eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
657 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
؟! 🌷بین نماز ظهر و عصر کمی حرف زد. قرار بود فعلاً‌ خودش بماند و بقیه را بفرستند خط. توجیه‌هاش که تمام شد و بلند شد که برود، همه دنبالش راه افتادند. او هم شروع کرد به دویدن و جمعیت به دنبالش. آخر رفت توی یکی از ساختمان‌‌های دوکوهه قایم شد و ما جلوی در را گرفتیم. پیرمرد شصت ساله بود، ولی مثل بچه‌‌ها بهانه می‌گرفت که؛ «باید حاجی رو ببینم. یه کاری دارم باهاش.» می‌‌گفتیم: «به ما بگو کار تو،‌ ما انجام بدیم.» 🌷می‌‌گفت: «نه. نمی‌شه. دلم آروم نمی‌شه. خودم باید ببینمش.» به احترام موهای سفیدش گفتیم: «بفرما! حاجی توی اون اتاقه.» حاجی را بغل گرفته بود و گونه‌هاش را می‌بوسید. بعد انگار بخواهد دل ما را بسوزاند، برگشت گفت: «این کارو می‌گفتم. حالا شما چه‌ جوری می‌خواستین به جای من انجامش بدین؟» 🌹خاطره ای به یاد سردار خیبر شهید محمدابراهیم همت 📚 کتاب "یادگاران" 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤍 بااتوبوس راهی‌تهران‌بودیم‌بیشتر مسافرین‌نظامی‌بودندراننده‌به‌محض خروج‌ازشهرصدای‌نوارترانه‌رازیادکرد. ابراهیم‌چندبارذکرصلوات‌داد. بعدهم‌ساکت‌شدامابسیارعصبانی‌بود. ذکرمی‌گفت‌دستانش‌رابه‌هم‌فشار می‌دادوچشمانش‌رامی‌بست. حدس،زدم‌به‌خاطرنوارترانه‌باشد. گفتم:می‌خوای‌برم‌بهش‌بگم؟گفت: قربونت‌بروبهش‌بگو‌خاموشش‌کنه. راننده‌گفت:نمیشه‌خوابم‌می‌بره. من‌عادت‌کردم‌و‌نمی‌تونم. برگشتم‌به‌ابراهیم‌مطلب‌راگفتم. فکری‌به‌ذهنش‌رسیدازتوی‌جیبش قرآن‌کوچکش‌رادرآوردوباصدای زیباشروع‌به‌قرائت‌آن‌کرد همه‌محوصوت‌اوشدندراننده هم‌چنددقیقه‌بعدنوارراخاموش‌کرد ومشغول‌شنیدن‌آیات‌الهی‌شد 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5886248680553452121.mp3
41.13M
🎤 سخنرانی استاد 📑 «اسرائیل در سرآشیبی سقوط» - روایت‌ عهد (۶۱) 🗓 ۲۷ مهرماه ۱۴۰۲ - تهران 🎧 کیفیت 32kbps 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهیدان زنده‌اند پیکرش را با دو شهید دیگر تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می‌گفت: یکی‌شان آمد به خوابم و گفت: جنازه‌ی من رو فعلاً تحویل خانواده‌ام ندید! از خواب بیدار شدم. هر چه فکر کردم کدام یک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن خواب بوده دیگه. فردا قرار بود جنازه‌ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. این‌بار فوراً اسمشو پرسیدم. گفت: امیرناصر سلیمانی. از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازه‌ها. روی سینه یکی‌شان نوشته بود «شهید امیر ناصر سلیمانی».بعدها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده‌اش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخوره. شهید امیرناصر سلیمانی 📚فرمانده، فرمان قهقهه، ص۳۶ و به کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند، مرده نگویید بلکه آنها زنده‌اند؛ امّا شما درک نمی‌کنید! سوره بقره، آیه۱۵۴ 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️مدیونید اگه این فیلم را ببینید و منتشر نکنید. روز قیامت جلوی تک تکتان را می‌گیرم 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید تفحص شده با دست مصنوعی شهید احمد صداقتی در عملیاتی از ناحیه دست مجروح میشن و دست چپ ایشون قطع میشه اما با این وجود مجدد با دست مصنوعی برمیگردند برای دفاع از اسلام و انقلاب و ایران ایشان فرماندهی یکی از گردان های لشگر امام حسین رو بر عهده داشتند و سرانجام در سال ۶۱ در عملیات محرم و در منطقه شرهانی به شهادت رسیدند. پیکر مبارک ایشان در سال ۱۳۹۲ به همراه قمقمه ای که پس از سی سال همچنان آب درونش بود و دست مصنوعی که از پیکر جدا شده بود تفحص شد و به آغوش مادر چشم انتظارش برگشت 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸خيلي دوست داشتم عبدا... را دامادكنم . چند بار به اوگفتم : بابا جان ازدواج كن . 🔹درجوابم ميگفت : « پدرجان انشاا... هروقت جنگ تموم شد و به پشت جبهه برگشتم ازدواج ميكنم » . هرموقع كه به مرخصي ميآمد خواسته ام را تكرار ميكردم . يك روزكه به مرخصي آمد 🔹گفتم : باباجان آرزودارم تازنده ام دامادي تورا ببينم . 🔸گفت :« حالازوده » . 🔹 به شوخي گفتم : اگه درانتخاب همسر مشكل داري به دخترايي كه از مدرسه بيرون ميان نگاه كن، هركدومو كه پسنديدي بگو تا برات خواستگاري كنم . 🔸درجوابم گفت : «‌ باباجان چشمي كه بخواد به دختر مردم نگاه كنه، باانگشت بيرونش ميارم وزير پا له میکنم . 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر بار که رفت با شهیدی برگشت ..! این بار شهیدی آمد و او را بُرد ... وصیت من به تمام راهیان شهادت، حفظ حرمت ولایت فقیه و مبارزه با مظاهـر ڪفر تا اقامه ی حق و ظهور ولی خدا امام زمان (عج) است 🌷 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 مهندس خوش‌تیپی که در اغتشاشات پاییز ۱۴۰۱ شهید شد. 🔹 حسین اوجاقی، یکی از شهدای اغتشاشات ۱۴۰۱ است که کارشناسی ارشد حسابداری‌اش را گرفته و در حال آماده شدن برای شرکت در کنکور دکترا بود. ۳۰ شهریورماه همان سال یکی از اغتشاشگران چاقوی خود را در قلب او فرو کرد و حسین به شهادت رسید. ◇ حالا بعد از یک سال مادرش که انگار ۲۰ سال پیر شده، به کمک دوستان حسین، پایگاه بسیج علامه طباطبایی را می‌گرداند. او همه دیوارهای خانه را با عکس‌های حسین زیبا کرده و راه پسری را ادامه می‌دهد که خودش مسیر را نشانش داده. ◇ در یکی از دل‌نوشته‌های مادر حسین آمده: «مامان‌جان! شب شد و باز دلتنگی اومد سراغم. نفسِ مامان، تمام جهانِ مامان، آرومم کن. مگه شهید نیستی؟ یک سربزن به مامان. دلتنگتم عشق مامان. مامان فدای خنده‌هات. خوش می‌گذره کنار اهل بیت؟ بیا ببینمت. الحمدلله عاقبت بخیر شدی بالاخره.» 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
! 🌷شام اون شب سبزی پلو با تن ماهی بود، حاجی مشغول قاطی کردن پلو با تن بود که یهو رو کرد به عبادیان و گفت: شام بچه‌ها چیه؟ و جواب گرفت: همین. اما چون عبادیان به صورت حاجی نگاه نکرد، شک کرد و گفت: واقعا همین؟! 🌷بازم بدون این‌که به حاجی نگاه کنه، آروم گفت: تن رو گذاشتیم فردا ظهر بدیم. حاجی قاشق رو زمین گذاشت و از سفره عقب رفت. عبادیان گفت: به خدا حاجی فردا ظهر بهشون تن می‌دیم. حاجی هم گفت: به خدا منم فردا ظهر می‌خورم. 🌹خاطره ای به یاد سردار خیبر شهید محمدابراهیم همت و سردار شهید محمد عبادیان مسئول تدارکات لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا