○●🦋
رمان #عارفـــانه
✨تویی که نمی شناختمت
💫شهید احمدعلی نیّری💫
#قسمت_دوم ❣
پرسیدم: چیزی شده؟!
گفت:
"وقتی آخرین سنگ را عوض کردم ناگهان بوی عطر فضای قبر را پر کرد.باور کنید😨
با همهی عطرهای دنیایی فرق داشت!"😮
❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣
شب موقع نماز فرا رسید.
در شبهای دوشنبه و غروب جمعه استاد حق شناس مجلس موعظه داشتند☝️
آن شب بین دو نماز سخنرانی نداشتند، اما از جا بلند شدند و روی صندلی قرار گرفتند.
موضوع صحبت ایشان به همین شهید مربوط می شد در اواخر سخنان خود دوباره آهی از سر حسرت در فراق این شهید کشیدند.
بعد در عظمت این شهید فرمودند:
« این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم. از احمد پرسیدم چه خبر؟
به من فرمود: تمام مطالبی که از( برزخ و...) می گویند حق است.از شب اول قبر و سوال و... اما من را بی حساب و کتاب بردند.»
بعد استاد مکثی کردند و فرمودند:
«رفقا،آیت العظمی بروجردی حساب و کتاب داشتند..اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود .چه کرد که به اینجا رسید!»😯
من با تعجب به سخنان حضرت استاد گوش می کردم ، به راستی این جوان چه کرده بود که استاد بزرگ اخلاق و عرفان این گونه در وصف او سخن می گوید!!؟
از دوستانش پرسیدم:
"این شهید چند ساله بود"؟
گفت: ۱۹سال! 😧
دوباره پرسیدم:
"در این مسجد چه کار می کرد، طلبه بود"؟
او جواب داد:
"نه، طلبه رسمی نبود، اما از شاگردان اخلاق و عرفان حضرت استاد بود.در این مسجد هم کار فرهنگی و پذیرش بسیج را انجام می داد."
آن شب به همراه چند نفر از دوستان و همراه استاد آیت الله حق شناس به منزل شهید رفتیم
استاد وقتی وارد خانه شدند در همان ورودی منزل رو به برادر شهید کردند و با حالتی افسرده خاطره ای نقل کردند و فرمودند:
" به جز بنده و خادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشتند."
بعد نفسی تازه کردند و فرمودند:
"من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم.به محض اینکه در را باز کردم دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است."
حضرت آقای حق شناس مکثی کردند و ادامه دادند:
"من دیدم یک جوان در حال سجده است، اما نه روی زمین!!
بلکه بین زمین و آسمان مشغول تسبیح حضرت حق است"!!
حاج آقای حق شناس در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود ادامه دادند:
"من رفتم جلو دیدم همین احمد آقا مشغول نماز است.بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت: تا زنده ام به کسی حرفی نزنید."
من با تعجب بسیار به سخنان استادگوش می کردم ..
آیا یک جوان می تواند به این درجه از کمال بشریت دست یابد!!؟
من به طوز ناخودآگاه در تمام مراسم این شهید حضور داشتم.
شاید این بار مسئولیتی بر عهده ماست.
شاید خدا می خواهد یکی از بندگان خالص و گمنام درگاهش را که بسیار ساده و عادی در میان ما زندگی کرد را به دیگران معرفی کند.
هرچند از دوران شهادت ایشان چندین دهه گذشته اما با یاری خدا تصمیم گرفتیم که خاطرات این عبد الهی را جمع آوری کنیم.
تازه زمانی که کار شروع شد، متوجه دیگر سختی ها شدیم.
احمدآقا از آنچه فکر می کردیم بسیار بالاتر بود
اما اگر استادالعارفین این گونه در وصف این جوان سخن نمی گفت، کار بسیار سختتر می شد.
❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣
🔶ادامـــــه دارد....↩️
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
۱۸ مهر ۱۴۰۰
۱۹ مهر ۱۴۰۰
💌معرفی شهید مدافع حرم🥀🥀
#شهیدمحمدسخندان💔
-----------------------------------------------------
تاریخ تولد...۱۳۷۱/۱/۲۵😇😇😇
محل تولد..مشهد🥰🥰🥰
------------------------------------------------------
تاریخ شهادت....۱۳۹۴/۸/۱۵🖤🖤🖤
محل شهادت...حلب-منطقه تک درخت💔💔
------------------------------------------------------
سن حیات...۲۳ سال✨
وضعیت...متاهل💍
-----------------------------------------------------
مزار شهید...گلزار شهدای بهشت رضا🥀🥀🥀
برادرم شهادت مبارک🕊🕊🕊
#صلواتبفرستمومن✨
🌟شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
╭─┅🍃🦋🍃┅─╮
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
۱۹ مهر ۱۴۰۰
۱۹ مهر ۱۴۰۰
💌بسمـ رب الشـهدا.......
#شهیـدمدافعحرمـ
|💔| #سـردارشهیدحاجحسینهمـدانی🌼
تاریخ تولد: ۱۳۲۹/۰۹/۲۴
محل تولد: آبادان
تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۷/۱۶
محل شهادت: حلب_سوریه
وضعیت تأهل: متأهل_داراےچهارفرزند
محل مزارشهید: همدان
#فرازےازوصیتنـامهشهیـد👇🌹🍃
✍...خداے بزرگ را شڪر به خاطر نعمت برخوردارے از ولایت، ولایت امیرالمؤمنین علے بن ابیطالب (ع).
مگر میتوان از نعمت بزرگے ڪه خداے مهربان به ما داده برآییم. نعمت ولایت فقیه، امام بزرگوارمان، آن پیر جمارانی؛ نعمت جانشین خلف آن، علے زمانمان ڪه ادامهدهنده همان راه و ڪاروان انقلاب را چه مدبرانه و زیبا از همه گردنهها و ڪمینها عبور میدهد اما نه، باید بیش از این شاڪر باشیم نه زبانے، بلڪه عملے مثل شهیدانمان لبیک بگوییم.
#ابووهب
••🍁نابغه جنگهاے نامنظم در منطقه غرب آسیا...حبیب سپاه...
#سالروزشهادت....🕊🌸
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
۱۹ مهر ۱۴۰۰
۱۹ مهر ۱۴۰۰
✅ #برشی_از_وصیتنامه_شهدا
#شهيد_محمود_دايهعلی🥀
⬅️ نگذاريد خون اين شهيدان پايمال شود. ما هر چه خون بدهيم انقلابمان پايدارتر میشود، اين آمريكاییهای خائن با كمك منافقين دارند شاخ و برگ اين نهال انقلاب را میريزند. ما بايد نگذاريم كه اين ابرقدرتها، واسطه های داخلی آنها به اين انقلاب ضرور زيان برسانند. اگر چه همه را بكشند ما بايد تا آخرين قطرهی خونمان را به پای اين نهال انقلاب بريزيم و آن را آبياری كرده و رشدش بدهيم. در زمان امام حسين (ع) امام را تنها گذاشتند حالا كه امام خمينی راه او را میرود ما نبايد او را تنها بگذاريم. از خانواده ام میخواهم كه خط امام را ادامه دهند و از مادرم میخواهم برادرهايم را در بسيج شركت دهد تا اگر روزی به شهادت رسيدم بتوانند ادامه دهندهی راه من باشند. از برادرهايم میخواهم كه بعد از من اسلحه را به دوش بگيرند و خون خودشان را به پای درخت اسلام بريزند تا درخت اسلام بارورتر گردد. هركس امام را قبول نداشته باشد و سر قبر من بيايد به خون تمام شهيدان خيانت كرده است....
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
۱۹ مهر ۱۴۰۰
۲۰ مهر ۱۴۰۰
10.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷آهای رفقا رفتین و کیمیا شدین 🌿مدافعان حرم دختره مرتضی شدین😔
🌷التماس دعا، نگاهی هم به ما کنید
🌿التماس دعا به حال ما نگاه کنید😭
🌷دسته گلهات یکییکی تقدیم محضرت میشن...
🌿سینه زنات دارن حسین فدای خواهرت میشن😭☝️...
#به_یاد_تمامی_شهدای_مدافع_حرم🕊⚘
#دلتان_شسکت_التماس_دعا🤲😭😭😭😭
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
۲۰ مهر ۱۴۰۰
۲۰ مهر ۱۴۰۰
#قسمت_اول (۳ / ۱)
#ماجرای_اسیر_کردن_دو_فرمانده_عراقی_با_دست_خالی!!
🌷در گردان عمار لشکر ۲۷، همراه گردان بودم (همراه گردان یعنی فردی که در موقعیت فرمانده قرار میگیرد تا کارهای ضروری و سخت را انجام دهد). قبل از شروع عملیات چند روزی را به صورت پنهانی در خانههای مردم بهمنشیر بودیم تا منطقه را رصد کنیم. شب عملیات فرارسید. بچههای غواص لشکر ۴۱ ثارالله و غواصهای دیگر شناکنان به آن طرف آب رفتند. خدایی شد که در همان ساعات شروع عملیات باران گرفت و آنقدر شدت بارش باران زیاد شد که عراقیها از تصور اینکه ایرانیها بتوانند آن شب در آن آب و هوا عملیاتی انجام دهند خیالشان راحت شد و برای استراحت به سنگرهایشان رفتند.
🌷متاسفانه بر اثر طوفان و بارندگی شدید، پیکر خیلی از بچهها را آب برد سمت خلیجفارس. البته خیلیها هم توانستند از آب عبور کنند و با گذر از خورشیدیها (حدود ۱۰ میله نوکتیزی که از زوایای مختلف به هم جوش داده میشد) مینها را خنثی کردند. گردان ما گردان خطشکن بود که قرار بود وارد عمل شود، قبل از ما هم گردانهای دیگر رفته بودند. شهید حاج ابراهیم اصفهانی (فرمانده گردانمان بود) گفت: علی با چراغ قوه علامت بده! قایقهایی که بچههای گردان خودمان عمار هستند را به سمت خودت و ما هدایت کن.
🌷من هم ایستادم و هر قایقی که میآمد میپرسیدم: گردان عماری؟ اگر گردان عمار بودند راه را نشانشان میدادم. آنقدر منتظر ماندم و قایقها را راهی کردم تا اینکه خودم در تاریکی و سکوت مطلق شب، تنها ماندم! دیدم کسی دور و برم نیست، نه قایقی میآمد و نه خبری از سرستونها بود تا دلم به جایگاهی امن گرم شود! آن موقع تازه شهر فاو را گرفته بودیم و فضا پر بود از ترس و وحشت. با همان ترسی که به جانم افتاده بود شروع کردم به دویدن، آنقدر دویدم تا از دور انتهای ستونی از بچهها را دیدم و یقین کردم بچههای خودمان هست....
#ادامه_دارد....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
۲۰ مهر ۱۴۰۰
#قسمت_دوم (۳ / ۲)
#ماجرای_اسیر_کردن_دو_فرمانده_عراقی_با_دست_خالی!!
🌷....به هر جان کندنی بود با بیش از پنجاه کیلو بار اسلحه و نارنجک و.... خودم را به بچهها رساندم. از آنجا راه افتادیم سمت جاده امالقصر به بصره و پدافند کردیم. از خاکی تا جاده آسفالت حدود ۲ متر فاصله است. پایین جاده سنگر درست کردیم تا فردا شب به خط بزنیم و پایگاه موشکی را که عراقیها در مرکزی بنام کارخانه نمک متروکه، بپا کرده بودند و از آنجا راحت میتوانستند شهرهای دزفول و شوشتر و اندیمشک را بزنند، بگیریم.
🌷هوا رو به روشنایی میرفت و شفق صبحگاهی از پشت نخلهای بیسری که بر اثر موشک و خمپاره خشک شده بودند، بیرون میآمد. بچهها تیمم کردند و مشغول خواندن نماز صبح شدند. بعد از کمی استراحت حدود ساعت هفت یا هشت صبح یکباره بارانی از خمپاره دور و اطرافمان بارید! معلوم بود که از پشت سرمان شلیک میکنند. هر چه فرمانده گردان با عقبه تماس میگرفت که اشتباهی روی سر بچهها آتش میریزید انکار میکردند! ناگهان صدای رگبار تیربار هم به این غوغا اضافه شد. تازه فهمیدیم که ما از شب گذشته در تیررس دید بعضی از بعثیهایی که در نخلستان کنار اروند رود اتراق کرده بودند، هستیم.
🌷در دید آنها بودیم و آنها هم هر چه میتوانستند نقل و نبات روی ما میریختند! فرمانده سریع دستور داد که آنها را به محاصره در بیاوریم… با تمام مقاومتی که داشتند در نهایت تمامشان را به اسارت درآوردیم و بعد از عکس یادگاری از شرشان خلاص شدیم.... در همین حین و حال بودیم که شهید مرتضی عباسی (یکی از بچههای مخابرات) به من گفت: علی میتونی بری نخلستان و از سنگرهای عراقیها که پاکسازی شده چند تا بیسیم بیاری تا بچههای جنوبی که عربی بلدند شنود کنند؟ منم که سرم درد میکرد برای هیجان قبول کردم.
🌷به خیال خودم از همان مسیری که آمده بودم، برگشتم داخل نخلستان. اما فکر کنم نهایتاً یک قدم اشتباه برداشتم و زاویه ۱۰ درجه گرفتم و شروع کردم به راه رفتن. چشمتان روز بنبیند که با یک قدم اشتباه به جای نخلستان، سر از ناکجا آباد درآوردم! به سنگری رسیدم و بعد از اینکه دو تا پیچ سنگر را رد کردم، صدای عربی صحبت کردن غلیظی را شنیدم. وحشت سراپای وجودم را گرفته بود. با دست خالی هم رفته بودم؛ چون شهید عباسی گفته بود منطقه پاکسازی شده، اسلحه همراهم نبرده بودم!
#ادامه_دارد....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
۲۰ مهر ۱۴۰۰