سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش علی هست🥰✋
*پایانِ ۳۴ سال چشم انتظاری در محرم ۱۳۹۹*🏴
*شهید علی محمد قنبری*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۴۴
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۶ / ۱۳۶۵
محل تولد:خرم آباد←همدان،نهاوند،بیان
محل شهادت: جزیره مجنون
🌹 مادرش←خبری از پسرم نداشتیم🥀لباس و زنجیری که با آن عزاداری میکرد را در مسجد گذاشتیم🏴 به امید برگشتنش🕊️ *خدا میداند در آن روزها چه کشیدیم از چشمانتظاری*🥀🖤 هرکس که درب خانه را میزد🚪 *احساس میکردیم که یا علیمحمد است یا از او از خبری آمده اما خبری نبود و دستخالی برمیگشتیم*🥀خواهرش← دو نفر از همرزمانش گفتند: *در جزیره مجنون سوار بر قایق بودند که با گلوله دشمن💥قایق واژگون میشود🥀و پیکر علیمحمد داخل آب میافتد💦ولی با تلاش همرزمان از آب خارجشده و بعد از درگیری سنگین پیکر برادرم مفقود میشود*🥀در تشییع شهدا حضور پیدا میکردیم🌷به عشق اینکه روزی شناسایی شود🕊️ *پدر خدابیامرزم آرزوی برگشت پیکرش را داشت🥀و میگفت ایکاش پسر من هم بیاورند تا من هم کمتر چشمانتظار باشم ولی حیف.»*🥀سرانجام *او که در ماه محرم شهید شده بود🏴 بعد از ۳۴ سال چشم انتظاری*🥀پیکر او تفحص و شناسایی شد و به وطن بازگشت🕊️ *پیکر پاکش با رعایت پروتکلهای بهداشتی روز دوشنبه ۳ شهریور مصادف با ۴ محرم سال ۱۳۹۹🏴* تشییع و به خاک سپرده شد🕊️🕋
*شهید علی محمد قنبری*
*شادی روحش صلوات*🌹💙
Zeynab:Roos..🖤💔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
💠خاطرات شهدا
توی خط مقدم ڪارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند خیلی مجروح شده بودند.
حاج حسین خرازی بی قرار بود ، اما به رو نمی آورد ، خیلی ها داشتند باور میڪردند اینجا آخرشه ، یه وضعی شده بود عجیب،
توی این گیر و دار حاجی اومد بیسم چی را صدا زد…
حاجی گفت : هر جور شده با بی سیم محمدرضا تورجی زاده را پیدا ڪن (شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا “س” ) مداح با اخلاص و از بچه های دلاور و شجاع لشڪر بود…
خلاصه تورجی زاده را پیدا ڪردند ، حاجی بیسم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت : تورجی زاده چند خط روضه حضرت زهرا برامون بخون…
تورجی زاده فقط یڪ بیت زمزمه ڪرد ڪه دیدم حاجی بیتاب شد…
در بین آن دیوار و در
زهرا صدا می زد پدر
دنبال حیدر می دوید
از پهلویش خون میچڪید
زهرای من... زهرای من...
زهرای من... زهرای من...
خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تڪبیر میگویند..
الله اڪبر الله اڪبر ،
خط را گرفته بودند ، عراقی ها را تارو مار ڪرده بودند ، با توسل به حضرت زهرا(س) گره ڪار باز شده بود...
🌷 #شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
📚
🕊📚
+ شش درس از شش شهید🔖👇🏻
[🕊]شهیدمحمودرضابیضائے :
شیعهبهدنیاآمدهایمتامؤثر
درتحققظهورمولاباشیم.
[🌱]شهیدرسولخلیلے :
بهبرادر،برادرگفتننیست
بهشبیهشدنه.
[🦋]شهیدمصطفےاحمدیروشن :
ظهوراتفاقمیافتد،مهمایناست
کهماکجایظهورایستادهایم.
[🧡]شهیدروحاللهقربانے :
شهادتخوباستاماتقویبهتراست
تقوایےکهدرقلباستودر،رفتاربروز
پیدامیکند.
[☘]شهیدمصطفےصدرزاده :
سخنانمقاممعظمرهبریراحتما
گوشکنیدقلبشمارابیدارمیکند
وراهدرسترانشانتانمی دهد.
[🤍]شهیدحسینمعزغلامے :
دربدترینشرایطاجتماعےواقتصادیو ..
پیرو ولیفقیه.باشیدوهیچگاهاینسیدمظلوم
حضرتآقا،
سیدعلےراتنهانگذارید.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🥀🕊
🕊
[ #رسم_شیدایے
❥ #مراسمچهلمشهیدبابایی•
ناشناسآمدوناشناسرفت
در مراسم چهلم شهادت تیمسار بابایی در میان ازدحام سوگواران ، مرد میان سالی با کلاه نمدی و شلوار گشاد که معلوم بود از اطراف اصفهان است بر مزار عباس خاک بر سر می ریخت و به شدت گریه می کرد. گریه اش دل هر بیننده ای را به درد می آورد.آرام به او نزدیک شدم و با بغضی که درگلو داشتم پرسیدم:
پدر جان این شهید با شما چه نسبتی دارد؟
مردگفت:من اهل روستای ده زیار هستم .اهالی روستای ما قبل از اینکه شهید بابایی به آنجا بیاید از هر نظر در تگنا بودند.ما نمی دانستیم که او چه کاره است ؛ چون همیشه با لباس بسیجی می آمد.او برای ما حمام ، مدرسه و حتی غسالخانه ساخت . همیشه هر کس گرفتاری داشت برایش حل میکرد. همه اهالی او را دوست داشتند . هروقت پیدایش می شد همه با شادی می گفتند: اوس عباس آمد.
او یاور بیچاره ها بود.تا اینکه مدتی گذشت وپیدایش نشد گویا رفته بودتهران . روزی آمدم اصفهان،عکس هایش را روی دیوار دیدم.مثل دیوانه ها هر که را می دیدم می گفتم:او دوست من است.
گفتند: پدر جان ، می دانی او چه کاره است ؟ گفتم:او همیشه به ما کمک می کرد. گفتند: اوتیمسار بابایی فرمانده عملیات نیروی هوایی بود.
گفتم:اوهمیشه می آمد برای ما کارگری می کرد.دلم از اینکه او ناشناس آمد و ناشناس رفت آتش گرفته بود..|•°🥀🕊
پروازتابینهایتصفحه266
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5922567357800122764.mp3
24.17M
🔊 #دانلود_سخنرانی استاد #رائفی_پور
📝«ظرفیت تمدن سازی عاشورا-جلسه ٢٩»
📅 ٤ شهریور ١٣٩٩ - تهران-هیئت سید الشهدا
🍃
🌼🍃@takhooda 🕊
سردار_سلیمانی: باشهدا بودن سخت نیست
باشهدا ماندن سخته
#مثل شهدا بودن سخت نیست
#مثل شهدا ماندن سخته
راه شهدا یعنی...
#نگهداشتن آتش در دستانت
@baShoohada
💞 #ازدواج_به_سبک_شهدا
🔻 #قسمت_اول
.
#ازدواج_شهــدا ڪجا و ازدواج ما ڪجا...؟!⁉️ گاهی دلم برای ازدواج هایی به سبڪ شهـدا تنگ می شود...
.
💞 ازدواجی به سبڪ #شهید_مصطفی_ردانی_پور....
ڪه بجای اینڪه به فڪرِ برگزاری مـراسـم تجمـلاتی باشد به فڪر رساندن #کارت_عـروسی به حرم حضـرت معصومه بود...
مـراقب بود در مجلسش #گنــاه نشود...آخر #حضـرت_زهـرا مهمان ویژه ی مجلسش بود...
.
💞 ازدواجی مثل #شهید_میثمـی...
ڪه شبِ عقـد از همسرش #مُهــر در خواست ڪرد تا نمـاز شُکـر بجا آورد... میتوانست مثل خیلی های دیگر شب عقد مشغول #رقـص و بی بند و باری باشد اما فهمید ڪه همسر نعمت خداست و در قبال نعمت باید شڪر ڪرد نه عصیان...
.
💞 یا مثلا ازدواجی شبیه به #شهیـد_منوچهـر_مـدق...
ڪه همسرش گفت نمیخواهم #مهــریه ام بیشتر از یڪ جلد قرآن و شاخه نبات باشد...
او هم میتوانست هزار جور بهانه بیاورد و بگوید مهـریه پشتوانه است و حـق زن است و ...
#جوانها_بخونین_خالی_از_لطف_نیست 😇
🖊 #ادامـــه_دارد....
💞 #ازدواج_به_سبک_شهدا
🔻 #قسمت_دوم
.
💞 یا دلم برای ازدواجی به سبڪ #شهید_ڪلاهدوز تنگ شده...ڪه خـرید عقـد همسرش یڪ #حلقـه و یڪ جفت ڪیف و ڪفش بود و مـراسم عقـدش را خیلی ساده با سی_چهل نفر مهمون برگزار ڪرد...
💞 یا شهید #محمد_ابراهیم_همت ڪه زندگی شان را در اتاق ڪوچڪی روی پشت بام شروع ڪردند! دریغ از یڪ چراغ خوراڪ پزی در اوایل زندگی...
💞یا شهید #مهدی_باڪری ڪه اهل سادگی و از تجملات بیزار؛ ڪه زندگی را در دو اتاق خانه ی پدری شروع ڪردند! همراه با وسایل ضروری زندگی ڪه آن قدر ڪم بود در یڪ پیکان استیشن جا می شد...
.
✅آن روز ها مـراسم را سـاده میگرفتند در #انتخاب_همسر به #تقوا و #دیانت توجه میڪردند نه پول و ظواهر...
خدایی عمل میڪردند و علوی زندگی میکردند...
.
⛔️این روزها سخت درگیر #تجمـلات و ظـواهـر شدیم و معترض هم هستیم ڪه چرا اینقدر #طـلاق و بدبختی زیاد است...
.
⚠️ما بجای توجه به "شعائر" الهی
به "ظواهر" دنیوی توجه میکنیم....
.
‼️به راستی ڪه همه ی ما میدانیم راه #اهل_بیت و شهدا چیست ...
و وای به حال ما که میدانیم و اینگونه عمل می ڪنیم....
#جوانها_بخونین_خالی_از_لطف_نیست 😇
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋
*شهادت همانند حضرت علی اصغر(ع)*🏴
*شهید محمد تقی غیور انزله*🌹
تاریخ تولد: ۴ / ۶ / ۱۳۴۸
تاریخ شهادت: ۲ / ۲ / ۱۳۶۶
محل تولد: مشهد
محل شهادت: ماووت-عراق
مزار: حرم امام رضا (ع)
🌹همرزم← ۱۶ سال سن داشت✨ بچهها او را عارف کوچولو صدا میکردند🌷 *در خط سوم، جایی که قبضههای خمپاره مستقر بودند قرار داشتیم* میخواستم با او خداحافظی کنم🤝🏻 هر چه دنبالش گشتم نبود🎋 *کنار رودخانه پیدایش کردم*💦نشسته بود با خودش زمزمهای داشت و گریه میکرد🥀به شوخی گفتم: چیه؟ خلوت کردی، التماس دعا🤲🏻گفت: *«روضه علیاصغر میخوانم» پرسیدم: «چرا علیاصغر»؟؟ گفت: من هم مثل علی اصغر به شهادت میرسم*🕊️بعد گفت: اگر قول بدهی به کسی نگویی برایت تعریف میکنم🌷 *خندیدم و گفتم: قول میدهم ولی تو رو که به خط نمیبرن، چطور شهید میشوی⁉️* «گفت: همینجا✨ *کنار قبضههای خمپاره، سه روز دیگه* من به همراه برادران توکلی و عزیزی به کمک قبضههای خمپاره میرویم، یک ناشناس با ماست💫 *ناگهان گلولههایی از آسمان میآید💥 من گلوله را میبینم*💥عزیزی و توکلی از ما جدا میشوند و گلوله کنار ما به زمین میخورد💥 *ترکش بزرگی گلوی مرا میبرد*💔 من و آن ناشناس شهید میشویم»🕊️ *دقیقاً همان شد که گفته بود. سه روز بعد همانند حضرت علی اصغر(ع)🏹🥀ترکش گلویش را برید*🕊️🕋
*شهید محمد تقی غیور انزله*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🔰 شهید مدافع حرمی که ۸ یتیم را سرپرستی میکرد ...
کارمند کمیته امداد توضیح داده بود که ۲ خانواده و ۳ یتیم تحت پوشش و حمایت مالی علی آقا بودند.
یعنی علی مجموعا" ۸ یتیم را سرپرستی میکرده.
تازه بعد از یک عمر زندگی با علی فهمیدم که درآمدهایش را کجا خرج می کرده و من که مادرش بودم نفهمیدم علی چه کار میکرد!
🔹یک خیّر به تمام معنا
پدر شهید مدافع حرم علی امرایی میگوید پس از شهادت فرزندم کمکم متوجه کارهای خیر او شدیم و حتی فهمیدم سرپرستی چند کودک را برعهده داشته و از او به عنوان «کمسنترین خیّر» تقدیر شدهبود.
🌷شهید علی امرایی(حسین ذاکر)
ولادت: ۱۳۶۴/۱۰/۱۲
شهادت: ۱۳۹۴/۴/۱
درعا ،سوریه
شادی روح پر فتوح شهید #صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#زيارتى_با_پيكر_خونين...!!
🌷دیدن گلدسته ها و گنبد طلایی حرم سیدالشهدا و بوسه زدن به ضریح شش گوشه، آرزوی مردان جنگ بود و تنها راه رسیدن به آن، پیروزی عملیات ها. در عملیات والفجر مقدماتی، دو کانال سخت منطقه فکه و رقابیه را که پشت سرگذاشتیم، به میدان مین رسیدیم. تخریب چی ها یا شهید شده بودند و یا مجروح. برای باز شدن معبر هم راهی جز خنثی کردن مین ها نبود. مسافت طولانی، تاب از کف بچه ها ربوده بود. همه در فکر یافتن راهی بودند. ناگهان....
🌷....ناگهان لبخندی بر روی لب های محسن طالبی نقش بست. گویی برای یارانش خبر خوشی داشت. بی درنگ و مصمم جلو آمد و فریاد زد: تنها راهِ زیارت سیدالشهدا (علیه السلام) همین است. همه مات و مبهوت، نگاهش می کردند. هیچ کس نمی دانست چه خیالی در سردارد. محسن چند قدمی حرکت کرد و آهسته روی مین ها دراز کشید. گویی قصد خوابی طولانی داشت.
🌷باید پا روی او می گذاشتیم و رد می شدیم! این تنها راه پیروزی بود. اولین نفر که پایش را روی محسن گذاشت، مین ها منفجر شدند و او با پیکری خونین، به زیارت حرم ابی عبدالله ( علیه السلام) مشرف شد و راه را برای دیگران هم باز کرد.
🌹خاطره اى به ياد شهيد معزز محسن طالبى
راوی: رزمنده دلاور محمدعلی ابراهیمی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
*پیکری اِربـاً اِربـا*
*شهید علی اکبر حسام*🌹
تاریخ تولد: ۳ / ۳ / ۱۳۳۶
تاریخ شهادت: ۱۹ / ۱۰ / ۱۳۶۵
محل تولد: گرگان / ر.شاهکوه
محل شهادت: شلمچه
مادرش← او سومين فرزند من بود🌷قبل از تولد، خواب ديدم در اتاق بزرگى هستم و پرسيدم اين اتاق مال كيست؟ صدايى آمد و گفت براى شماست🌸 ديدم يك وجب زمين را سيمان كردهاند *و روى آن اثر انگشتان آقا ابوالفضل(ع) است💚 آن را برداشتم و بوسيدم و به يقهام زدم و بعد از آن خداوند علی اکبر را به ما عطا كرد.*🌷 هر وقت از جبهه مىآمد *دستم و كف پايم را مىبوسيد و میگفت: بهشت زير پاى مادران است*💝 همرزم← بايد ۷ نفر ديده بان را آماده میکردند *كه اين كار با تاخير انجام شد*🥀به همين خاطر پس از نماز صبح پيش من آمد و گفت كارى نداريد💫گفتم پيش آقاى نوريان (ديدهبان) برويد و ببيند چه مشكلى دارد⁉️ اگر خسته هست او را تعويض كنيد *و اگر خسته نيست بىسيم او را چک كن*📞به نزد ديده بان رفت و در حال بازبينى بى سيم بود📞كه در ساعت 5/6 صبح در دژ شرقى كانال ماهى *گلوله توپى در كنارشان به زمين خورد*💥 چند لحظه پس از انفجار ديدم *سر على اكبر از بدن جدا و بدنش تكه تكه شده است🥀🖤 دو سوم سرش از بين رفته بود*🥀🖤 در نهایت *پيكر پاره پاره على اكبر*🩸در ميان اندوه مردم به خاک سپرده شد🕊️🕋
*سردار شهید علی اکبر حسام*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#آخرين_تصوير_از_لحظات_خونى....
🌷برادرم علی متولد مهرماه سال ۵۱ بود. با آغاز جنگ تحمیلی او هم دوست داشت همچون سایر جوانان در جنگ علیه دشمن بعثی حضور داشته باشد اما به دلیل سن کم با حضورش در جبهه موافقت نمیکنند. در نهایت برای آنکه بتواند به جبهه بیاید شناسنامهاش را دست کاری میکند. علی کوچکترین شهید دوران دفاع مقدس در بروجرد است.
🌷علی در روز ۲۸ مهر ماه سال ۱۳۶۷ در منطقه «قمیش» عراق به شهادت رسید. یکی از همرزمانش به نام منصور شهبازی در رابطه با آخرین دقایق زندگی برادرم میگوید: «در منطقهای که ما حضور داشتیم درگیری تن به تن شده بود. پسر خالهام در درگیری با دشمن به شهادت رسیده بود. برای همین اسلحه را پشت کتفم انداختم و دستم را خالی کردم تا با پیکر او پرش کنم که به عقب منتقل شود.
🌷سرم را بالا آوردم دیدم یک عراقی جلویم ظاهر شد تا آمدم اسلحه را بردارم یک گلوله به پایم شلیک کرد. روی زمین افتادم به سمتم آمد و پایش را روی سینهام گذاشت و مجدد گلوله دیگری به دستم شلیک کرد. چند لحظه بعد داغی شعله پوش اسلحهاش را روی پیشانیام حس کردم، ماشه را چکاند ولی خشابش خالی بود. در حال تعویض خشاب بود که مغزش متلاشی شد و به هوا پاشید لحظهای بعد جنازهاش روی من افتاد. به هر زحمتی بود جنازه را از خودم دور کردم. متوجه شدم علی نیروی عراقی را هدف گرفته است.
🌷علی بعد از آن، چهار، پنج نفر از نیروهای عراقی اطرافمان را با دو سه عدد نارنجکی که همراهش بود از پا در آورد. با همان جثه کوچک ١٥سالهاش دست من را گرفت و پشت یک تخته سنگ کشیدم. خیالش از من که راحت شد تیربار را برداشت و بلند شد. پیاپی شلیک میکرد و بارانی از آتش گلوله را سمت عراقیها گشوده بود. اما چند لحظه بعد تمام بدنش پر از گلوله شد، آخرین گلوله به پیشانیاش اصابت کرد و افتاد.
🌷....این آخرین تصویر از آن لحظات است. پس از آن بیهوش شدم و وقتی چشمانم را باز کردم درون آمبولانس بودم. پرسیدم: «علی و پسر خالم کجان؟؟» جواب دادند که به دلیل هجوم نیروهای بعثی، پیکر علی و پسر خالهام همان جا باقی مانده است.
راوى: جعفر کماسی از جانبازان دوران هشت سال دفاع مقدس و برادر شهید علی کماسی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀.
🕊 @baShoohada 🕊
#ماجراى_سكته_دوشكاچى_عراقى!
🌷قبل از اجرای عملیات کربلای ٤، در یکی از شناساییها بایستی از عرض اروند عبور میکردیم و بعد از نفوذ به ساحل آن طرف اروند، به شناسایی منطقه مورد هدف میپرداختیم. به همراه رضا نیکپور، به آب زدیم. شب متغیری بود. هوا گاهی ابری و گاهی مهتابی بود. آهسته به صورت سر پایین به سمت ساحل مقابل فين (کفش مخصوص غواصی) میزدیم.
🌷....سرمان را که از آب بیرون آوردیم چشممان به سنگر دوشکایی افتاد که یک دوشکاچی عراقی پشتش نشسته و لوله آن را مستقیم به سمت ما نشانه رفته است. عینک غواصی روی چشمانمان بود. شهید نیک پور گفت: ازهم جدا میشویم تو از آن طرف برو و من هم این طرف که اگر تیراندازی کرد، یک نفر تیر بخورد!!
🌷با دقت بیشتری به عراقی پشت دوشکا نگاه کردیم، تکان نمیخورد. شهید نیکپور به آهستگی به ساحل خزید و من هم به دنبالش. با احتیاط خود را به سنگر کمین رساندیم. اول گمان کردیم دوشکاچی به خواب رفته اما نزدیک که شدیم، متوجه شدیم عراقی دچار سکته شده است. آن بیچاره عراقی وقتی هیبت ما را در ميان آب دیده بود از ترس سکته کرده بود. او حتی انگشتش روی ماشه قرار داشت ولی از ترس جرأت و فرصت اینکه تیراندازی کند را نیافته بود.
راوى: رزمنده دلاور سماوات یکی از اعضای گردان غواصی نوح (ع) از نیروهای گردان اخلاص (اطلاعات و عملیات) لشکر ٢١ امام رضا (ع) كه در سال ١٣٦٥ تشکیل شد.
منبع: سايت مشرق نيوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊