🕊🕊🕊🕊🕊
🌺🍃🌿🍀
🌼🍀🍁
🍂🌿
🍃 #هر_روز_با_شهدا
#واكسن_ضد_عزادارى
#يك_يا_حسين
#يا_ابوالفضل
🌷با شروع ماه محرم، اردوگاه حال و هواى خاصی به خود می گرفت، تا آنجایی که عراقی ها هم این مسأله را درک می کردند و طبعاً تدابیری هم برای مقابله با این مسأله در نظر می گرفتند....
🌷از جمله این تدابیر تزریق واکسن به بچه ها بود. واکسنی که هیچگاه متوجه نشديم برای مقابله با چه بیماری بود و از آنجا که هر ساله، يك روز قبل از تاسوعای حسینی بلا استثناء به همه اسرا تزریق می شد، بچه ها به آن واکسن ضد عزاداری می گفتند! چرا که این واکسن دو سه روز همه را از پا در می آورد ودر تب و لرز شدیدی فرو می برد.
🌷البته بچه ها دست بردار نبودند و قضاى عزاداری را در روزهای بعد به جا می آوردند! با اینکه با شروع ماه محرم هر آسایشگاه مراسم سینه زنی و نوحه خوانی را هر شب بر پا می کرد؛ ولی هر چه به تاسوعا و عاشورا نزدیکتر می شدیم، وعده های عزاداری و زمان آن بیشتر می شد.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلواتى
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#شهادت_در_آغوش_مولا😍♥️
شهید تورجی زاده مداح بود عاشق
حضرت زهرا سلامالله علیها..
آیتالله میردامادی نقل می کرد:
بعد از شهادت محمدرضا خوابش رو دیدم
و بهش گفتم:محمدرضا! این همه از حضرت زهرا سلامالله علیها گفتی و خوندی، چه ثمری برات داشت؟
شهید تورجی زاده بلافاصله گفت: همین که در آغوش فرزندش حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجهم جان دادم برام کافیه...
••┄┅══✼°•♦️•°✼══┅┄••
📚منبع :
#کتاب_یازهرا_سلامالله_علیها_ص88
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#شهید_گمنام
🔴بیــــــشـــــتر تلاش کن🔴
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
عملیات والفجر ۸ تازه به پایان رسیده بود.پیکرهای شهدا به ستاد معراج شهدای تهران منتقل شد.دربین شهدا شهیدی بود که پیکرش کاملا سالم بود.فقط ترکش بزرگی شبیه یک نعلبکی به سمت چپ سینه اش اصابت کرده و در کنار قلبش ایستاده بود....
هیچ مشخصاتی نداشت...نه پلاک...نه کارت و نه...
به همرا این شهید برگه ای بود که نوشته بود: شهیـــد گمنام
به چهره معصومانه او خیره شدم..آیا نمی شد کاری کرد؟آیا کسی او را نمی شناسد؟داخل جیب شهید را گشتم اما هیچ مدرکی نبود..نیمه های شب همان شهید را در خواب دیدم...به من نگاهی کرد و گفت : مادرم منتظر من است...من را شناسایی کن...بیشتر تلاش کن...
صبح فردا با مشاهده پیکر شهید به یاد خواب شب گذشته افتادم...یعنی این خواب چه معنی می دهد؟نکند چون زیاد به فکر او بودم این خواب را دیدم!پیراهن غرق خون شهید را از بدنش خارح کردیم...با آب و صابون آنرا شستم...شاید اسمش را روی پیراهن نوشته باشد..اما نبود...
دوباره به خوابم آمد..همان جمله تکرار شد...بیشتر تلاش کن!
چند روز بعد پیکر شهید را از سردخانه خارج کردیم..با آب گرم بدنش را شستم...شاید بر روی بدنش نامش را نوشته باشد...اما بازهم خبری از مشخصات او نبود...
چند روزی بود که همه فکرم را مشغول کرده بود...یعنی چطور می توان او را شناسایی کرد..
دوباره به خوابم آمد..همان جمله...بیشتر تلاش کن!
کم کم در فکر رفته بودم که نکند من را سر کار...
این بار پیکر شهید را از سردخانه خارج کردم...با توکل به خدا و معصومین شروع به وارسی کــردم اما نتیــجه ای نگرفتـــم..یک دفعــه نگــاهم بـه زخم روی سیــنه اش افتاد...وقتی بدنــش را شستیم زخم سینه او باز شده بود...ترکش بزرگی که دنده های اورا خرد کرده بود می دیدم...دستم را به محل زخــم فرو بردم..ترکش را با دستم لمس کــردم بعد هم آهسته آنرا خارج کردم....
...آنچه می دیدم باور کردنی نبود...تلاش ها نتیجه داد..این شهید دیگر گمنام نبود!پلاک شهید به همراه ترکش به داخل سینه اش رفته بود...گوشه پلاک به ترکش چسبیده بوده...اما صحیح و سالم و خوانا بود...
روز بعد این شهید شناسایی شد...از بسیجیان شهر کرج بود...برای تشییع و تدفین او را راهی کردیم...
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
♥️«دوست شهیدت کیه...؟؟؟»♥️
تا حالا فکر کردی با یه شهید رفیق شی؟؟
از اون رفیق فابریکا؟؟
از اونا که همیشه با همن؟؟
خیلی حال میده
امتحان کردی؟؟
هر چی ازش بخوای بهت میده!!
آخه خاطرش پیش خدا خیلی عزیزه
میخوای باهاش رفیق شی؟؟!!
👈 گام اول:
"انتخاب شهید"
به یه گردان نگاه کن
به صورت شهدا نگاه کن
به عکسشون، به لبخندشون
ببین کدوم رو بیشتر دوس داری
با کدوم یکی بیشتر راحتی؟!
👈 گام دوم:
"عهد بستن با دوست شهیدت"
یه جایی بنویس؛ البته اگه ننوشتی هم اشکال نداره.
با دوست شهیدم عهد میبندم پای رفاقت او تا لحظه مرگم خواهم بود و از تذکرات دوستانه خود به هیچ وجه روی نمی گردانم.
👈 گام سوم:
"شناخت شهید"
تا میتونی از دوست شهیدت اطلاعات جمع آوری کن.
عکس، فیلم، صوت، کتاب و وصیت نامه ...
👈 گام چهارم:
"هدیه ثواب اعمال خود به شهید"
از همین الان هر کار ثوابی که انجام میدی،
فقط یه جمله بگو:"خدایا! ثواب این عملم برسه به دوست شهیدم".
طبق روایات نه تنها ازت چیزی کم نمیشه، بلکه با برکت تر هم میشه!
بچه ها! شهید، اونقدر مقام بالایی داره که نیازی به ثواب کار ما نداشته باشه!
تو با این کار خلوص نیت و علاقت رو به شهید نشون میدی!
👈 گام پنجم:
"درگیر کردن خود با شهید"
سریع همین الان بک گراند گوشیتو عوض کن و عکس دوستتو بزار!!
در طول روز باهاش درد دل کن. باهاش حرف بزن. آرزوهاتو بهش بگو ...
👈 گام ششم:
"عدم گناه در حضور رفیق"
روح شهید تا گام پنجم بسیار از شما راضیه
ولی آیا در حضور دوست معنویت میتونی گناه کنی؟
حجابمون، رابطمون با نامحرم، چت با نامحرم، غیبت، دروغ، نمازامون و ...
👈 گام هفتم:
"اولین پاسخ شهید"
کمی صبر و استقامت در گام ششم، آنچنان شیرینی برای شما خواهد داشت که در گام بعدی گناه کردن براتون سخت میشه..
خواب دوست شهیدتو میبینی، دعایی که کرده بودی برآورده میشه، دعوت به قبور شهدا و راهیان نور و ...
👈 گام هشتم:
"حفظ و تقویت رابطه تا شهادت (مرگ)"
گام های سختی رو کشیدین! درسته؟!
مطمئنا با شیرینی قلبی همراه بوده ...
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#مردی_که_خدا_را_ديد.
🌷صبح روز بیستم شهریور ماه، در سپاه مهران به همراه روح الله بودم. نماز صبح را به جماعت خواندیم. مشغول تلاوت قرآن شد و سپس اشک ریزان دست به دعا برداشت. بعد به سمت بهرام آباد رفتیم. در آنجا با دشمن تبادل آتش داشتیم. روح الله، گلوله های خمپاره ١٢٠ میلی متری را که همراه داشت خرج گذاری کرد و طبق گراهای قبلی به گلوله باران بعثی ها جواب می داد.
🌷عراق به شدت با تانک، توپ و خمپاره، دهکده متروکه بهرام آباد، باغات و پاسگاه را زیر آتش بار خود داشت و هر بار قسمتی از ساختمان هايى که در آن پناه گرفته بودیم، تخریب می شد و ما جای خود را عوض می کردیم. تبادل آتش تا ظهر ادامه داشت. لحظه ای از شدت آتش کم شد و فرصتی شد تا رزمندگان در جویباری که آن نزدیکی بود، غسل شهادت انجام دهند. روح الله هم غسل شهادت کرد و در کنار دیواری متصل به سنگر خمپاره، مشغول نوشتن مطالبی شد.
🌷.... ما فکر کردیم گراها را ثبت می کند. نماز ظهر و عصر را که خواندیم، آتش شدت پیدا کرد. غذا را ناتمام گذاشت و برگشت پای قبضه ی خمپاره و از من هم خواست تا برایش دیدبانی کنم. گلوله اول تصحیح، گلوله دوم، گلوله سوم به هدف خورد. داشت گلوله چهارم را آماده می کرد که توپ دشمن درست وسط سنگر خمپاره فرود آمد. کوهی از گرد و غبار و دود انفجار را پوشاند.
🌷.... بر سرزنان خودمان را به سنگرش رساندیم. افتاده بود و سجده خون به جا می آورد. وقتی یادداشت هایش را پیدا کردیم، تازه فهمیدیم مشغول ثبت گرا نبوده، آن چه خواهید خواند، متن همان یادداشت است که دقایقی قبل از شهادت روح الله شنبه ای فرمانده واحد عملیات سپاه پاسداران استان ایلام نوشته شده است:
🌷بسم الله الرحمن الرحیم
به خدا راهم را تشخیص داده ام و خدا را دیده ام و هدف و مقصد را شناخته ام. دشمن را نیز به عیان دیده ام، پس چرا بر این مرکب خوشبختی که گاهی می باشد، به سوی الله به پیش نتازم و قلب دشمنان حق و حقیقت را آماج گلوله هایم قرار ندهم و در این راه به نوشیدن شربت شهادت چون دیگر برادرانم نائل نگردم. روح الله شنبه ای
راوی: رزمنده علی زاهد پور
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#خاطره ای از شهید بابک نوری ✨
بابک جوانی مومن و اهل مطالعه بود. این را زمانی متوجه شدم که با او رابطه ی دوستانه ایی آغازکردم. ابتدای این رابطه از زمان خدمت وظیفه عمومی بود یعنی درست زمانی که ما سربازیک یگان خدمتی بودیم.
در برخورد اول بابک را با آنچه که در ظاهرش بود سنجیدم، شهید جوان ما از ظاهری آراسته و رویی خندان که قلب هر مخاطبی را مجذوب می کرد برخوردار بود تا آنجایی که فرماندهان همیشه از او به نیکی یاد می کنند ضمن این که یگان خدمتی ما مشترک، اما منطقه مکانی ما متفاوت بود و بابک هفته ای یک شب در محل خدمتش به صورت ۲۴ ساعت باید آماده باش می بود.
یک روز ما از سمت واحد خود به ماموریت اعزام شدیم و به علت طولانی شدن زمان آن که با یک شب زمستانی سرد همزمان شده بود مجبور شدیم که هنگام برگشت از ماموریت به علت نماز و گرسنگی به یگان خدمتیه بابک برویم. به پادگان رسیدیم و پس از پارک کردن ماشین به سمت ساختمان رفتیم و چندین بار در زدیم، طبق معمول باید یک سرباز در ساختمان را باز می کرد اما انگار کسی نبود.
بعد از ده دقیقه دیدیم صدای پا می آید و یک نفر در را باز کرد. بابک آن شب نگهبان بود با خشم گفتیم بابا کجا بودی اخه یخ کردیم پشت در، لبخندی زد و ما را به داخل ساختمان راهنمایی کرد وارد اتاقش که شدیم با سجاده ای رو به رو شدیم که به سمت قبله و روی آن کلام الله مجید و زیارت عاشورا بود، تعجب کردم گفتم بابک نماز می خوندی؟ با خنده گفت همینجوری میگن. یه نگاهی که به روی تختش انداختیم با کتاب های مذهبی و درسی زیادی رو به رو شدیم من هم از سر کنجکاوی در حال ورق زدن آن کتاب ها بودم که احساس کردم بابک نیست، بعد از چند دقیقه با سفره، نان و مقداری غذا امد، گفت شما خیلی خسته اید تا یکم شام میخورید منم نمازم را تمام میکنم.
ما به خوردن شام مشغول شدیم و بابک هم به ما ملحق شد اما شام نمی خورد میگفت شما بخورید من میلی ندارم و دیرتر شام میخورم تا آنجایی که مثل پروانه دور ما می چرخید و پذیرایی می کرد خلاصه شام که تمام شد نماز را خواندیم و آماده ی رفتن به ادامه مسیر که چشممان به آشپزخانه افتاد و با خنده گفتیم: کلک خان برای خودت چی کنار گذاشتی که شام نمیخوری بابک خنده ی ارامی کرد و میخواست مانع رفتن ما به آشپزخانه شود. ما هم که اصرار او را دیدیم بیشتر برای رفتن به آشپزخانه تحریک می شدیم.
خلاصه نتوانست جلوی ما را بگیرد و ما وارد شدم و دیدیم که در آشپزخانه و کابینت چیزی نیست در یخچال را باز کردیم و چیزی جز بطری آب نیافتیم نگاهم به سمت بابک رفت که کمی گونه و گوشهایش سرخ شده بود و خندهاش را از ما می دزدید. این جا بود که متوجه شدیم بابک همان شام را که سهمیه خودش بود برای ما حاضر کرده است.
اکنون که به صورت ناخودآگاه اشک در چشمانم جاریست تاریخ ۲۸ آبان ماه است و چندین ساعتی نیست که خبر شهادش را شنیده ایم.
سجاد جعفری
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
💠👈👈شهید مرتضی جاویدی معروف به «اشلو» تنها فرماندهی که امام پیشانیاش را بوسید،
شهید مرتضی جاویدی
متولد : 1337
محل تولد : روستای جلیان(فسا) استان فارس
سال ازدواج : 1360
تعداد فرزندان : دو دختر
آخرین عملیات : کربلای 5
محل شهادت :شلمچه65/11/8
مرتضی جاویدی بین عراقیها معروف شده بود به اشلو!
از بس که خودش را به سنگرهایشان میرسانده و به عربی باهاشان صحبت میکرده و میگفته:
«اشلونک؟» یعنی حالت چطوره؟! داخل کیفش یک دست لباس نظامی عراقی بود. پر از جای ترکش و خون خشک!😮
«این به چه درد تو می خورد، نجس است.»
گفت:
«من با این لباس، کارهای بزرگ انجام میدهم.»
عکسی را نشان داد که با لباس و کلاه عراقی در یک جیپ غنیمتی نشسته بود.
تعریف می کرد:
«من با همین لباس چند بار به داخل عراقیها رفتم و با آنها نان و ماست خوردم! با این جیپ هم با بچهها در منطقه گشت میزنیم. این جیپ را هم از خودشان گرفتم!»
بعد که میرفته، میفهمیدهاند از نیروهای ایرانی بوده و خودش را عراقی جا زده که از آنها اطلاعات منطقه را بگیرد. از طرف ستاد فرماندهی جنگ عراق برای سرش جایزه گذاشته بودند.
آنها هر چند وقت یکبار در رادیوشان بلوف میزدند که «اشلو» را کشتهایم. اشلو مخفف «ان شی لونک» بود، به معنی حال و روزت چطور است؟!
400 نفر بودند که تپه «بردزرد» را فتح کردند. کار سختی نبود، اسیر هم گرفتند اما سختی کار تازه بعد از مستقر شدن گردان فجر روی تپه شروع شد.
عراق نمیخواست تپه را از دست بدهد، اما بچههای گردان فجر مقاومت کردند، آن هم بدون آب و غذا. چهار پنج روز مقاومت کردند تا نیروی کمکی رسید و تپه حفظ شد.
اما دیگر خبری از گردان فجر نبود؛ گردان شده بود گروهان و کمکم گروهان هم شده بود دسته؛ آخر از 400 نفر فقط 18 نفر مانده بودند!
آنقدر شهید زیاد شده بود، که میگفتند تعداد اسرای عراقی از تعداد رزمندههای ایرانی بیشتر شده است!
گردان رفته بود و دسته برگشته بود، بله باورش سخته اما مرتضی جاویدی درعملیاتی سخت و طاقت فرسا به نام والفجر2، در منطقه عملیاتی حاج عمران، به همراه نیروهایش در محاصرهی دشمن مقاومت جانانهای کرد
در حالی که 4 شب و 3 روز در 40 کیلومتری خاک عراق با دشمن درگیر بودند، وقتی فرمانده وقت سپاه به او اجازه عقب عقب نشینی میدهد، او پشت بیسیم میگوید که قصه احد در تاریخ برای بار دیگر تکرار نخواهد شد و ما تنگه را ترک نمیکنیم، به همین علت او را به عنوان سردار احد هم می شناسند.
💢🔹بعد از عملیات والفجر ۲ فرماندهان جنگ به محضر امام میروند.
محسن رضایی و صیادشیرازی گزارشی از عملیات میدهند و به رشادت و قابلیت مرتضی جاویدی و نیروهایش اشاره میکنند.
امام با شنیدن سخنان صیاد از جا برمیخیزد و تمام قد میایستد و شهید جاویدی را در بغل میگیرد.
همهی نگاهها به امام بود و لبهایی که بر پیشانی مرتضی مینشیند و مرتضی در حالی که اشک میریخته است، شروع به بوسیدن دست و بازو و صورت امام میکند.
به عنوان حسن ختام از دستنوشته های
شهید جاویدی برای شما مینویسم:
💢🔹(( نمیدانم من چکار کردهام که شهید نمیشوم
شاید قلبم سیاه است. خدارحمت کند حاج مجیده ستوده را ،
وقتی باهم صحبت میکردیم میگفتیم اگر جنگ تمام شود ما زنده باشیم چکار کنیم ؟
واقعا نمی شود زندگی کرد و به صورت خانواده های شهدا نگاه کرد...
واین جاست که ما و جاماندگان از قافله نور باید بگوییم
خوشابه حال آنان که با شهادت رفتنند.))
💠پ ن۱؛ توسل به این شهید و واسطه کردن اون پیش خدا برای گرفتن حاجت رد خور نداره، امتحان کنید...
💠پ ن۲؛ در رابطه با زندگی این سردار شهید، کتاب «تپه جاویدی و راز اشلو» به قلم «اکبر صحرایی» منتشر شده است که بسیار بسیار زیباست، خواندنش رو به همهی دوستان توصیه میکنم،
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
پدرش گفت:عباس سر به تن دارد؟
گفتیم نه
پرسید:دو دست دارد؟
گفتیم نه
با اطمینان خاطرگفت:
خیالم راحت شد دلیل انتخاب نام عباس این بود
#شهید_عباس_کریم_آبادے
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
صیاد دل آقا
خانواده اش بعد از نماز صبح رفتند بهشت زهرا سر قبر صیاد،اما قبل آنها کسی دیگر هم آمده بود، آقا که فرمودند:دلم برای صیادم تنگ شده
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#عاقبت_نماز_خواندن_در_جبهه_با_لباس_نجس_و_پشت_به_قبله!
💠به حبیب گفتم وضع خط خوب نیست گردان را ببر جلو
آهسته گفت : بچه ها به خاطر خوردن کنسرو فاسد همه مسموم شدند . . .
امکان برگرداندن آن ها به عقب نبود و بچه ها با همان حال خراب شش روز در حال دفاع بودند…..
🍃حبیب گفت : اگه می تونی یکی از بچه های مجروح را ببر
بعد دیدم با احترام زیاد نوجوانی را صدا زد.
ترکشی به سینه اش اصابت کرده بودو جای زخم را با دست فشار می داد.
✳️سوار شد تا حرکت کردم صدای اذان از رادیو ماشین بلند شد . تصمیم گرفتم کمی با این نوجوان حرف بزنم.
گفتم برادر اسمت چیه؟جواب نداد نگاهش کردم دیدم رنگ به
رو نداشت، زیر لب چیزهای می گوید.
فکر کردم لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی شده کپ کرده برا همین دیگه سوال نکردم.
🌸مدتی بعد مودب و شمرده خودش را کامل معرفی کرد .
✨گفتم چرا دفعه اول چیزی نگفتی؟
گفت نماز می خواندم .
💠نگاهش کردم از زخمش خون می زد بیرون…
گفتم ما که رو به قبله نیستیم، تازه پسرجون بدنت پاک نیست لباست هم که نجسه.
☘️گفت حالا همین نماز را می خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد.
گفتم نماز عصر را هم خوندی ؟گفت بله
گفتم خب صبر می کردی زخمت را ببندند بعد لباست را
عوض می کردی، آن وقت نماز می خوندی.
✨گفت: معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا باشم فعلا همین نماز را خوندم رد و قبولش با خدا.
💠گفتم : بابا جون تو چیزیت نیست یک جراحت مختصره زود بر می گردی پیش دوستات..
🔴با خودم فکر کردم یک الف بچه احکام نماز را هم شاید درست بلد نیست والا با
بدن خونی و نجس تو ماشین که معلوم نیست قبله کدوم طرفه نماز نمی خونه!!
♻️در اورژانس پیادش کردم و گفتم باز همدیگر را ببینیم بچه محل!
گفت: تا خدا چی بخواد.
با برانکارد آمدند ببرنش گفتم خودش می تونه بیاد زیاد زخمش جدی نیست فقط سریع بهش برسید…
🌟بیست دقیقه ای آن جا بودم بعد خواستم بروم رفتم پست اورژانس پرسیدم حال مجروح
نوجوان چطوره؟ گفتند شهید شد با آرامش خاصی چشم هایش را روی هم گذاشت و
رفت…..
💥تمام وجودم لرزید.
🌺بعدها نواری از شهید آیت الله دستغیب شنیدم که پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان فرموده:
🔵آهای بسیجی خوب گوش کن چه می گویم! من می خواهم به تو پیشنهاد یک
معامله ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود !
🔷من دستغیب حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و روزه ها و تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به تو،
🌕 و در عوض ثواب آن دو رکعت نمازی
را که تو در میدان جنگ بدون وضو
پشت به قبله
با لباس خونی
و بدن نجس
خوانده ای از تو بگیرم... آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی...؟!
📘خاطرات سردار شهید حسین همدانی
#عاقبت_نماز_خواندن_در_جبهه_با_لباس_نجس_و_پشت_به_قبله!
#شهیدحاج_حسین_معزغلامی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
تمثال زیبای رهبر از کنار هم گذاشتن عکس سه هزار شهید....
یعنی حواست باشه
پشتیبان ولایت فقیه باشید تا آسیبی به مملکت نرسد را از #شهدا یاد بگیریم.
شهدا اعتقاد داشتند ولایت فقیه
امتداد راه انبیاست ....
و اگر من و تو اعتقاد داشته باشیم:
خط سرخ شهادت خط آل محمد و علی علیهم السلام
است؛ پس: با جان و دل پشتیبان ولایت فقیه باید باشیم.
#ولایت_فقیه
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊