eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
676 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهــید محسـݩ درودی: 💟چشماش مجـــــروح شد و منتقلش ڪردند تهران محسن بعد از معاینه از دڪتر پــــرسید: 💟آقای دڪتر مجرای اشڪ چشــمم سالمه؟ دڪتر پرسید: برای چی این ســـوال رو میپرسی پســــر جون؟؟ 💟محسن گفت: چشمی ڪه برای امام حسین علیه السلام گریه نڪند به درد من نمیخورد. 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️آرزوهایم را صف می‌بندم و باز، به تو می‌رسم؛ تویی که هر چه را که بخواهم، باز تو بهتر از آنی! ... بخوانیم ‌ 🍃 http://eitaa.com/joinchat/344916308C4dfccbb6ff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 تا ابد دلمان برای نداشتنت میسوزد حاج قاسم 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 توسل به امام زمان (عج) بعد از شهادت حاج‌عماد و ازدواج دو فرزند دیگرم -مصطفی و فاطمه- من، با جهاد زندگی می‌کردم، یک شب قبل از ماموریت سوریه، نیمه‌های شب دیدم با صدای بلند گریه می‌کند، به سرعت به اتاقش رفتم و متوجه شدم در حال نماز است، شب جمعه بود و قرار بود فردای آن روز به «قنیطره» سوریه برود، فردای آن روز ازش سوال کردم که چرا گریه می‌کردی؟ خجالت کشید و گفت: هیچی. شنبه از سوریه تلفن کرد، پرسیدم کِی برمیگردی؟ جواب داد یا یکشنبه شب و یا دوشنبه، من دوباره پرسیدم که تو آن شب به چه کسی متوسل شده بودی؟ اول حرفی نزد، بعد گفت: من در نمازم خطاب به امام زمان حجت بن الحسن (عج) صحبت می‌کردم، پرسیدم چه می گفتی؟ سکوت کرد، قسمش دادم که بگو، گفت: به ایشان می‌گفتم که من بنده گناهکاری هستم و ... مادر جهاد بقیه حرفها را نگفت و فقط این را گفت که تا وقتی جهاد در این دنیا بود، دل من قرص و آرام بود. جهاد مغنیه 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از جبهه که به مرخصی می‌آمد، یک روز را به جانبازان اختصاص می‌داد. می‌رفت آسایشگاه جانبازان و کارهایشان را انجام می‌داد؛ موهایشان را کوتاه می‌کرد، بدن‌شان را ماساژ می‌داد و نظافت می‌کرد. می‌گفت: «این‌ها به خاطر مملکت و جنگ این طوری شده‌اند؛ ما باید بهشان خدمت کنیم.» 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مذهبی ها عاشق‌ترند ... وقتی به خانه می‌رسید، گویی جنگ را می‌گذاشت پشت در و می آمد تو، دیگر یک رزمنده نبود یک همسر خوب بود برای من و یک پدر خوب برای مهدی با هم خیلی مهربان بودیم و علاقه ای قلبی به هم داشتیم، اغلب اوقات که می‌رسید خانه، خسته بود و درب و داغان، چرا که مستقیم از کوران عملیات و به خاک و خون غلتیدن بهترین یاران خود باز می‌گشت، با این حال سعی می‌کرد به بهترین شکل وظیفه سرپرستی.اش را نسبت به خانه صورت دهد، به محض ورود می‌پرسید کم و کسری چی دارید؟ مریض که نیستید؟ چیزی نمی خواهید؟ بعد آستین بالا می‌زد و پا به پای من در آشپزخانه کار می‌کرد، ظرف می‌شست، حتی لباس‌هایش را نمی‌گذاشت من بشویم، می‌گفت لباس‌های کثیفم خیلی سنگین است نمی.توانی چنگ بزنی، گاهی فرصت شستن نداشت، زود بر می‌گشت، با این حال موقع رفتن مرا مدیون می‌کرد که دست به لباس‌ها نزنم، در کمترین فرصتی که به دست می‌آورد، ما را می‌برد گردش. محمد‌رضا دستواره 🥀🕊 @baShoohada 🕊