eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
657 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه سر وقت نمازهایش را می خواند و من و پسرم به او اقتدا می کردیم. گاهی مواقع محمد مهدی بر دوش وی سوار میشد و ایشان با اینکه ترکش های زیادی در بدن داشتتند از اول تا آخر نماز او را بر دوش خود نگه می داشتند. علاقه زیادی به خانواده داشتند و اجازه نمی دادند محمد مهدی قبل از من وارد یا خارج شوند و به او میگفت: چون مامان چادر بر سر دارد به حرمت چادرش که هدیه حضرت زهرا (ع) است باید اول او برود... 🥀 🕊🌱 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هنگام صحبت با نامحرم سرش را پایین می انداخت حجب و حیا در چهره‌اش موج می‌زد. وقتی برای کمک به مغازه پدرش می رفت، اگر خانمی وارد مغازه می شد کتابی در دست میگرفت و سرش را بالا نمی آورد. می‌گفت: پدر جان لطفاً شما جواب دهید... 🕊🌱 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰فــــرازی از وصیتنـامه از دو چیز همیشه بترسید: یکی از شیطان برونی که شامل همہ وسوسه‌ها و انحرافات فڪری و عملی و فسادها می‌باشد و دیگری شیطان درونی ڪه از همه مخوف‌تر است و آن نفس‌اماره است ڪه جامعه‌ای را به تباهی می‌ڪشاند و انسان را در عذاب می‌گذارد. 🌷شهید محمدعلی گنجی‌زاده🌷 ●فرمانده تیپ ویژه شهدای ڪردستان ●تاریخ‌شهادٺ: ۱۳۶۱/۰۶/۲۹ 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"" شهیدی که هنگام استفاده از فضای مجازی وضو می گرفت؛ ◽️همیشه وقتی می‌خواست از فضای مجازی استفاده کند حتماً وضو می‌گرفت و معتقد بود که این فضا آلوده است و شیطان انسان را در این فضا وسوسه می‌کند... 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت😳 تک فرزند خانواده هم بود😍 زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه😇 مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم...😊 👌عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته☺️ اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب😇 فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه...😱 بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. ⚘یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن😰 پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود😇 قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...😳 تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته...😔 اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد...😓 زمزمه لغو عملیات مطرح شد.😲 گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده🤔 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...😊 عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت😭 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...😔 اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره😓 وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین😔 یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟😔 گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم...😳 مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...😭😭 (یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این داستان زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات) ⚘شادی روح شهدا صلوات••⚘⚘ارادت واحترام به شهدا صلوات⚘ 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان خیلی قشنگ حتما بخونید حاج آقا باید برقصه!!! چند سال قبل اتوبوسی🚐 از دانشجویان👩🏻 دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند… 😳😳😳 آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی💄، مانتوی تنگ👗🕶و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.👰 اخلاق‌شان را هم که نپرس…😡😡 حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند😀😀😀 و مسخره می‌کردند😜😜😝😍 و آوازهای آن‌چنانی بود که... از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود... دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست... باید از راه دیگری وارد می‌شدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید…🤔🤔🤔 اما… سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد... سپردم به خودشان و شروع کردم. گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم! خندیدند😁😁😁 و گفتند: اِاِاِ … حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟ گفتم: آره!!! گفتند: حالا چه شرطی؟🤔🤔 گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید. گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟ گفتم: هرچه شما بگویید.🥀 گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!! اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم🥀🥀 دوباره همه‌شون زدند زیر خنده که چه شود!!! 😁😄😃😀😜😎😏 حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و... در طول مسیر هم از جلف‌ بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم…! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم...🙏🏻🙏🏻 می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته 🔥و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است…🥀🥀🥀 از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!! به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم … اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف🤗و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند.😜 کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا😭🎋😭🎋😭🎋🎋 ! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...👏👏👏👏👏 برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد. آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...😭🎋😭🎋 تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد…😭😭😭😭😭😭 عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود😳😳😳😳. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد... همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند😌😌😓😓😭😭😭😭😩😫😩😩! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند … 😭😭😭😭😭 شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد.🎋🎋🎋🎋 هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم... به اتوبوس🚌🚌 که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند. هنوز بی‌قرار بودند… چند دقیقه‌ای گذشت… همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند... پرسیدم: به کجا رسیدید؟ 🤔🤔🤔 چیزی نگفتند. سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به جامعة‌الزهرای قم رفته‌اند … آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند..👏👏👏👏👏👏 اگر دلت لرزید یه صلوات برا سلامتی آقا امام زمان بفرست😭 حتما حتما نشر دهید ♻️ 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥عکسی که بعد از ۳۱ سال اجازه انتشار یافت! شب عملیات رمضان پشت میدان مین رزمنده‌ها زمین‌گیر میشوند از ۱۵۰ نفر داوطلب ۲۰ نفر انتخاب میشوند با گذشتن از میدان مین راه عبور بقیه باز شود. ۲۰ نفر نوبتی روی زمین غلت میزنند تا راه باز شود.. این عکس صبح همان شب است... اینها که در این عکس اینگونه آرام خوابیده‌اند و اینگونه معصومانه سر را بر زمین گذاشته‌اند نه نان خواستند ونه نام. شرمشان باد، کسانی که با اختلاس، دزدی و رانت خواری به خون راه شهیدان خیانت کردند و می‌کنند. شرمشان باد کسانی که این اختلاسگران را حمایت می‌کنند. 🕊🌹🌹🌹🌹 🌱 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💟 ✨علی را وقتی باردار بودم خواب می دیدم که تو روضه هستم و علی یک بچه دو ساله است که من مرتب صداش می زدم علی بعد که به دنیا آمد اسمش را گذاشتم علی،علی نزدیک اذان صبح به دنیا آمد. 🌺علی۶و۷سالش بود که از خواب بیدار شد گفت مامان خواب محمد طباطبایی را دیده بود که اون موقع تو تلویزیون زیاد نشانش میدادند حافظ کل قرآن بود گفت:خواب دیدم با محمد طباطبایی قدم میزدیم که یک آقایی که شال سبز گردنش بود دست کشید روےسرم گفت من تو را به فرزندےقبول میکنم که اون موقع من گفتم:شاید اینا سادات باشند چون اول فامیلشان آقاعبداللهی هست. 🌸دوسالی روز عیدغدیر برای علی به اصطلاح مےنشستیم بعضی از همسایه هامون مےآمدند دیدنش بعد دنبال شجره نامشان رفتم گفتم شاید سادات باشند چون اول فامیلشان آقا هست که به نتیجه اےنرسیدم  گفتم خوب شاید یک خواب کودکانه بوده ولےالان که ایشان شهید شد و گمنام این خواب را متوجه معنی اش شدم. ✍به نقل از:مادر شهید 💐گرچہ تولد اصلی تو🎂 شھادت است ڪہ مردان خدا با شھادت  زندہ می شوند . . .🕊 🌷 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴شهیدی که یه تنه ۶ ساعت جلوی داعش ایستاد ‼ فرمانده تیپ بود . ۳ ابان ۱۳۹۴ ساعت ۱۲ و نیم به آنها حمله میشود و او با دو نیروی ایرانی دیگر و ۴۰۰ نیروی سوری بودند ک پس از حمله تمام نیروهای سوری فرار میکنند و همرزم او زخمی و بیهوش میشود و وقتی ساعت ۶ به هوش می اید ،متوجه میشود او در تمام این مدت به☆ تنهایی☆ جنگیده ... او همرزمش را کول میکند تا از معرکه نجات دهد در همین حین او را هم می زنند...♥️ 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5940378329478598022.mp3
6.91M
تلنگری ✿ چرا من نمی‌تونم به همه کارام برسم؟ ✿ چرا به زندگیم میرسم، از کارم می‌مونم؟ ✿ چرا به کارم میرسم، دیگه به تفریح نمیرسم؟ ✿چرا به تفریح میرسم، نماز صبح خواب می‌مونم و از عباداتم جا می‌مونم؟ 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 دنیا بسی تنگ است و ساز این دنیا بد آهنگ.. گویی زیبایی را به تمامی فروخته اند..کور سو نوری یافت نمی شود تا بدان سو رهنمون شویم، مولایم...ای غایبِ همیشه ناظر! می دانم که دل نازنینت خون خون است..‌ می دانم که از نادانی تعدادی که سنگ اسلام را به سینه میزنند و تیشه به ریشه دین جدت میزنند ،دلتان گرفته و اشکتان جاریست... می دانم، دلت از دست دخترانی که حجب و حیا را به تمامی فروخته اند و با اشاره ایادی شیطان ، شعله ها می افروزند و شعلهٔ جهنم را برای خود می خرند جگر خونید.. می دانم که از خون های پاکی که دیروز صحن حریم عموی بزرگوارتان را رنگین نمود ، شال عزا بر گردن نهاده اید... می دانم که از غفلتِ من و ما هم که ادعای دینداری می کنیم و یادمان رفته که در دین باید به معروف امر کرد و از منکر نهی کرد ، دل نازنینتان گرفته... مولای عزیزم، به قربان دل عزیزتان و به قربان مظلومیت عظیمتان شوم؛ بر ما ببخشای و عفو فرما و دستمان را بگیر تا حماسه ای بسازیم که دنیا دگرگون شود و به مدد آن ظهور وجودتان را ببینیم... عزیزِ دلِ دلهای منتظر ! تو را به قطره قطرهٔ خون زائران مظلوم عموی بزرگوارتان ، تو را به قطره قطره خون آمران به معروفی که به کینهٔ تیز دیوسیرتان ادم نما بر زمین ریخت...تو را به حرمت چادر مادرتان زهرای مرضیه ، بیا و نگذار بیش از این شیطان و شیطانک ها معرکه بگیرند و مهلکه برپا کنند و حرمت حجاب فاطمی را لکه دار کنند و ارزش والای زن را کم کنند و حیوانیت را جار بزنند و انسانیت را بکُشند عزیز دلم، مولای خوبم ، ای منجی دنیای پر از ظلمت ، بیا و نوری شو فوق نورها ، بیا و مرهمی شو بر دلها...بیا و نجات ده این دنیا را....بیا که اگر نیایی....😭😭😭😭 :ط_حسینی @bartaren 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ یاد سردار جهاد تبیین، شهید عبدالحمید دیالمه بخیر؛ که می‌گفت: 🔷️ انقلاب هر زمان یک موج می زند و یک مشت زباله را بیرون می ریزد… 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•|🌿🌹 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ◽️هنگامی که می‌خواست اثاث‌ کشی کند، تمام کار را از طبقه چهارم با راپل انجام داد که تا حالا فکر نمی‌کنم نه در ایران نه در دنیا کسی انجام داده باشد. ◽️هرچه اصرار کردیم بگذار کامیون و کارگر بگیریم می‌گفت نه. بحث پولش نبود . همیشه دنبال تجربه بود. خودش و خانمش اثاث کشی کردند. انتقال اثاث‌ها به جز کمد و یخچال و لباسشویی را با راپل انجام داد . حتی میز نهارخوری و شیشه میز را که ای کاش فیلم گرفته بودیم! همه همسایه‌ها نگاه می‌کردند و متعجب بودند که چه می‌کند.. راوی 👈 پدر شهید °🍃هرشهید حسرت دارد ، اما حسرت ، امیر حسین ۷ ساله است که هرگاه دلش سنگینی می کند، 😭😔😔 چیزی جز سنگِ سردِ شهدای گمنام، وزن دلش را کم نمی کند.😭😭😭 جایی که شامه ای از عطر و بوی پدر می دهد.😭😭😔 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊