#خاطــره🎞
از همان دوران راهنمایی که درگیر انقلاب شدیم..
احساس کردم
که از احمد خیلی فاصله گرفتم !
ما نماز می خواندیم
تا رفع تکلیف کنیم
اما دقیقا می دیدم که احمد از نماز خواندن
و مناجات با خدا لذت می برد👌🏻
📕| عارفانه
🌱| #شهید_احمدعلینیری
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#خاطــره🎞
|دوستشہید|
ساݪ نودوشش شب عید غدیر،بعد از نماز مغرب و عشاء نشستہ بودیم و براے فردا ڪہ قرار بود ایستگاه صلواتےبرپا ڪنیم،هم فکرے میڪردیم . هرڪسے ڪارےبہ عهده گرفت و ساعتے اعلام ڪرد ڪہ حضور داشت باشہ.
و شہید بابڪگفت:"من فردا ساعت چہار، لیوان یڪبار مصرف با میز میارم . بعد از اتمام جلسہ بابڪ من را کنار کشید و اعمال روز عید غدیر را برام گفت و پیشنهاد روزه داد . روز عید، بابڪ راس ساعت اومد . ولی عزیزانۍ بودن ڪہ ساعت گفتند ولۍخیلےدیر اومدند. بابڪ خیلے بہ قول و ساعتي ڪہ اعلام ڪرده بود حساس بود و سروقت حضور داشت. بابڪ روزه بود و میگفت:"روزهے عید غدیر صددرصد حاجت میده". برای کارهای مربوط به ایستگاه صلواتے، نیاز به وانت داشتیم ولۍ نتونستہ بودیم هماهنگ ڪنیم. بابڪ ڪہ شنیدگفت:"من الان میرم وانت پیدا میڪنم. بابڪ ادم اجتماعۍ بود با همہ معاشرت داشت و خوش بیان و مودب بود . ما بعید میدونستیم ڪہ وانت جور بشه. ڪمۍ ڪہ گذشت دیدیم از داخل یڪ ڪوچه اے وانت میاد. بابڪ پشت فرمون نشسته بود. خنده ڪنان اومد و مشڪلمون حل ڪرد . با دهن روزه خیلی سرحال و زرنگ بود و تا نماز یڪسره شیرینۍ و شربت پخش میڪرد. من مطمئنم قبل محرم و روز عید غدیر حاجت از آقاجانمون امیرالمومنین(ع)گرفتورفتسوریہ شہید شد.
#شهیدبابڪنورے•♥️•
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🕊 #دوستان_شهدا 🕊
✍ #سیره_شهدا
از همان اوایل رفتار و کردار او بعنوان یک جوان پر شور و پر انرژی و صمیمی و عاشق اهل بیت (ع) زبانزد خاص و عام بود.
از سجایای اخلاقی و روحی او می توان از عشق به شهادت و اهل بیت (ع) ،پر کاری و تلاش ،صداقت صمیمیت و مهربانی و اطاعت و فرمانبرداری از فرماندهی ،تواضع واخلاص ،دقت در بیت المال مسلمین و شجاعت و شهامت و روحیه سخاوت و بخشنده گی او یاد کرد . روحیه ای که موجب شد تا بلاخره جان شیرینش را نیز در راه خداوند ایثار کند .
🌹 #شهید_محمد_رضا_رسولی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
۞فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ۞
«هر قدر می توانید از قرآن بخوانید»
✨✨✨
#دوره هفتم ✨ از ختم قرآن کریم ✨ #هدیه به روح پر فتوح شهید عالی قدر حاج قاسم سلیمانی عزیز و یاران شهیدش و شهید بزرگوار محسن فخری زاده
#همین طور که مطلع هستید به اولین سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی عزیز و گرامی نزدیک میشویم😭
#ارادتمندان این شهید بزرگوار همت کنید که ان شاءالله بتوانیم به اتفاق هم چند ختم قرآن شادی روح سردار دلها حاج قاسم سلیمانی عزیز هدیه کنیم
#شادی روح پر فتوح دانشمند هسته ای ایران شهید بزرگوار محسن فخری زاده
#ذخیره شب اول قبرمون
#امرزش گناهانمون
#رهایی ازسکرات مرگ
#نجات ازاتش جهنم
#درامان ماندن ازهول قیامت
#حاجت روایی همه عزیزان
#شفای بیماران
#بهره مندی ازشفاعت ائمه
#محشورشدن بااهل بیت
#هر یک از بزرگواران تمایل دارند در این ختم پر خیر و برکت شرکت کنند به پی وی بنده جزء مورد نظرشون رو اعلام کنند
#جزء 1🎋 فاطمه زهرا✅
#جزء 2 🎋خانم داوودی نژاد ✅
#جزء 3 🎋 خانم فاطمه Sh✅
#جزء 4🎋 خانم وفا ✅
#جزء 5🎋یس طه ✅
#جزء 6 🎋 شمیم یاس ✅
#جزء 7 🎋 لبیک یا خامنه ای ✅
#جزء 8 🎋 F.F ✅
#جزء 9 🎋 شمیم یاس ✅
#جزء 10🎋 شهید ابراهیم هادی ✅
#جزء 11🎋 رضوی ✅
#جزء 12🎋 یا قدیم الاحسان بحق الحسین ✅
#جزء 13🎋 یا زینب ✅
#جزء 14🎋 یا زینب ✅
#جزء 15🎋 بناء ✅
#جزء 16🎋 یس طه ✅
#جزء 17🎋 آقا مجتبی ✅
#جزء 18🎋رویش ✅
#جزء 19🎋خانم Z ✅
#جزء 20🎋 خانم الهه شجاعی ✅
#جزء 21🎋 علی اکبر علیرضا ✅
#جزء 22 🎋خدری ✅
#جزء 23🎋 یا زهرا ✅
#جزء 24🎋 همه چی خدا ✅
#جژء 25🎋 لبیک یا خامنه ای ✅
#جزء 26🎋 یازهرا ✅
#جزء 27🎋سرباز سردار ✅
#جزء 28 🎋 لیلا خانم ✅
#جزء 29 🎋یا امام خامنهای ✅
#جزء 30 🎋 یا ام البنین ✅
#شادی روح مطهر شهدا صلوات 🌹
#از همه ی بزرگوارانی که در دوره های ختم قرآن شرکت میکنند کمال تشکر و قدر دانی را دارم .
#اجر همگی با خانم حضرت زهرا سلام الله و شهیدان گرامی ان شاءالله 🤲🌹
#و اینک دوره هفتم✨
در گوشهگوشه شهر و دیار مردانی هستند که ناشناس انفاق میکنند و از اموال و جانشان میگذرند؛ بسیاری از این مردان را بعد از رفتن و آسمانی شدنشان شناخته خواهند شد و مردم آنها را قهرمان صدا میکنند، غافل از اینکه خداوند آنها را قهرمان به دنیا آورده است. از میان شهدا چه در دوران انقلاب و دفاع مقدس و چه در میان مدافعان حرم، قهرمانانی را میبینیم که بسیار بهم نزدیک و شبیه هستند، این شباهت خبر از نشانی دارد که خداوند به آنها عطا فرموده و میتوان گفت که اخلاقشان را نیکو آفریده است.
وقتی به زندگی شهدا نگاه کنیم متوجه میشویم که اکثر آنان بخشنده بودند و از مالشان بهراحتی میگذشتند و درست وقتی که نیاز بود از جانشان نیز گذشتند و امانت خدا را در راه رضای او به صاحبش بازگرداندند. بسیار مراقب بودند تا کسی از آنها رنجیده نشود و هرگز از یاد خداوند غافل نمیشدند
روایت اول؛ بخشندگی
شهید محمدرضا دهقان یکی از دلیرانی است که دل به دریای عاشقی زد و پا به میدان دفاع از حریم اهلبیت(ع) زد؛ مادر این شهید بزرگوار در گفتوگو با خبرگزاری ایکنا از دوران مدرسه و دانشگاهش تعریف میکند که در ادامه میخوانیم:
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
روایت اول؛ بخشندگی شهید محمدرضا دهقان یکی از دلیرانی است که دل به دریای عاشقی زد و پا به میدان دفاع
محمدرضا خیلی راحت اموال شخصیاش را به دیگران میبخشید و این بخشندگی از جمله خصوصیات اخلاقیاش بود. مثلاً یک روز که از دانشگاه برگشت، زیپ لباسش را طوری تا بالا کشیده بود که لباسهایی که به تن داشت معلوم نباشد، چرا که یک لباس کهنه تنش بود، دیدم یک تی شرت کهنه ناشناس به تن دارد و آن را با لباس نوی خودش معاوضه کرده بود. محمدرضا حتی کت وشلواری که برای عروسی خواهرش خریده بود را هم به یکی از دوستانش که به شهرستان میرفت بخشید.
رفاقت با شهدا
روایت اول؛ بخشندگی شهید محمدرضا دهقان یکی از دلیرانی است که دل به دریای عاشقی زد و پا به میدان دفاع
شیطنتی دوستداشتنی
محمدرضا در دوران تحصیلش، چه مدرسه چه دانشگاه، خیلی بازیگوشی داشت. آنقدر شیطنت میکرد که اساتید از دستش خیلی شاکی بودند و از این بابت بسیار سرزنش میشد. با تمام اینها، اساتیدش را دوست داشت و به آنها احترام میگذاشت و به خاطر تنبیهها و جریمهها کینهجویی نمیکرد. محمدرضا مؤدب بود و اگر شیطنتی هم میکرد، سعی داشت دلخوری ایجاد نشود و آخر سال هم از اساتیدش حلالیت میطلبید.
به خاطر دارم که محمدرضا کلیددار اتاق سیستم صوتی دبیرستان بود و تا چشم مسئولین را دور میدید. باهمدستی بقیه دوستانش وارد نماز خانه میشد و با روشن کردن سیستم صوتی مداحی میخواندند و سینهزنی میکردند. ادای مداحان معروف را در میآوردند و از این شیطنت مثبتشان فیلم یادگاری هم میگرفتند.
رفاقت با شهدا
روایت اول؛ بخشندگی شهید محمدرضا دهقان یکی از دلیرانی است که دل به دریای عاشقی زد و پا به میدان دفاع
#اولین حضور در مسجد
دوساله بود که او را همراه خودم برای نماز عیدفطر به مسجد محل بردم، مسجد دوقدمی خانه، وسط کوچه بود. قبل از شروع نماز کلی خوراکی و اسباببازی جلویش گذاشتم تا مشغول شود.
در قنوت رکعت اول حواسم به سمت محمدرضا کشیده شد، از لای انگشتان دستم نگاهش کردم. بچه خوشخوراکی بود، خوراکیهایش را مشت میکرد و میخورد و در همان چند دقیقه اول همه را نوشجان کرده بود. خیالم راحت بود که مشغول است. اواخر رکعت اول بود که متوجه شدم محمدرضا نیست. با نگرانی نمازم را تمام کردم، از صدای اعتراض نمازگزاران متوجه شدم دستهگلی به آب داده است، شرمنده شدم، چادرم را سرم کشیدم و سریع رفتم محمدرضا را از صف اول بغل کردم و به سرعت از مسجد خارج شدم، حتی کفشهایم را هم نپوشیدم و پابرهنه به خانه برگشتم.
محمدرضا همه مُهرها را برده در صف اول روی هم سوار کرده بود و داشت با آنها بازی میکرد. چون بچه بازیگوشی بود کنترلش سخت بود و من دیگر تا وقتی که تشخیص دادم او را با خودم مسجد و هیئت نبردم، اما مسجد و هیئت را به خانه آوردم و روی اعتقادات بچهها کار کردم.
رفاقت با شهدا
روایت اول؛ بخشندگی شهید محمدرضا دهقان یکی از دلیرانی است که دل به دریای عاشقی زد و پا به میدان دفاع
هموار نگران تربیت فرزندان بودم و تلاش کردم محمدرضا را به بهترین شکل تربیت کنم؛ دوران کودکی اگر از جایی حرف زشت یاد میگرفت و در خانه تکرار میکرد به او میگفتم: دهانت کثیف شده برو آن را بشور، چون بچه بود، باور میکرد و دهانش را میشست یک بار حرف زشتی را دوبار تکرار کرد. سری اول شست اما وقتی دوم آن فحش را تکرار کرد تشر زدم که دهانت را خوب نشستهای. این بار رفت و با مایع و صابون دهانش را کفآلود کرد و شست و پیش من آمد و گفت که حالا دهانم تمیز شده.
رفاقت با شهدا
روایت اول؛ بخشندگی شهید محمدرضا دهقان یکی از دلیرانی است که دل به دریای عاشقی زد و پا به میدان دفاع
#آخرین مکالمه
این شهید بلندمرتبه بارها و بارها حرف از رفتن و به شهدا پیوستن را زمزمه میکرد و با من به دفعات در این مورد درد و دل میکرد و میگفت: مامان، حلالم کن. دعا کن شهید بشم. من هم با همان جمله تکراری جوابش را دادم و گفتم: برای شهادت، اول نیتت را خالص کن. اینبار گفت: مامان، به خدا نیتم خالصِ خالصه. ذرهای ناخالصی وجود ندارد. این را که شنیدم گفتم: پس شهید میشوی. آنقدر از شنیدن این حرف خوشحال شد که از پشت خط، صدای جیغهایش میآمد. باز هم ادامه داد و گفت: پس دعا کن بدنم هم مانند شهدای کربلا تکهتکه شود. از این خواستهاش جا خوردم و گفتم: محمدرضا! این دعا از من برنمیآید!
رفاقت با شهدا
روایت اول؛ بخشندگی شهید محمدرضا دهقان یکی از دلیرانی است که دل به دریای عاشقی زد و پا به میدان دفاع
#روایت آخر؛
راهی که از همان ابتدا معلوم شد
شهادت در فرهنگ خانوادگی ما وجود داشت و برایمان غریبه نبود. وقتی دو برادرم شهید شدند، پدرم خیلی محکم و صبور بود. یادم میآید وقتی محمدرضا پنج سال داشت به خانه پدریام رفته بودیم. مشغول کار بودیم که یکباره پنجره آهنی از لولا خارج شد و افتاد روی سر محمدرضا که زیر پنجره نشسته بود. جمجمهاش شکسته بود. وقتی خودم را به محمدرضا رساندم، از سرخی خونی که در آن غوطهور شده بود، شوکه شدم و ناخودآگاه گفتم: چقدر خون تو قرمز است! مثل خون شهید میماند! همان موقع پدرم هم که آنجا بود رو به محمدرضا کرد و گفت: محمدرضا، تو نباید به مرگ عادی بمیری. تو هم باید شهید شوی.
گروه جهاد و مقاومت مشرق - شهید محمدرضا دهقانامیری ۲۶ فروردین ۱۳۷۴ در خانوادهای مذهبی در تهران به دنیا آمد. سن و سالش آنقدر بود که چیز زیادی از جبهه و جنگ به یاد داشته باشد. همه دانستههایش حرفها و خاطراتی بود که از دیگران شنیده بود، اما پرورش و حضور در خانوادهای متدین و معتقد باعث شد تعصب و غیرت خاصی نسبت به اهلبیت و سیدالشهدا(ع) پیدا کند. نمیتوانست ببیند خواهر و مادرش در خانه در امنیت زندگی کنند، اما حرم خواهر سیدالشهدا(ع) مورد حمله دشمنان و متجاوزان قرار بگیرد. سناش کم بود اما دفاع از حرم اهلبیت(ع) را دفاع از ناموس خود میدانست و به همین خاطر راهی دیار عشاق شد و پس از ماهها انتظار سرانجام بهعنوان سرباز مدافع حرم راهی کشور سوریه شد. حدود ۴۰روز عاشقانه ازحرم اهلبیت(ع) دفاع کرد تا سرانجام عصر روز ۲۱ آبان ماه در حالیکه تنها ۲۰ سال داشت به آرزویش که شهادت بود، رسید. شهید ۲۰ساله مدافع حرم چند سالی بود که همراه با خانوادهاش در منطقه ما ساکن بودند. همین چند روز پیش بود که پیکر پاکش برای وداع آخر روی دست اهالی منطقه تا آرامگاه همیشگیاش بدرقه شد.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#پست_ویژه
بسم رب الشهداءوالصدیقین
#شب_جمعه ی دیگری رسید...
السلام علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی
وصال یارچرااینهمه طولانی شد😔
💬شهید مهدی زین الدین رحمه الله علیه
📌هرکس شب جمعه شهدا را یاد کند شهدا هم اورا پیش #اباعبداالله یاد می کنند...❤️
سلام برشهیدان خدایی...
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
هرچقدر می تونی صلوات هدیه کن...
حداقل۳مرتبه...
#قرار_دلتنگی#حاج_قاسم
#قرار_عاشقی#شب_جمعه#کربلا❤️
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊