eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
677 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ طرحِ جالبِ یک شهید در خانه برای ترک گناه : یه صندوق درست کرد و گذاشت توی خونه. بعد همه رو جمع کرد و از گناه بودنِ دروغ و غیبت گفت. مبلغی رو هم به عنوان جریمه تعیین کرد. عهد بستند هر کسی از این به بعد دروغ بگه یا غیبت کنه ، اون مبلغ رو به عنوانِ جریمه بندازه توی صندوق... قرار شد پولهای صندوق هم صرف کمک به جبهه و رزمنده ها کنن. طرح خیلی جالبی بود ، باعث شد تمام اعضای خانواده خودشون رو از این گناه‌ها دور کنن؛ اگه هم موردی بود ، به هم تذکر می‌دادند 🌷خاطره ای از زندگی شهید علی اصغر کلاته‌سیفری 📚منبع: کتاب وقت قنوت ، صفحه 145 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5972223093911847161.mp3
3.28M
🎧 صوت همخوانى جمعى از رزمندگان و شهيدان مدافع حرم احمد مكيان، مرتضى عطايى (ابوعلى) و ... با زمزمه ذكر "يا زينب" به ياد شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيد ابراهيم) 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطره ای از بحث که می شود می گوید: مادر من یک زن فوق العاده است. خبر بابا که رسید رفت و دو رکعت نماز خواند. همه ما را آرام کرد. بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند وقتی دید در مواجهه با پیکر بابا بی تاب شده ایم خطاب به بابا گفت: الحمدلله که وقتی شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کند. همین یک جمله ما را آنقدر خجالت داد که آرام شدیم. بعد خودش رفت و وقتی مراسم تشییع برگزار می شد یک ساعت در قبری که برای بابا آماده کرده بودند ماند و قرآن و زیارت عاشورا خواند ... خبر را هم که شنید همین طور .... دلم سوخت وقتی دیدمش ... مثل شده بود ... خون ها را شسته بودند ولی جای زخم ها و پارگی ها بود ... جای کبودی و خون مردگی ها ... تصاویر و بابا و با هم یکی شده بودند و یک لحظه به نظرم رسید من دیگرنمی توانم تحمل کنم... بازمادرغیرمستقیم من ومصطفی را آرام کرد،وقتی صورت را بوسید،گفت : ببین دشمن چه بلایی سر آورده .... البته هنوز به ارباًاربا نرسیده.. «لایوم کیومک یااباعبدالله» باز خجالت آراممان کرد. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🎞 یڪبار با حمید آقا داشتیم مےرفتیم بیرون ڪہ بحث تقلب در امتحانات وسط ڪشیده شد من گفتم: دانشگاه اگہ تقلب نکنے اصلا نمیشہ! حمیدآقا سریع گفتن: نباید تقلب ڪنید مخصوصا تودانشگاه حتے اگہ رد بشے چون تاثیر مدرڪ روے حقوقتون میاد و حقوقت از نظر شرعے مشڪل پیدا مےڪنہ. خودش مےگفت: بعضے وقتا ماموریت بودم ونرسیدم درس بخونم ولے تقلب نڪردم و رد شدم ولے پیش خدا مدیون نشدم.. و دوباره درس رو برداشتم و فرصت ڪردم بخونم و نمره خوب هم آوردم. 🌱 🔗 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای شهید✨ چه خوب شوق پرواز را فهمیدی ‌ و درس انقلاب را به ما آموختی؛ انقلابی که بال پرواز است ومافرزندان همان انقلاب هستیم. این نهضت ادامه دارد✌️ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ شهرداری که رفتگر شد اوایل انقلاب بود و مهدی باکری شهردار اورمیه. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است. آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم. زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش. اشک تو چشمام حلقه زد. هر چی اصرار کردم، آقا مهدی جارو رو بهم نداد؛ ازم خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا دیگران متوجه نشن، رفتگر آن روز محله ما، شهردار اورمیه بود.
سردار شهید حاج قاسم سليمانی: «شهید حسین قمی را باید از گمنامی در بیاوریم...» خیلی دوست داشتم حسین رو تو خواب ببینم، خیلی حرفها داشتم که بهش بگم . تا اینکه حسین رو تو خواب دیدمش، اول فکر کردم کسی شبیه حسینه؛ منو دید لبخند زد؛ باز هم ماندم، گفتم شاید برادر دوقلوی حسین باشه. یادم اومد حسین برادر نداشت . بعد از حال و احوال با اون تبسم همیشگی گفت: چه خبر از حسین قمی؟؟ همین حرف از زبان خودش امانم را برید، بغضم ترکید و نتونستم خودمو کنترل کنم شروع کردم به گریه، خیلی صحبت ها داشتم با حسین، اما همه رو فراموش کرده بودم گریه کنان از خواب بیدار شدم . مبهوت مانده ام چرا سراغ حسین قمی رو گرفت؟! شاید می‌خواست بگه ما زمینی ها حسین ها رو نشناختیم . شاید می‌خواست بگه مثل حسین برای فرج امام زمان(عج) تلاش کنید . شاید می‌خواست بگه بعد از حسین قمی ها شما چه کردید و کجای تاریخ قرار دارید؟ شاید می‌خواست بگه ما کار حسینی کردیم و شما کار زینبی کردید؟؟!! و شاید...... ✍راوی: دوست و همرزم شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ شهید مدافع حرم طلبه بسیجی معلم فداکار مجید عسگری جمکرانی 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊