رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃
🍃🍂
🍁
#مسافر_ملکوت 9⃣1⃣
شرايط در منطقه فاو بسيار بحراني شد. بمبارانهاي مکرر توسط هواپيماهاي
دشمن انجام ميشد. نيروي کمکي نرسيده بود و گارد رياست جمهوري
عراق، با صدها تانک و کماندو راهي منطقه فاو بود.
نيروهاي ايراني، خسته از نبردي طولاني، به دنبال فرصتي براي استراحت
بودند. صداي ناله يازهرا (س) در همه جا شنيده ميشد. همه به مادر سادات
استغاثه ميکردند و از خدا ميخواستند به حق حضرت زهرا (س)مشکل
پيش آمده را حل کند.
روز سوم نبرد آغاز شد. با حل مشکل جذر و مد، امکانات و مهمات و
نيروي تازه نفس به اين سوي اروند ارسال شد. مسير عبوري گارد رياست
جمهوري عراق يک راه باريک از ميان باتالق ها و درياچه هاي فصلي منطقه
فاو بود.
گارد رياست جمهوري، با تکيه بر توان نظامي خود جلو مي آمد. غافل از
اينکه شير بچه هاي ايراني براي مقابله با آنها آماده شده اند.
روز 23 بهمن 1364 به ساعات غروب خود نزديك شد. هوا ابري بود و
امكان حضور هواپيماهاي جنگي دشمن كم شده بود.
رزمندگان اسلام، با هنر نمايي فوق العاده خود راه عبور ستون نظامي عراق
را بستند. انواع توپ و خمپاره بر سر بعثيها باريدن گرفت.
گارد رياست جمهوري عراق براي اولين بار شكست سختي را تحمل كرد.
صدها تانك و نفربر آنها در آتش ميسوخت و منطقه فاو را روشن كرده
بود.
23 بهمن مصادف شده بود با شب شهادت حضرت زهرا (س) .همه نيروها
عنايت خدا را در توسل به حضرت زهرا (س) ديدند.
هوا هنوز تاريك نشده بود كه با چند نفر از نيروهاي اطلاعات به سمت
ساحل اروند رفتيم. علي عباس هم با ما همراه بود.
قايقها مرتب، عرض اروند را طي ميكردند. همان موقع خبر رسيد كه
احتمال بمباران شيميايي توسط دشمن زياد است. چون آنها چندين حمله
ناموفق داشتند.
همينطور كه در ساحل اروند مستقر بوديم يكباره صداي غرش هواپيماهاي
دشمن را شنيديم. چندين موشك به ساحل اروند شليك كردند.
همگي روي زمين خيز رفتيم. وقتي از جا بلند شدم، زمين و زمان به هم
ريخته بود. ساحل رود اروند مورد هدف واقع شده بود.
يكباره ديدم كه علي عباس روي زمين افتاده و در حالي كه نفسهايش به
شماره افتاده، فرياد ميزند يا زهرا (س) يا زهرا (س).
دويديم بالاي سرش تركش خمپاره اينبار بر گلوي او نشسته بود. خون به
شدت از گردنش خارج ميشد و هيچ راه اميدي نداشتيم.
نميدانستيم برايش چه كاري انجام دهيم. علي عباس در مقابل ما آنقدر نام
مادر سادات را زمزمه كرد تا به كاروان شهدا ملحق شد.
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃
🍃🍂
🍁
#مسافر_ملکوت 0⃣2⃣
آتش بمباران عراقيها کمي فروکش کرد. همه نيروها ماسکهاي شيميايي
را به صورت زده بودند. اعلام شده بود که رژيم بعثي صدام براي جبران
شکستهاي خود رو به بمباران شيميايي آورده.
اما در كنار ما علي عباس گويي به خواب عميقي فرو رفته بود. سه روز بود
که فرصت استراحت نداشت، حالا احساس ميکردم پس از عمري تلاش در
راه رضاي پروردگار، بدن علي عباس به آرامش رسيده.
پيکر او و چندتن از شهدا و مجروحين بمباران هواپيماهاي دشمن به آن
سوي اروند منتقل شد. پيکرهاي شهدا به ستاد معراج منتقل شد و هر شهيد
براساس شهر محل سکونتش تقسيم بندي گرديد.
پيکر شهداي خرم آباد آماده انتقال به شهر محل سکونتشان شد. قرار شد
قبل از ارسال شهدا، به خانواده آنها خبر داده شود.
برادرش ميگفت: آن زمان فرمانده حوزه نجف و کربلا در خرم آباد بودم.
شب بود که در مسجد علوي جلسه داشتيم. اواخر جلسه آقاي طولابي، مسئول
بسيج مرا صدا زد.
بعد از احوالپرسي بي مقدمه گفت: چه خبر از علي عباس؟
من هم که توي حال و هواي جلسه بودم گفتم: فقط ميدانم که الان در
عمليات است، يک لحظه به سوال آقاي طولابي فکر کردم. چهار برادر من جبهه بودند، چرا سراغ علي عباس را گرفت!؟
برگشتم و به ايشان خيره شدم. باتعجب گفتم: براي سومين بار مجروح
شده؟
ايشان هم بدون هيچ حرفي گفت: نه، علي عباس به آرزوش رسيد و شهيد
شده.
باورش خيلي سخت بود. تو اين شرايط تمام خاطرات آن عزيز از دست
رفته در ذهن انسان مرور ميشود.
من باور نميکردم، يعني نميخواستم باور کنم. ديگر نتوانستم سرپا بمونم،
به ديوار تکيه دادم. آقاي طولابي اصرار داشت جلسه را ادامه دهم و من هم
دوباره به محل جلسه رفتم.
نميتوانستم در جلسه بمانم. بيرون آمدم. حيران و سر در گم بودم. مثل
ديوانه ها شروع به دويدن کردم. نميخواستم ديگران اشکهايم را ببينند.
از مسجد علوي تا چهارراه بانک و از آنجا تا پارک شهر را بدو بدو آمدم.
يک ماشين از رو به رو به سويم آمد و کنارم ترمز کرد.
آقاي خواجوي و آقا محمدي بودند. از شهادت علي عباس اطلاع داشتند،
سوار ماشين شدم و با آنها رفتيم پادگان، هنوز باورم نميشد. روي رفتن به
خانه و اعلام خبر شهادت را نداشتم.
قرار شد به ديگر برادرانم که در جبهه بودند خبر بدهيم و آنها هم براي
تشييع به خرم آباد بيايند. بچه هاي سپاه اين کار را انجام دادند
پيکرهاي شهداي لرستان به خرم آباد رسيد. رفتيم براي تحويل پيکرها، تمام
پيکرهاي شهدا بود اما خبري از علي عباس نبود!
دوستانش ميگفتند ما خودمان پيکرش را ديديم. خودمان به ستاد تعاون
انتقال داديم. چرا پيکرش نيست؟!
٭٭٭
علي عباس در آخرين صفحات دفتر خاطراتش قبل از شهادت نوشته بود:
»دلم براي امام رضا (ع) تنگ شده. کاش ميشد و دوباره به زيارت آقا
بروم.«
البته حق هم داشت. کسي که دو سال را در جوار امام رضا (ع)باشد و به
زيارت ايشان خو گرفته باشد، يقيناً دلش براي آقا تنگ ميشود.
يکي از همرزمانش نيز اين مطلب را تأييد کرد و گفت: خيلي عاشق امام
رضا (ع) بود. آرزويش اين بود که يکبار ديگر به مشهد برود.
از عشق برادرمان به امام رضا(ع)ً تمام دوستان و بستگان خبر داشتند. اصلا
به دليل همين عشق و علاقه بود که دانشگاه مشهد را انتخاب کرد. ميخواست
بتواند هر روز به زيارت امام خوبيها برود.
پيگيريهاي ما هم به نتيجه اي نرسيد. با اينکه همه ميدانستند پيکر او به عقب
برگشته اما خبري نداشتند.
تا اينکه از سپاه خراسان با ما تماس گرفتند. خيلي خلاصه گفتند: پيکر شهيد
علي عباس حسين پور اشتباهي به مشهد آمده! امروز در حرم امام رضا(ع)
و دانشگاه رضوي تشييع شده و براي خاکسپاري فردا راهي خرم آباد ميشود.
اشتباهي! اين کلمه شايد در نظر آنها درست بود، اما من يقين داشتم، امام
رضا (ع) برادرم را بار ديگر به سوي خود دعوت کرده.
او يک بار ديگر حرم مولاي خودش را با جسم و جان زيارت کرد و بعد
راهي ملکوت شد.
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
داستان زندگی طلبه شهید علی مهدی حسین پور
🍃🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃
🍃🍂
🍁
#مسافر_ملکوت 1⃣2⃣
پدرم اطلاع نداشت. تا دو روز نتوانستم به خانواده اطلاع دهم. بعضي از
برادرها منطقه بودند و پيکر شهيد مشهد بود. پيکر شهيد را با قطار از مشهد
برايمان فرستادند.
قطار که رسيد، با چند تا از دوستان به شهرستان ازنا رفتيم، پيکر علي عباس
مان را تحويل گرفتيم. وقتي چشمم به عباس افتاد بغضم ترکيد.
در طي مسير هر کاري کردم که بلند شوم و از دوستان شهيد که از مشهد
آمده بودند تشکر کنم نتوانستم.
تا دو روز زحمت اين دوستان با آقاي خواجوي بود. چون هنوز پدر از
شهادت علي عباس خبر نداشت. آن زمان دوشنبه و پنج شنبه شهدا را خاک
سپاري ميکردند و ما بايد قبل از پنج شنبه به پدر اطلاع ميداديم. از طرفي
با توجه به عشق و علاقه پدر به علي عباس ميترسيديم اتفاقي برايش بيفتد.
حاج آقا منصوري مسئول بسيج عشاير و چند نفر از دوستان گفتيم بيايند و
به پدر اطلاع دهند. آنها آمدند، اما کسي جرأت نداشت که اين خبرناگوار را
بدهد، وقتي بعد از مقدمه چيني به پدر خبر را دادند، اين پيرمرد باتقوا گفت:
پسرم فداي سر امام حسين (ع)
اين جمله پدر همه ما را آرام کرد. بعد از چند روز پيکر شهيد آماده
خاکسپاري شد. براي آخرين بار به ديدار او رفتيم.
علي عباس شهيد ميدان نبرد بود. براي همين غسل و کفن نداشت. عجيب
بود که هشت روز بعد از شهادت، پيکر شهيد هيچ تغيير نکرده بود و بوي عطر
خاصي ميداد!
تشييع خيلي شلوغ بود. مراسم تشييع از مسجد صاحب الزمان (عج) بود،
عباس وصيت کرده بود که در مراسم من شيريني پخش کنيد. پخش شيريني
براي مراسمات جشن بود و بعضيها تعجب ميکردند. اما برادرم شهادت را
مثل جشن ميدانست.
در آن زمان مراسمات تا چهلم طول ميکشيد. دانشگاه رضوي مراسمي
براي براي گرامي داشت شهيد برگزار کرد و ما را هم به آن مراسم دعوت
کرد. قسمت شد به خاطر علي عباس به زيارت امام رضا (ع) برويم.
درب خانه ما تا سالها رنگ نخورد. گذاشته بوديم همانطور قديمي بماند.
چون علي عباس گوشه درب خانه، با خط خودش نوشته بود: منزل شهيد
علی عباس حسين پور
اولين يادواره شهداي دانشجوي خرم آباد، با ذکر خير علي عباس آغاز شد.
در يادواره ي شهداي غواص کشور در شهر قم باز هم نام شهيد حسين پور
مطرح شد.
اولين برنامه سکوي افتخار شبکه سوم سيما به ورزشکار شهيد حسين پور
اختصاص داشت.
در يادواره شهداي روحاني در قم که با حضور رييس مجلس برگزار شد،
زندگينامه شهيد حسين پور بين حضار پخش شد و نخستين شناسنامه هويتي
شهداي لرستان در آذرماه سال ۱۳۹۳ به نام دانشجوي شهيد علي عباس حسين
پور رونمايي شد.
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
|🤍🖇|
چگۅنہ شهیڊ شۅیم؟!
ۅقټۍ از چیزۍ ڪہ دۅسټ داشټۍ گذشتۍ
با هۅاۍِ نفسټ مقابݪہ ڪࢪدۍ
همہ ۍ ڪاࢪهاټ ࢪۅ بࢪاۍ ࢪضاۍ خدا انجام دادۍ
ۅقټۍ بدۍ ڪࢪدن بهټ فقط خۅبۍ ڪࢪدۍ...!
ۅقټۍ بہ جز عشق خدا ۅ اهݪ بیټ ۅ شهدا تۅ دلټ نبۅد...
ۅقټۍ عاشق فدا ڪࢪدن جۅنټ ۅ سࢪټ دࢪ ࢪاھ امام حسیݩ (؏) شدۍ؛
ۅقټۍ ټۅنسټۍ نگاهټ ࢪۅ ࢪۅۍ ڪفشاټ ثابټ ڪنۍ ۅ ࢪاھ بࢪۍ ۅ خیݪۍ ۅقټۍ هاۍ دیگہ...
اۅن ۅقټہ ڪہ شهید میشۍ...🕊🙂💔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
۳۵سال بیخوابی جانباز دفاع مقدس
🔹غضنفر موسوی متولد ۱۳۳۴ در روستای رهیز از توابع شهرستان سمیرم در سال ۶۴ در عملیات والفجر ۸ شیمیایی و دچار مشکلات اعصاب و روان و طی درمانهای متعدد و با شوک برقی از تیرماه ۶۵ دچار بیخوابی شده و امروز ۳۵ سال است که شبانهروز بیدار است.
🔹️او میگوید خلسه تنها راه درمان خستگیاش است. «در مکان خلوت و آرام که حالت خلسه بیشتر هست تسبیحات حضرت زهرا (س) را میخوانم که از گردن به پایین سبک میشود و احساسشان نمیکنم».
🔹خلسه حالت خاصی از آگاهی است که بدن در وضعیت آرامش بوده و ذهن کاملاً آگاه و بیدار باشد. در این حالت امواج ذهنی در شرایط آلفا قرار میگیرند و تلقینپذیری انسان افزایش مییابد.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
نگاه به خنـده هایتـان عبادت اسـت ...
چـه شـهابی بـر مـدار شـما میدرخشـد کـه
قـرار از دلمـان میـربائیـد.... کـاش درکـنار لبخـندتان نـفس میکـشیدیـم...
📎سـلام ، صبـحتون شهدایی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌹 کرامت شهید حسن طاهری در شب اول قبر همسایه قدیمیاش
🔸برادر شهید: یك شب در خانه هیأت داشتیم، عصر ِ همان روز پدرم بعد از کمی استراحت ناگهان از خواب بلند شد... گفت همین الان حسن اینجا بود! به او گفتم مراسم داریم، اینجا میمانی؟
🔹حسن گفت نه! فلانی که از همسایگان قدیممان بود امروز از دنیا رفته، او حقی به گردن من دارد و امشب که شب اول قبرش است باید پیش او باشم...
🔸به حسن گفتم: اون که از نظر اخلاقی و اعتقادی همسنخ تو نبود! چه حقی به گردنت دارد؟
🔹حسن گفت: روز تشیع جنازهی من هوا گرم بود و این بنده خدا با شلنگ آب، مردم را سیراب میکرد...
🔸پدرم گفت: باید بروم ببینم این بندهخدا واقعا زنده است یا مرده؟! پدر رفت و ساعتی بعد برگشت و گفت: بله، وارد محله آنها که شدم، حجلهاش را دیدم که گفتند همین امروز تشیع شده است...
💐شادی روح پرفتوح شهید حسن طاهری صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊