eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
676 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
*[طنز جبهه 😄°•√]* *"پیشنهاد مطالعه😂👇"* .....بعد از عملیات کربلای پنج که از حملات خبری نبود ، به دلیل رفت و آمد های ️سخت تقریبا"یک ماهی بود که حمام نرفته بودیم فقط سرمان را همونجا میشستیم....🥶🚿 یک روز با چند نفر از دوستان هماهنگ کردیم و از فرمانده ی گردان اجازه گرفتیم و گفتیم : که ما چند نفر فردا میخواهیم برویم آبادان حمام و تلفنی بزنیم... 😁🛁☎ ️چون عراق شبها همه جا را آتشباران میڪرد ما مجبور شدیم نماز صبح را که خواندیم و راه بیفتیم به طرف آبادان.... خودرویی هم که نبود😂🤦‍♂️ .گاهی میدویدیم🏃‍♂️ گاهی راه میرفتیم🚶‍♂️ و گاهی دولا دولا،🤷‍♂️ مسافتی را که آمدیم یک ماشین تویوتا آمد و ما چند نفر را که حسابی خسته شده بودیم را تا خرمشهر آورد😄✋ پس از آنکه گَشتی در خرمشهر و مسجد جامع خرمشهر زدیم برای حمام و استراحت به طرف آبادان حرکت کردیم 😉 القصه حمام را که رفتیم کار هایمان را انجام دادیم، ساعت چهار عصر حرکت کردیم که به مقر برگردیم🤓✊ یکی از دوستان همراه ، قبل از ما آمده بود مرخصی شهرستان و برایش رفته بودند خواستگاری...👼😁💪 مدتی در فکر بود که آیا خانواده دختر خانم جواب رَد میدن یا جواب بله....🤔 وقتی آمد ایم مقر ، نامه ای از طرف خانواده اش برایش نوشته بودند📩 و به یکی از دوستانش داده بودند که به دستش برسانند از قیافه و روحیه اش مشخص بود که جواب که خانواده دختر جواب رد بوده.....😐😂 (آخه چرا.... به ڪدامین گناه، پسر به این گلی....🤦‍♂️😬😂) همان طور که قبلا هم تاکید کرده ام اول ورودی خط شلمچه و یا آخر خرمشهر ،عراق مرتب اون منطقه رو زیر آتش توپخانه و خمپاره و منورگرفته بود و امان نمیداد....💣😕 با هماهنگی یکدیگر قرار شد که با فاصله حرکت کنیم تا اگر گلوله ای کنارمان خورد لااقل همه مان صدمه نبینیم...🤦‍♂️😆✋ چند نفرمان یک طرف جاده وچند نفرمان طرف دیگر جاده حرکت میکردیم....😁😂 در قسمتی که ما میرفتیم یه کانالی کوچک بود ، که ما داخل کانال میرفتیم....🏃‍♂️ ما این طرف کانال بودیم و به اون ‌دوستمون که براش قبلا رفته بودن خواستگاری ، گفتیم: به محض اینکه منور خاموش شد شما زود بپرید و بیائید طرف ما داخل کانال....😉 همینطور که اون طرف دراز کشیده بود و خدا میداند که در چه فڪری بود ... 😂👈احتمالا در فڪر دختری که رفته بود خواستگاری اش و جواب رد شنیده بود ،می بود... 😁خلاصهدوستمان دوید تا به کانال بیاید یکهو بنده خدا ترقی خورد به تیر برقی که کنارش بود.....😲🙄🤦‍♂️😂 چون منور خاموش بود و متوجه تیر برق نشد حسابی هول ڪرده بود و ذهنش هم درگیرِ اون خانمِ بود🤭 به محض اینکه به تیر برق خورد، شوکه شد و گفت: خــــواهــــــر، ســـلااااام..... ببخشـیــد....🥺😂✋ شـــاعـــــر در وصفِ این خاطره میفرماید: 😂👇 (هرگز حضور حاضرِ غایب شنیده ای!!!من در میان جمع و دلم جای دیگری است🤕😂) خــــدا میداند در آن لحضه دست هایمان روی دلمان بود اینقدر میخندیدیم که زمین زیر پایمان میلرزید....🤦‍♂️🤣🤣🤣🤣🤣 یعنی صدای خنده مان تا هفت آسمان میرفت....🤦‍♂️😂😂😂 قطعا تعریف کردن خاطره بیشتر از خواندنش جذاب تر است😁😂 امیداورم از شنیدن این خاطره حسابی لذت برده باشید...😄 لبتون پر خــنـــده و دلتون شادِ شادِ شاد😉 * شده از جناب آقای خداداد قره چاهی* 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با شهدا
🍃🌸🌱🌺🌿🌼 🌼🌿🌺🌱 🌱🌸 🌺 🍃 🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺 #نیمه_پنهان_ماه #قسمت_ششم 6⃣ فهمیدم قرار است با ایشان
🍃🌸🌱🌺🌿🌼 🌼🌿🌺🌱 🌱🌸 🌺 🍃 🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺 7⃣ حاجی اما پاوه نبود، رفته بود مكه. ما جا نداشتيم و اتاقی را كه ايشان كارهای اداريش را انجام ميداد، موقتی به ما دادند تا خودشان برگشتند. تا آن وقت من در مدرسه ای در پاوه مشغول شدم. بعد از يكی از عمليات ها بود كه ما در مدرسه مان برنامه ای گذاشتيم تا يكی از برادرها بيايد درباره ی نحوه ی عمليات، موقعيت ها و شرايط آن برای بچه ها صحبت كند. مدير مدرسه حاج همت را پيش نهاد كرد. من چون با او مسئله داشتم، مصر بودم به جای او فرماندار پاوه بيايد.يك ساعت به شروع برنامه تلفن زدند كه آقای فرماندار حالشان بد است، نميتوانند بيايند. مدير مدرسه هم حاجی را كه تازه از حج آمده بود و فرمانده سپاه منطقه بود، خبر كرد. من برای اين كه با ايشان برخورد پيدا نكنم، رفتم كتاب خانه ی مدرسه كه يك زيرزمين بود. پيرمرد سرايدار در را باز كرد و مثل دو دفعه ی قبل، از پله های زيرزمين كه خواست پايين بيايد، كف دستش را گذاشت روی كلاهش انگار ميترسيد از سرش بيفتد. بعد هم به اندازه ی دو دفعه ی قبل به خودش فشار آورد تا جمله اش را به فارسی و طوری كه من بفهمم ادا كند «آقای مدير گفتند بياييد، الان كه برادر همت ميخوان بيان، شما توی دفتر باشيد.» نميفهميدم چه اصراری هست که من هم بروم دفتر. به چشم های پيرمرد كه معلوم نبود چرا مدام از آن ها آب می آمد، نگاه كردم و غيظم رافروخوردم. چادرم را زدم زير بغلم و بی آن كه چيزی بگويم پله ها را دو تا يكی رفتم بالا. تقه ای به در دفتر زدم كه خودم هم نشنيدم و آن را باز كردم كه بگويم «من كار دارم، نميتونم بيام»، اما قبل از آن كه حرفی بزنم چشمم افتاد به همت. ناخودآگاه چادرم را جلوتر كشيدم. ديگر به سختی او را ميديدم. اول فكر كردم اشتباه گرفته ام. چه قدر فرق كرده بود! سرش را تراشيده بود. لاغر و آفتاب سوخته. نگاهش زير بود مثل هميشه. جلو پایم بلند شد و به قامت ايستاد. گفت «خوش اومديد. خوب كرديد دوباره تشريف آورديد پاوه.» فردا شب همون روز بود كه خانم يكی از دوستانشان را فرستادند برای خواستگاری مجدد. ظاهرا برای حاجی سنگين بود كه اين كار را بكند . چون آن خانم در اصل آمده بود با من اتمام حجت كند. گفت «فقط يك چيز رو به شما بگم، ايشون حتما شهيد ميشن، سر شهادتشون خيلی ها قسم خورده اند.» 🍃🌸🌱🌺🌿🌼🍃🌸🌱🌺🌿🌼🍃🌸🌱 ادامه دارد.....🍃🌸🌱🌺🌿🌼 🌼🌿🌺🌱 🌱🌸 🌺 🍃 🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺 8⃣ من مانده بودم چه كار كنم. خسته شده بودم. احساس ميكردم فشار زيادی به من وارد ميشود. خواب هايی ميديدم كه بيش تر نگرانم ميكرد. نيت چهل روز روزه و دعای توسل كردم. با خودم گفتم بعد از اين چهل شب، اولين كسی كه آمد خواستگاری جواب ميدهم. شب سی و نهم يا چهلم بود كه حاجی مجدد خواستگاری كردند و من جواب مثبت دادم. دلم گرم بود. استخاره ام آيه ای از سوره ی كهف آمد و تفسيرش چيزی بود كه با حال و هوای من جور می آمد. «بسيار خوب است. شما برای كاری كه ميخواهيد انجام دهيد مصيبت زياد ميكشيد، اما نهايت به فوزی عظيم دست پيدا ميكنيد .به حاجی گفتم: «خانواده ی من تيپ خاص خودشون رو دارند. چندان مذهبی نيستند و از سپاهی ها هم خوششون نمی آد. احتمالا پدر و مادرم مخالفت ميكنند، صحبت با اين ها با خود شما و ديگه اين كه من ميخوام بدون مهريه ازدواج كنم. شما وقتی ميريد پدرم رو راضی كنيد، مهر تعيين نكنيد.» ايشان گفتند «من وقت اين كارها رو ندارم.» گفتم «خب، شما كه وقت اين كارها رو نداريد ازدواج نكنيد. شما رو به خير و ما رو به سلامت!» و بلند شدم. حاجی گفت «درسته كه من وقت ندارم، ولی به خدا توكل دارم.» بعد مكث كرد، گفت «فقط به شما بگم خطبه ی عقد ما جاری شده. من حج كه بودم هر بار خانه ی خدا رو طواف كردم، شما رو هم كنار خودم ميديدم. اون موقع فكر ميكردم اين نفس منه كه اين جا هم نميذاره به عبادتم برسم، ولی بعد كه برگشتم منطقه و ديدم شما اين جا هستيد، ايمان پيدا كردم كه اون، قسمت من بوده كه در طواف كنارم می اومده.» بعد ديگر چيزی نگفتند. مكثشان آن قدر طولانی شد كه من فكر كردم صحبتی نيست و بايد بروم، اما ايشان با لحن خاصی گفتند: دارد..... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
⚡️ ماجرای تحول یک زوج در مناطق عملیاتی 🔺مناطق عملیاتی و یادمان‌های هشت سال دفاع مقدس، یکی از مکان‌هایی است که دل‌های انسان را خواه‌وناخواه به‌سوی خوبی‌ها سوق می‌دهد. علتش هم معلوم است! خون شهید جز پاکی و طهارت مگر چیز دیگری با خود به همراه می‌آورد!؟ 🔻پس بیراه نیست که گفته‌اند، اگر خواهان پاک شدن دل و قلبت از کژی و سیاهی‌های زمانه هستی! به شلمچه، علقمه یا طلائیه بیا تا ببینی چگونه عمق وجودت لمس می‌کند زیبایی‌های دست‌نیافتنی شهرهای دود و غبار را... 🔺حجت‌الاسلام علی‌اصغر قربانی، جانباز 70 درصد جبهه نبرد حق علیه کفر، که در یادمان علقمه یعنی مقتل شهدای عملیات کربلای 4 مستقر بود به بیان جلوه‌هایی از عاشقی و دلدادگی مردم در بازدید از مناطق عملیاتی پرداخت. 🔻وی در ابتدا به بیان بخشی از فعالیت‌های خود و دیگر روحانیون و مبلغین حاضر در منطقه پرداخت و اظهار داشت: اینجا کار ما به‌اتفاق دیگر عزیزان مبلغ و روحانیت در 2 بخش «روایت گری حوادث رخ‌داده در دوران جنگ» و «روایتگری سیره شهدا» است، به‌گونه‌ای که آن افرادی که در سال‌های دفاع حضور داشتند، غالباً فضای نبرد را برای مخاطبان ترسیم می‌کردند و دیگر روحانیون به بیان سبک زندگی و راه و سیره شهدا می‌پرداختند. 🔺حجت‌الاسلام قربانی، ادامه داد و افزود: اینجایی که ما هستیم منطقه عملیاتی کربلای 4 است. یعنی جایی که چندین شهید غواص در عملیات سال 1365 به شهادت رسیدند و چندی پیش، پس از گذشت 29 سال به آغوش گرم مردم بازگشتند. 🔻این مبلغ عرصه دینی، با اشاره به حال و هوای حاکم بر منطقه، اذعان داشت: اینجا هیچ‌کس حالت طبیعی ندارد! همه در فضایی دیگر سیر می‌کنند و گویی روحشان میان آب‌های همیشه جاری، به دنبال گم‌گشته‌ای می‌گردد! گم‌گشته‌ای که شاید با آمدنش حال و هوایشان را حسینی کند. 🔺حجت‌الاسلام قربانی، از استقبال مردم سخن گفت و افزود: مگر می‌شود جایی محل نزول فرشتگان و ملائکه الله باشد و مردم از آن غفلت کنند! اینجا همیشه مملو از عاشقانی است که آرام‌آرام پا در خاک‌های نرم آن می‌گذارند و خود را به لب رود می‌رسانند تا با قطره‌های اشک خود، نظاره کنند غروب همیشه زیبای علقمه را... و حاجت طلب کنند از غواصانی که هنوز آثار آن‌ها در این آب‌های آرام وجود دارد. 🔻وی به بیان خاطره‌ای از تحول یک زوج در این منطقه پرداخت و گفت: یکی از همین روزها، یک زوج جوانی که بنا به گفته خودشان برای تفریح به حوالی منطقه آمده بودند، به‌طور ناخودآگاه وارد علقمه شدند. 🔹از آنجایی‌که وضع ظاهری آن‌ها بسیار نامناسب بود، یکی از مبلغین حاضر در منطقه، به‌محض مشاهده این ناهنجاری، به سراغ این زوج جوان رفته و حدود چند دقیقه‌ای را با آن‌ها هم‌سخن شد. 🔺حجت‌الاسلام قربانی، ادامه داد و افزود: پس از گذشت حدود 30 دقیقه، این مبلغ رزمنده سال‌های دفاع مقدس، از آن‌ها خداحافظی کرد و به سراغ کار خودش رفت. من هم به حالتی کنجکاوانه به سراغ این روحانی رفتم و به او گفتم چه خبر!؟ که این مبلغ در پاسخ گفت: 🔸«فلانی همین‌قدر بگویم که وقتی از نحوه شهادت و قطعه‌قطعه شدن بچه‌ها در این آب‌ها برایشان گفتم، اشک از چشمان آن خانم سرازیر شد و اصرار کرد که مقداری برایش حرف بزنم! من هم برایش از فاطمه و حجاب فاطمی گفتم تا اینکه او میان حرف‌هایم با چشمانی پر از اشک گفت: 🔹به خدا قسم تا حالا هیچ کدوم از چیزایی که بهم گفتین رو نمی‌دونستم». 🔻وی در ادامه بیان داشت: شهدا اگر بخواهند همه کار می‌کنند! که البته عنایت شهدا بود که با زبان یک مبلغ آن زوج جوان متنبه شوند و با راه شهید و خط فاطمه آشنا شوند. 🔸این مبلغ عرصه دینی، تصریح کرد: جالب‌ترین نکته من پس از مشاهده این ماجرا، این بود که وقتی شیخ موحدی می‌خواست از آن‌ها خداحافظی کند، آن زن و مرد جوان، دل از او نمی‌کنند و این صحنه بسیار برای من جالب و شیرین بود که یک مبلغ تا چه اندازه می‌تواند اثرگذار باشد. 🔺حجت‌الاسلام قربانی، در پایان سخنان خود، با بیان این‌که کلیه خادمین و مبلغین حاضر در یادمان، برای خدا و پاسداشت خون شهدا، فعالیت و تلاش می‌کنند، اظهار داشت: خدا را شاکرم که چنین توفیق بزرگی را نصیب من و دیگر دوستانم نمود و امیدواریم در آخرت مورد شفاعت شهدا و اهل‌بیت(ع) قرار گیریم. ▪️منبع: خوزه نیوز yon.ir/WF45 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ღـیدانه در لشـگرِ²⁷ محمدرسول‌اللّٰہ 'ص' برادرے بود کہ عادت داشت پیشانـیِ شهدآ را ببوسد🍃 وقتے خودش شهید شد بچہ ها تصمیم گرفتند بہ تلافےِ آن همہ محـبت پیشانےِ او را غرق بوسہ کنند پارچہ را کہ کنار زدند جنازه ےِ بـی سرِ او دل همہ شان را آتش زد..💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
به قول حاج محمود کریمی امام زمان با نوحه وآهنگ نمیاد… با میاد… 💞 بیاید همین الان برای ظهورش دعا کنیم...🤲🏻 •🤍الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🤍• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
💍 جعبہ شیرینے رو جلوش گرفتم یکے برداشت و گفت : میتونم یکے دیگہ بردارم؟ گفتم : البته سید جون این چہ حرفیه؟ برداشت ولے هیچکدوم رو نخورد کار همیشگیش بود🥰 هر جا کہ غذاےِ خوشمزه یا شیرینے یا شکلات تعارفش مےکردند برمیداشت اما نمےخورد مےگفت : برم با خانومو بچـہ ها میخورم مےگفت : شما هم این کارو انجام بدین اینکہ ادم شیرینے هاے زندگیشو با زن و بچه ش تقسیم کنہ خیلے توے زندگے خانوادگے تاثیر میذاره♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡روزۍ جنگ به وسیله👇🏻 توپ🎱 تانڪ⛓ بمب💣 اسلحه🔫 موشڪ🚀 و آتش🔥 بود. ⚡اما جنگ امروز به وسیله👇🏻 ماهواره📡 موبایل📱 رایانه💻 اینترنت🌍 و رسانه است.💻📡 ⚡روزۍ هدف از جنگ حمله به👇🏻 جان🗣♥️ خاڪ 🌫 ناموس 🧕 آب 🌊 و وطن بود🇮🇷 ⚡اما امروز حمله به👇🏻 اعتقاد🚫 مذهب📙 باور🌟 و ارزش هاست.💖 روزۍ شیوه جنگ، سخت بود. اما امروز شیوه جنگ،نرم است. اما دشمن همان دشمن است⛔ و ما نیز همان نسل آزاده ایم...✌️🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
... #️شهـادت ، معـطل من و تو نمـےمـانـد... تـو اگـر نشوے، دیگرے مـےشود... را مـےدهنـد ، اما به نه بی خیال ها ... فقط دم زدن از افتخار نیست ! باید زندگیمان ، حرفمان ، نگاهمان ، لقمه هایمان ، رفاقتمان ، ... عـــطر بندگی خالص برای ... ...! 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا