هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
Ostad_Raefipour_Zarfiyathay_Tamadon_Sazi_Ashoura_Jalase_27_99_06.mp3
12.49M
🔊 سخنرانی استاد رائفی پور
🔮 « ظرفیتهای تمدن سازی عاشورا » جلسه ٢۷
📅 ۲ شهریور ١٣٩٩ - تهران - هیئت سید الشهدا
📥 11 MB
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
#ازگردان مولاعقب نمونید😌..❤️
فرمانده گردانے میگفت:
خواب دیـدم امام عصر «عج» رو...
آقا گفت لیسـت گردان رو بده📜
لیسـت رو دادم شـروع ڪردند با خوڪار قرمز ، زیر بعضـی اسم ها رو خط ڪشیدن..🖍
زیر هررررر اسمے خط ڪشید؛تو عملیات..شهیــد شد😭❤️
بچه هاااا..!
لیست اســم شماها دسـت شهداسـت دارن میبــرن پیش امام زمـان...«عج»
میگن آقـا من از این دخـتر؛
از این پـسر ، خیلییی راضی ام😇
آقا براش خوشگـل بنویس😍
بعد فڪر ڪن ، آقا خودڪار سبزشـو ور داره بگہ این سرباز خودمہ💚😍
بچه هاااا...🗣
بخـر بخره ها..!🕊
مهمونـیہ😍
بچـہ ها زود باشـین..🙂
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
Ostad_Raefipour_Zarfiyathay_Tamadon_Sazi_Ashoura_Jalase_28_99_06.mp3
11.28M
🔊 سخنرانی استاد رائفی پور
🔮 « ظرفیتهای تمدن سازی عاشورا » جلسه ٢۸
📅 ۳ شهریور ١٣٩٩ - تهران - هیئت سید الشهدا
📥 10 MB
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
🍃◼🍃
⭐ ️در این شبهای محرم
⭐️تو هیئتها تو خلوتهاتون
هرجایی که دلتون لرزید
یا گوشه ی چشمتون
اشک نیازی جمع شد
به عشق امام حسین(ع)
برای همه دعا کنیـد
⭐#️عزاداری_تون_قبول
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش علی هست🥰✋
*پایانِ ۳۴ سال چشم انتظاری در محرم ۱۳۹۹*🏴
*شهید علی محمد قنبری*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۴۴
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۶ / ۱۳۶۵
محل تولد:خرم آباد←همدان،نهاوند،بیان
محل شهادت: جزیره مجنون
🌹 مادرش←خبری از پسرم نداشتیم🥀لباس و زنجیری که با آن عزاداری میکرد را در مسجد گذاشتیم🏴 به امید برگشتنش🕊️ *خدا میداند در آن روزها چه کشیدیم از چشمانتظاری*🥀🖤 هرکس که درب خانه را میزد🚪 *احساس میکردیم که یا علیمحمد است یا از او از خبری آمده اما خبری نبود و دستخالی برمیگشتیم*🥀خواهرش← دو نفر از همرزمانش گفتند: *در جزیره مجنون سوار بر قایق بودند که با گلوله دشمن💥قایق واژگون میشود🥀و پیکر علیمحمد داخل آب میافتد💦ولی با تلاش همرزمان از آب خارجشده و بعد از درگیری سنگین پیکر برادرم مفقود میشود*🥀در تشییع شهدا حضور پیدا میکردیم🌷به عشق اینکه روزی شناسایی شود🕊️ *پدر خدابیامرزم آرزوی برگشت پیکرش را داشت🥀و میگفت ایکاش پسر من هم بیاورند تا من هم کمتر چشمانتظار باشم ولی حیف.»*🥀سرانجام *او که در ماه محرم شهید شده بود🏴 بعد از ۳۴ سال چشم انتظاری*🥀پیکر او تفحص و شناسایی شد و به وطن بازگشت🕊️ *پیکر پاکش با رعایت پروتکلهای بهداشتی روز دوشنبه ۳ شهریور مصادف با ۴ محرم سال ۱۳۹۹🏴* تشییع و به خاک سپرده شد🕊️🕋
*شهید علی محمد قنبری*
*شادی روحش صلوات*🌹💙
Zeynab:Roos..🖤💔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
💠خاطرات شهدا
توی خط مقدم ڪارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند خیلی مجروح شده بودند.
حاج حسین خرازی بی قرار بود ، اما به رو نمی آورد ، خیلی ها داشتند باور میڪردند اینجا آخرشه ، یه وضعی شده بود عجیب،
توی این گیر و دار حاجی اومد بیسم چی را صدا زد…
حاجی گفت : هر جور شده با بی سیم محمدرضا تورجی زاده را پیدا ڪن (شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا “س” ) مداح با اخلاص و از بچه های دلاور و شجاع لشڪر بود…
خلاصه تورجی زاده را پیدا ڪردند ، حاجی بیسم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت : تورجی زاده چند خط روضه حضرت زهرا برامون بخون…
تورجی زاده فقط یڪ بیت زمزمه ڪرد ڪه دیدم حاجی بیتاب شد…
در بین آن دیوار و در
زهرا صدا می زد پدر
دنبال حیدر می دوید
از پهلویش خون میچڪید
زهرای من... زهرای من...
زهرای من... زهرای من...
خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تڪبیر میگویند..
الله اڪبر الله اڪبر ،
خط را گرفته بودند ، عراقی ها را تارو مار ڪرده بودند ، با توسل به حضرت زهرا(س) گره ڪار باز شده بود...
🌷 #شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
📚
🕊📚
+ شش درس از شش شهید🔖👇🏻
[🕊]شهیدمحمودرضابیضائے :
شیعهبهدنیاآمدهایمتامؤثر
درتحققظهورمولاباشیم.
[🌱]شهیدرسولخلیلے :
بهبرادر،برادرگفتننیست
بهشبیهشدنه.
[🦋]شهیدمصطفےاحمدیروشن :
ظهوراتفاقمیافتد،مهمایناست
کهماکجایظهورایستادهایم.
[🧡]شهیدروحاللهقربانے :
شهادتخوباستاماتقویبهتراست
تقوایےکهدرقلباستودر،رفتاربروز
پیدامیکند.
[☘]شهیدمصطفےصدرزاده :
سخنانمقاممعظمرهبریراحتما
گوشکنیدقلبشمارابیدارمیکند
وراهدرسترانشانتانمی دهد.
[🤍]شهیدحسینمعزغلامے :
دربدترینشرایطاجتماعےواقتصادیو ..
پیرو ولیفقیه.باشیدوهیچگاهاینسیدمظلوم
حضرتآقا،
سیدعلےراتنهانگذارید.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🥀🕊
🕊
[ #رسم_شیدایے
❥ #مراسمچهلمشهیدبابایی•
ناشناسآمدوناشناسرفت
در مراسم چهلم شهادت تیمسار بابایی در میان ازدحام سوگواران ، مرد میان سالی با کلاه نمدی و شلوار گشاد که معلوم بود از اطراف اصفهان است بر مزار عباس خاک بر سر می ریخت و به شدت گریه می کرد. گریه اش دل هر بیننده ای را به درد می آورد.آرام به او نزدیک شدم و با بغضی که درگلو داشتم پرسیدم:
پدر جان این شهید با شما چه نسبتی دارد؟
مردگفت:من اهل روستای ده زیار هستم .اهالی روستای ما قبل از اینکه شهید بابایی به آنجا بیاید از هر نظر در تگنا بودند.ما نمی دانستیم که او چه کاره است ؛ چون همیشه با لباس بسیجی می آمد.او برای ما حمام ، مدرسه و حتی غسالخانه ساخت . همیشه هر کس گرفتاری داشت برایش حل میکرد. همه اهالی او را دوست داشتند . هروقت پیدایش می شد همه با شادی می گفتند: اوس عباس آمد.
او یاور بیچاره ها بود.تا اینکه مدتی گذشت وپیدایش نشد گویا رفته بودتهران . روزی آمدم اصفهان،عکس هایش را روی دیوار دیدم.مثل دیوانه ها هر که را می دیدم می گفتم:او دوست من است.
گفتند: پدر جان ، می دانی او چه کاره است ؟ گفتم:او همیشه به ما کمک می کرد. گفتند: اوتیمسار بابایی فرمانده عملیات نیروی هوایی بود.
گفتم:اوهمیشه می آمد برای ما کارگری می کرد.دلم از اینکه او ناشناس آمد و ناشناس رفت آتش گرفته بود..|•°🥀🕊
پروازتابینهایتصفحه266
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊