eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
663 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
🌸🍃🌸🍃 پنجشنبه است و ياد درگذشتگان اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ التماس دعا پنجشنبه‌ای دیگر از راه رسید مسافران بهشتی آن سو چشم به راه هدیه تا آرام بگیرند چیز زیادی نمی‌خواهند، فاتحه و صلوات و دستگیری از مستمندی کافیست... شادی روح رفتگان، فاتحه و صلوات 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ....نگهبانی شب در آن شرایط بسیار حیاتی بود. یک شب که نگهبان‌ها پستشون رو بدون اجازه ترک کرده بودند؛ به دستورِ محمود باید وسط محوطه سینه‌خیز می‌رفتند و غَلت می‌زدند تا تنبیهی اساسی بشن و حساب کار دستشون بیاد. تنبیهِ نگهبان‌ها که شروع شد، یه مرتبه دیدیم محمود هم لباسش را درآورد و همراه آن‌ها شروع کرد به سینه خیز رفتن. محمود که نگاه‌های متعجب ما را دیده بود، گفت: «یه لحظه احساس کردم که از روی هوای نفس می‌خوام اینا رو تنبیه کنم؛ به همین خاطر کاری کردم که غرور، بر من پیروز نشه». 📗مجموعه رسم خوبان، کتــاب مقصود تویی، ص 46-45 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. «حرّ جبهه ها» سردار الله کرم : شب عملیات بود و من هم فرمانده گردان عملیاتی، داشتم آخرین تذکرات را به رزمندگان می‌دادم که در میان صحبت‌هایم دیدم شهید « » کفش‌هایش را درآورده و به سمت گردان می‌آید. شهید جنگروی را صدایش کردم و گفتم «تو مسئول تبلیغات تیپ هستی، چرا به این‌جا آمدی؟!؟ تو بایستی به رزمندگان قرآن آموزش بدهی»، شهید جنگروی که پشت لباس نوشته بود «یا جنگ، یا زیارت» گفت: «وقتی سر بریده سیدالشهدا (ع) بر سر نی قرآن خواند، تو می‌خوای جلوی رفتن یک قرآن خوان به جنگ را بگیری؟» گفتم: «حالا چرا کفش‌هایت را درآوردی؟» گفت: «من می‌خواهم «حر» امام حسین (ع) باشم و جز شهادت چیز دیگری نمی‌خواهم»، گفتم: «چرا حر را انتخاب کردی؟»، «مسئله هرکسی با خودش است، من می‌خواهم امشب این‌گونه به شهادت برسم».. . . پ.ن : هویت شهیدان «علی جنگروی» و «مجتبی کریمی» پس از ۱۶ سال شناسایی شد. 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میخواهم از دلتنگی هایم از یاد یاران سفر کرده ،از سنگر سازان بی سنگر ،از شقایق های پرپر بگویم،آنان که عاشقانه رفتند ،بال و پر گشودند و به اوج رسیدند. از ستارگان دوکوهه ،یاد شبهای شلمچه ،یاد گلهای هویزه ، یاد مروارید های اروند و کارون پرستوهای عاشق چه زیبا بال و پر می زدید بر فراز دریای شهادت... کدامین عشق ؟در وجودتان شعله می کرد که اینگونه در خون خویش شنا می کردید با این حال تبسم بر لبهایتان نقش  می بست. کدامین نقاش؟میتواند لحظه ی عشق بازی  شما را به تصویر بکشد؟ کدامین  راوی؟می تواند در د و دلهای غریبانه شما را بازگو کند؟ وکدامین چشم و گوش ؟می تواند آنچه را دیده  و شنیده اند  باز بیند و باز شنود یاد لحظه های عروجتان آن لحظه هایی که  نه پدر   نه مادر  نه خواهر   نه برادر   نه دوست در کنارتان نبودند ولیک ملائک در کنار تان چو پروانه هایی دور شمع وجود شما پر میکشیدند  و خبر خوش  بهشت برین را به شما میدادنند. شما چه معصومانه چه خالصانه شهید می شدید ،وقتی چشم به عکس های لحظه ی شهادت شما میدوزیم انگار همان لحظه ها همیشه زنده هست ، آری  شما زنده هستید  این ما هستیم که رفتیم  و به بیراهه رفتیم ... 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توسل به حضرت زهرا(س) وسط میدان به حضرت زهرا(س) متوسل شد و لحظاتی بعد قرآن را باز کرد و به آیات آن نگاه کرد. پس از اینکه قرآن را بست گفت: «از این معبر نمی‌رویم، باید از معبر دست راستی، گرای باغ شماره هفت برویم و آنجا به دشمن بزنیم.» به قدری با قدرت این حرف را زد، که حتی حاج حسین خرازی هم چون و چرایی نیاورد و روی حرف او حرف نزد. گردان‌ها از همان مسیری که او گفته بود، به طرف دشمن حمله کردند و ساعاتی بعد، منطقه مورد نظر فتح شد. بعدا در بررسی‌ها متوجه شدیم که با انتخاب مسیر، عراقی‌ها را دور زده بودیم! 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهدا آموختم: از ابراهیم هادی، پهلوانی را... از حاج همت، اخلاص را... از باکری ها، گمنامی را... از علی خلیلی، امر به معروف را... از مجید بقایی، فداکاری را... از حاجی برونسی، توسل را... از مهدی زین الدین، سادگی را... از سعید طوقانی، جوانمردی و خوشرویی را... از حسين همدانى، خسته نشدن و تواضع را... از عباس بابایی، دوری از گناه را... از صیاد شیرازی، نماز اول وقت را... از شهید مرتضی کریمی صبرواستقامت و یک کلام مجاهد ومومن انقلابی بودن را... از شهدا عشق و ایمان را آموختم... بااین همه نمیدانم چرا، موقع عمل که میرسد، وامانده ام ! بجای شرمندگی و تنبلی باید بلند شوم و کاری کنم... در اردوگاه سربازان مهدی (عج) بی حوصلگی و نا امیدی راه ندارد... خدایا همانند شهدا مرا .مومن .مجاهد انقلابی بخواه... 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش مهدی هست🥰✋ *فرمانده لشڪر ۱۷ علے ابن ابی طالب* *شهید مهدی زین الدین*🌹 تاریخ تولد: ۱۸ / ۷ / ۱۳۳۸ تاریخ شهادت: ۲۷ /۸ / ۱۳۶۳ محل تولد: تهران مزار: قم محل شهادت: سردشت *🌹همرزم← نزدیک عملیات بود عکس دخترش را به دستش رساندند✨او دخترش را نگاه نکرد🥀گفت موقع عملیاته میترسم مهر پدر دختری کار دستم بدهد🥀مهدی فرمانده‌ے ما بود نصف شب از شناسایی برگشته بود وقتی دید بچه ها تو چادر خوابن خودش بیرون چادر خوابید.‼️ بسیجی اومده بود نگهبان بعدی رو صدا بزنه شروع کرد با قنداق اسلحه به پهلوی مهدی زدن‼️و میگفت پاشو نوبت پستته🍂 مهدی اسلحه رو ازش میگیره میره سر پست و تا صبح نگهبانی میده🥀صبح که بلند میشوند میبینند فرمانده مهدی زین الدین بوده‼️ از خجالت همه بچه ها آب شدند..🥀لباس‏های ساده بسیجی، و تواضع بسیار، از ویژگی‏های بارز اخلاقی او بود🍃مهدی و برادرش مجید در یک زمان به شهادت رسیدند🕊️ یک روز سوار ماشین میشوند🚖مهدی میگوید خواب دیدم که شهید شدیم🕊️زنگ به پدر و مادر میزنند و با آنها خداحافظی میکنند📞طبق خواب مهدی در بین راه به کمین ضد انقلاب میخورند💥و آنها با آرپی جی به ماشین میزنند💥مجید پشت فرمان شهید میشود🕊️ و مهدی هم تیر میخورد🥀و به شهادت میرسد*🕊🕋 *شهید مهدی زین الدین* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos_313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.... 🌷کامیون‌ها پشت سر هم در جاده شهید صفوی به سمت شلمچه حرکت می‌کردند. پشت کامیون‌ها جای سوزن انداختن نبود. هر کامیونی پذیرای چهل پنجاه رزمنده با تجهیزات کامل بود. کیپ تا کیپ بچه‌ها نشسته بودند و مشغول ذکر و تلاوت قرآن و دعا بودند. در این بین بازار عقد اخوت هم داغ داغ بود. عقد اخوت با بچه هایی که خیلی‌هایشان تا ساعاتی دیگر مهمان ارباب بودند. 🌷بعضی‌ها هم آمال و آرزوهاشان را بر زبان جاری می‌کردند و عمق نگاه زیبایشان را به رخ تاریخ می‌کشیدند. یکی می‌گفت ای کاش مثل علی اکبر (ع) فدای دین شوم، دیگری آرزوی شهادت مثل خود سیدالشهدا را داشت و می‌خواست بی‌سر به لقاء الله برسد. 🌷اما یکی بلند شد و گفت: ایام فاطمیه است، ای کاش می‌شد نشانه ای به سینه و بازو و پهلو با خود برمی‌داشتیم تا شرمنده مادرمان نباشیم. همین‌طورم شد. اکثر جنازها یا از پهلو یا از سینه و یا از بازو مورد اصابت قرار گرفته بودند. درست مثل مادرشان فاطمه زهرا (س). راوی: حاج مهدی سلحشور 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 خاطره ای تامل برانگیز از آزاده سرافراز شهید محمد خمامی ابتدای اسارت مرا را به استخبارات برده بودند تا تخلیه اطلاعاتی کنند در حالیکه زخمی و خونین بودم مرا به سلول انفردای ‌انداختند از صدای اذانی که در فضای بیرون از زندان پخش می‌شد متوجه شدم در شهری شیعه نشین هستم به حضرت موسی بن جعفر(ع) متوسل شده و گفتم از شما خدمت حضرت زهرا(س) شکایت می‌کنم، که ناگهان در حالتی شبیه خواب و بیداری دیدم در سلول باز شد سه آقای جلیل‌القدر وارد شدند در حالیکه که من صورت آنها را کامل نمی‌دیدم از وضعیت خود برای آنها گفتم و اینکه به خاطر خونی بودن لباس و بدنم نجس هستم و نمی‌توانم نماز بخوانم، اینکه کی آزاد می‌شوم و خانواده‌ام در چه وضعیتی هستند، آن بزرگواران فرمودند: وضعیت شما خوب می‌شود و در روز تولد من آزاد می‌شوید نگران خانواده خود هم نباشید آنها را به خدا بسپارید، بعد از این دیدم در را باز کردند زخم پای مرا بستند و شلنگ آب گرم دادند تا خودم را تطهر کنم که به دنبال آن آمدم سلول و نمازم را خواندم. بعدها در سالروز ولادت حضرت موسی بن جعفر(ع) آزاد شدم و یاد آن خوابی که در زندان دیده بودم افتادم. 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷ﺷﻬﯿﺪﯼ ﮐﻪ 20 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻋﻘﺪﺵ ﻋﺎﺯﻡ ﺟﺒﻬﻪ ﺷﺪ🌷 🌿تقرﯾﺒﺎً 20 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺣﺪﻭﺩ 40 ﺭﻭﺯ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﺟﻨﮓ ﺩﺭ 11 ﺁﺑﺎﻥ 59 ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﻣﺮﺍﺳﻤﯽ، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺣﻠﻘﻪ 800 ﺗﻮﻣﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻋﻘﺪ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺁﻣﺪﯾﻢ... مهدی 20 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻋﺎﺯﻡ ﺟﺒﻬﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎﻣﺎﻧﺪ. ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﺗﻤﺎﺱ ﺗﻠﻔﻨﯽ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ. ﺩﯾﺮ ﺑﻪ ﺩﯾﺮ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ. ﺍﻣﺎ ﺗﺎ ﭘﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﮕﻮ ﺑﺨﻨﺪﻣﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﺸﺪ. ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﻥ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻮﺩ ﮔﺎﻫﯽ ﺻﺪﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻃﺒﻘﻪ ﯼ ﭘﺎﯾﯿن... ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺁﻗﺎﻣﻬﺪﯼ ﻣﯿﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﺘوﻦ ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﻦ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺷﻤﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﭼﯽ ﻣﯽ ﮔﯿﺪ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻣﯽﺧﻨﺪﯾﺪ؟... ﻣﺎ ﺍﺳﻤﺎً 4 ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﯿﺘﺶ ﻣﺠﻤﻮﻉ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﻣﺎﻩ ﻧﮑﺸﯿﺪ..ِ 🌿 ﻣﻬﺪﯼ ﺩﺭ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ‏«ﺭﻣﻀﺎﻥ ‏» ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺗﯿﭗ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﺷﺪ، ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻭﺁﺧﺮﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪﺍﯼ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﻮﺷﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﺩﺭﺑﯿﺎﻭﺭﺩ. 🌿فقط ﯾﮏ ﻋﯿﺪ ﻧﻮﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﯾﻢ .ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ۴ ﺳﺎﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺸﺘﺮﮎﻣﺎﻥ ﺟﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺻﻼً ﻓﺮﺻﺖ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﮐﻨﯿﻢ، ﺗﻨﻬﺎ ﻫﺪﯾﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﺁﻗﺎ ﻣﻬﺪﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﮔﺮﻓﺖ، ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﮊﻭﮊﺕ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﻪﺍﺵ ﮔﻠﺪﻭﺯﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﺎ ﯾﮏ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﻣﺸﻬﺪ ﺑﻮﺩ؛ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺁﻥ ﺭﺍ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ؛ ... ﺣﺘﯽ ﻟﺤﻈﻪﺍﯼ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺁﻗﺎ ﻣﻬﺪﯼ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﻭﺭ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﺍﻭ ﺟﺮﺃﺕ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻬﺎﺩﺗﺶ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺰﻧﺪ، ﻭﻗﺘﯽ ﺣﺮﻓﯽ ﻣﯽﺯﺩ، ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ . 🌿۵روز ﺑﻪ ﻋﯿﺪﻧﻮﺭﻭﺯ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﻗﺎ ﻣﻬﺪﯼ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪ؛ ۲۵ ﺍﺳﻔﻨﺪ ﺳﺎﻝ ۱۳۶۳. ﺍﻣﺎ ﮐﺴﯽ ﺟﺮﺃﺕ ﻧﻤﯽﮐﺮﺩﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﺪ,ﻫﻤﺮﺯﻣﺎﻥ ﺁﻗﺎ ﻣﻬﺪﯼ ﺗﻤﺎﺱ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩﺍﻡ ﯾﺎ ﺧﯿﺮ؛ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻥ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺁﻗﺎ ﻣﻬﺪﯼ ﺭﺍ ﺳﯿﺮ ﺑﺒﯿﻨﻢ، ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻫﻢ ﻣﺜﻞداداشاش  ﺁﻗﺎیان ﺣﻤﯿﺪ و علی  آقا ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍرد... کتاب خاطرات دردناک, ناصر کاوه . 💕شهید مهدی باکری💕 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
٩٣ 🌷 روز ۲۹ اسفند ماه سال ۹۳ که روز جمعه بود، ما با گروه تفحص از الاماره راه افتادیم به سمت منطقه زبیدات. همین که به اصطلاح تفریحی باشه برای بچه ها و هم اگر شد کاری را هم انجام داده باشیم. وارد منطقه ای شدیم که میدان مین وسیعی بود، در قسمتی که به اصطلاح کمتر آلوده بود پیاده و مستقر شدیم. 🌷تعدادی از بچه ها شروع کردند به آماده کردن ناهار و غذا و من و بقیه در میدان مین و اطراف شروع کردیم به گشت زنی برای شناسایی. الحمدلله اون روز با توسل به آقامون امام زمان (عج) که روز جمعه، روز خاص ایشان است دو شهید پیدا کردیم جالب اینکه یکی از این دو شهید پیشانی بند یا مهدی ادرکنی (عج) داشت و شهید دیگر هم پشت پیراهنش یا بقیه الله (عج) نوشته بود. 🌷ظهر بچه ها (جا تون خالی) مرغ کباب کرده بودند و یک مقداری از غذا باقی موند. در واقع مقداری از گوشت اضافه اومد که هنوز کباب نشده بود. آشپزمون گفت که این گوشت رو کباب نکنیم ببریم الاماره برای شام. یک دفعه به ذهنم رسید که شاید یکی رو تو جاده پیدا کردیم که گرسنه باشه، گفتم کباب کنیم بذاریم تو ماشین تو راه به یک نفر میدیم. رفتیم در روستای زبیدات یک بنده خدا بود که بر اثر انفجار مین هم انگشتان دستش قطع شده بود و هم نابینا شده بود. غذا رو به ایشون دادیم همین که غذا رو بهشون دادیم به ما گفت: حالا که غذا رو دادید یه خبری رو به شما میگم ما رو کشید بیرون از مغازه و جایی خلوت. 🌷گفت: خانم سالخورده ای اومده اینجا مهمونی خانه ی شیخ عشیره. یک اطلاعاتی در مورد شهدا دارد. رفتیم این خانم را پیدا کردیم این خانم گفتند، بله این قضیه درست است سوار ماشین شد و ما رو به جایی برد که شهدا آنجا بودند. این خانم خودش شهدا رو در زمین کشاورزی اش تدفین کرده بود، خوب شاید در حالت عادی ما هیچ وقت اونجا نمی رفتیم چون منطقه ای بود خارج از مناطق عملیاتی، حالا این شهدا شاید اسیر شده بود و بردن اونجا دفنشون کردن شاید هم اتفاق دیگری افتاده، من نمی دونم چطوری منتقل شدند اون جا. 🌷اون خانم تعریف می کرد؛ وقتی من این شهدا پیدا کردم پراکنده بودند من همون جور که اینها رو جمع می کردم گریه می کردم و یاد مادرشون افتادم و گفتم که من براتون مادری می کنم و مى گفت: من چند شب شام نذری دادم برای این شهدا.وقتی پیکر شهدا را بیرون آوردیم آن زن مدام خدا رو شکر می کرد و می گفت: بالاخره امانتی بود نزد من و این امانت رو دارم به ایرانیان بر می گردونم و تحویلشان می دهم. 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌸🍃 این دو را دشمن پاره کرده؛ یکی در جنگ نرم (فرهنگی) و دیگری در جنگ سخت (نظامی) یکی قهرمان عزت و جوانمردی و دیگری قربانی ضعف و خودباختگی!!! 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا