🌸🍃🌸🍃
اولین سال جنگ بود که چند تایی از بچه های گروه اندرزگو به سمت یکی از ارتفاعات شمال منطقه گیلان غرب رفته بودند. آن زمان پاسگاه مرزی دست نیروهای بعثی بود و با خیال راحت در جاده ها رفت و آمد می کردند. بچه ها به بالای تپه ای که مشرف به مرز بود، رسیدند. ابراهیم مثل همیشه کتاب دعایش را باز کرد و با نوای زیارت عاشورای او همه بچه ها دم گرفتند و صدای زمزمه شان در فضا پیچید.
بچه ها با نگاهی حسرت آلود به مناطق اشغالی نگاه می کردند، یکی از آنها رو به ابراهیم کرد و گفت: چطور این بعثی ها باید به راحتی آنجا تردد کنند و ما...
یعنی می شود یک روزی برسد که مردم ما هم از روی این جاده ها به خانه ها و شهرهای خودشان بروند. ابراهیم که این حرف ها را شنید، گفت: «این حرفا چیه که میزنی، یه روزی می رسه که مردم از همین جاده ها دسته دسته می رن کربلا.»
آن مرز جایی نبود جز مرز خسروی و حالا سال ها از آن روزها گذشته بود که بعضی از باقی مانده بچه های آن روز به اتفاق هم به سمت کربلا حرکت می کردند که در پیاده روی اربعین شرکت کنند. یاد همان حرف های ابراهیم افتادند که می گفت: یه روزی می رسه که مردم از همین جاده ها دسته دسته می رن کربلا.
#سلام_بر_ابراهیم
🥀🕊 @baShoohada 🕊
لحظه ترور شهید حسین پیری در شهرستان خاش🔞
29.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ آخر ماجرا خیلی عجیبه💔
👈 اگر برا رفتن به کربلا گره به کارتان افتاده
👈 این فیلم رو ببینید
#شهید_حسین_غفاری...🌷🕊
#جملات_طلایی_علماء_وشهدا
🥀🕊 @baShoohada
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
26.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
دوستان عزیزی که کربلا ایام اربعین تشریف بردن با چشم خودشون دیدن که عراقیا از کوچک و بزرگ برای زوار امام حسین از جون و دل مایه میزارن، ان شاءالله ما هم این چند سال تصمیم گرفتیم ما هم برای اسایش زوار امام رضا
از هیچ تلاشی مضایقه نکنیم
پس بیان هر کس در حد توانش با امام رضا معامله کنه
فیش واریزی ها در گروه ارسال میشه❤️❤️
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
9.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*این هم خبر خوب برای کسانی که عکس شهدا را به در و دیوار می زنند، قبر شهدا را می شویند، قاب عکس کهنه شهدا را با قاب عکس جدید عوض می کنند، یادواره شهدا می گیرند، به خانواده های شهدا سرکشی می کنند، شهدا را یاد می کنند و راه شان را ادامه می دهند..
🥀🕊 @baShoohada
🔻هر روز هفته را هم که برای رفتن انتخاب کنی ، می بینی اش ... سرما ، گرما ، باد و باران برای پیرزن فرقی ندارد. همیشه گل های توی گل دان کنار مقبره ، #تازه ست.
🔻از دور با نگاه ش دنبال م می کرد ... نزدیک که شدم، گفت: مادر زیارت بودی؟ گفتم بله مادرجان .. خندید و آغوش گشود... دخترم! از گریه زیاد سوی چشم هام کم شده نمی دونم کی هستی .. قبلا این جا اومدی؟
و شروع کرد به درد دل کردن از پاره ی جان ش که یک روز آمده بود و گفته بود : "مادرم ! امام فرمان #جهاد داده، باید بروم .."
می گفت فکر کردم شوخی می کنه و نمی خواستم باور کنم؛ اما فریدم #رفتنی بود..
بعد هم از همه سختی ها و مریضی های بعد رفتن پسرش و این که جای خالی اش با مادر چه کرد، گفت.
همان طور که صحبت می کرد چشم هام به گردن بندش افتاد که از کنار روسری اش زده بود بیرون؛ روی پلاک، عکس #شهیدش بود..
🔻بارها دیده بودم چه طور کنار سنگ می نشیند و با پسرش بلند بلند صحبت می کند..و موقع رفتن می گوید "فرید جان ببخش.. اذون گفتن ، تو که می دونی هیچی نمی تونه من و ازت جدا کنه ، ولی وقت نمازه.. "
🔻در حالی که صداش از خوش حالی می لرزید گفت: مادر می دونی خدا همچین شبی فریدم رو بهم داد و چه شبی بود ... وقتی این ها را تعریف می کرد، چشم هاش از خوش حالی برق می زد ... مطمئن می شدی پسرش هنوز نفس می کشد ... و البته که آن ها از ما حی ترند.
با شوهر و دخترش آمده بودند برای جگرگوشه اش تولد بگیرند ... با گل و شیرینی و میوه ...
گفتم مادر دعا کن شرمنده تون نشیم ... پیشانی ام را بوسید و گفت: باز هم پیش ما بیا ..
#شهید_فرید_برقی
#گلزار_شهدا_تنکابن
#شهید_دفاع_مقدس
#نصیری
محفل انس ورفاقت باشهدا
🥀🕊 @baShoohada 🕊