود.
دیگر نمیتوانست راست بایستد.
۳ روز بیشتر طاقت نیاورد.
پر کشید سوی #شهیدان ،سوی #سالار_شهیدان
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
کتاب قطرهای به وسعت دریا
اولین رمان پیرامون زندگی حاج قاسم سلیمانی | فروشگاه کتاب قم
#نویسنده:طاهره سادات حسینی
👇👇👇👇👇
برای خرید مستقیم کتاب با شماره زیر تماس بگیرید :
0914 702 6388
025 3881 4810
یا به آدرس زیر مراجعه نمایید:
ادرس قم توحید23 پلاک 172 انتشارات قاف اندیشه.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
شهیدی که از بی کسی برای آب نامه می نوشت
🌹شهید «یوسف قربانی» در خانوادهای مستضعف در زنجان متولد شد. یوسف در شش ماهگی پدر خود را از دست داد. در سن شش سالگی مادر یوسف در اثر حادثهای از دنیا رفت و یوسف و برادرش را با همه دردها و رنجهایشان تنها گذاشت.بعد همراه برادرش به تهران رفت. با پیروزی انقلاب و سپری شدن دوران ستمشاهی، یوسف نیز همراه دیگر فرزندان مستضعف امام پا به عرصه انقلاب گذاشت.در همین سالها برادر یوسف در حادثهای درگذشت.
همرزم یوسف میگوید: هر روز میدیدم یوسف گوشهای نشسته و نامه مینویسد. با خودم میگفتم یوسف که کسی را ندارد، برای چه کسی نامه مینویسد؟ آن هم هر روز...یک روز گفتم یوسف نامهات را پست نمیکنی؟دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد. نامه را از جیبش در آورد، داخل آب ریخت.چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه مینویسم. کسی را ندارم که!!!
او سرانجام در عملیات کربلای پنج، در شلمچه به شهادت رسید. چند دقیقه قبل از عملیات، یکی از همرزمان خبرنگارش از او پرسیده بود: آقا یوسف! غواص یعنی چی؟ او پاسخ داده بود: غواص یعنی مرغابی امام زمان عجالله.
🌷شهدا زنده اند ⬇️⬇️
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada