♥♡بســـــمالربالعشق♥♡
افشین واقعی در سریال «خانه امن» که بود؟
▪️سرباز گمنامی که توسط موساد سر بریده شد!
شهید «سید علی حسینی» سرباز گمنام امام زمان (عج)، فرزند شهید «سید ابوالقاسم حسینی» شهید دوران جنگ تحمیلی است.
او متولد یکم بهمن ماه ۱۳۴۱ و از سربازان گمنام امام زمان (عج) بود که پس از نفوذ به لایههای حساس در سرویس جاسوسی اسرائیل شناسایی و توسط موساد سر بریده شد.
وی در تاریخ بیست و سوم دی ماه ۱۳۹۲ به شهادت رسید و مزار او در قطعه ۲۶ بهشت زهرای تهران است
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🌹
🕊 @baShoohada 🕊
باید گذاشت و گذشت...
بگذاریم و بگذریم...
چه بهتر از گذاشتن این مهر در شناسنامه:
🌹به فیض شهادت نائل آمد🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
پس از اين كه به بچه ها خبر رسيد دكتر «رحيمي» شهيد شده است، همه ي بچه ها دعاي توسل را به ياد او خواندند. دعا را «محمدعلي» مي خواند. وقتي به نام مقدس امام حسين (ع) رسيد، دعا را قطع كرد و خطاب به بچه ها گفت: «برادرها اگر مرا نديديد حلالم كنيد، من از همه ي شما حلاليت مي طلبم».
پس از اتمام دعا نزد او رفتم، گفتم: «چرا وقت دعا از همه حلاليت طلبيدي؟» گفت: «وقتي به جبهه آمدم، امام زمان (عج) را در خواب ديدم، ايشان به من فرمودند: «به زودي عملياتي شروع مي شود و تو نيز در اين عمليات شركت مي كني و شهيد خواهي شد»».
همين گونه شد، او در همان عمليات (مسلم بن عقيل (ع)) به شهادت رسيد. با اين كه قبل از عمليات به علت درد آپانديسيت به شدت بيمار بود و حتي فرماندهان مي خواستند از حضور او در عمليات جلوگيري كنند، ولي او مي گفت: «چرا شما مي خواهيد از شهادت من جلوگيري كنيد؟»
.
راوي : يكي از همرزمان نوجوان بسيجي شهيد «محمدعلي نكونام آزاد»
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
🌿ࢪاھ ڪࢪبݪا ڪھ باز شـد بࢪمیگࢪدم!
⚘مادرش تعریف میکرد: چهار ساله بود...
مریضی سختی گرفت... پزشکان جوابش کردند...
گفتند: این بچه زنده نمیماند!
پدرش او را نذر آقا اباالفضــل(ع) کرد.
به نیت آقا به فقرا غذا میداد.
تا اینکه به طرز معجزهآسایی این فرزند شفا یافت!
⚘هرچه بزرگتر میشد ارادت قلبی این پسر به قمࢪبنےهاشــم بیشتر میشد...
تاریخ تولد شناسنامه را تغییر داد و به جبهه رفت! در جبهه آنقدر شجاعت از خود نشان داد که مسئول دسته گروهان اباالفضــل(ع) از لشگر امام حســین(ع) شد...
خوشحال بود که به عاشقان اربابش خدمت میکند...
⚘علیرضا کریمی شانزده سال بیشتر نداشت.
آخرین باری که به جبهه میرفت گفت: راه #کربلا که باز شد برمیگردم!
شانزده سال بعد پیکرش بازگشت. همان روزی که اولین کاروان بهطور رسمی به سوی کربلا میرفت!!!
⚘آمده بود به خواب مسئول تفحص، گفته بود: زمانش رسیده که من برگردم!!!
محل حضور پیکرش را گفته بود!! عجیب بود...
📚کتاب دست ساختههای فاطمه
#شهید_علیرضا_اکبری♥️🕊
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
مرگ آگاهی
محمدحسین در کلاس دوم راهنمایی، عصرها به مدرسه می رفت. یک روز صدایش کردم تا آماده شود، ولی جوابی نداد. فکر کردم بیرون از خانه رفته، یک دفعه از پشت دیوار صدایی کرد که مرا بترساند. پرسیدم کجا بودی؟ گفت: سر قبرم نشسته بودم. فکر کردم شوخی می کند. گفتم: قبرت کجا بود؟ محمدحسین توضیح داد که قبر من در بهشت زهرا قطعه ی 24 ردیف 11 است.
من که اهل قم بودم و منزلمان در کرج واقع بود. هیچ گاه به بهشت زهرا نمی رفتم، به همین خاطر نمی دانستم قطعه چه مفهومی دارد و از او خواستم تا مرا هم به آن جا ببرد، ولی حسین با قاطعیت گفت: «هنوز نوبتت نشده. بعدها این قدر خودت به بهشت زهرا بروی که سیر شوی».
پس از شهادت او برای دفن پیکرش به بهشت زهرا رفتم، حرف های او یکی یکی در مقابل چشمانم مجسم می شد، تازه مفهوم بهشت زهرا و قطعه را فهمیدم و محمدحسین همان طور که گفته بود در قطعه ی 24 ردیف 11 به خاک سپرده شد.
راوی: مادرشهید
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
خاطرات شهید مهدی باکری 👇👇👇
توی آبادان، رفته بود جبهه فیاضیه، شده بود خمپاره انداز شهید شفیع زاده دیده بانی می کرد و گرا به ش می داد ، اوهم میزد. همان روزهایی که آبادان محاصره بود. روزی سه تا گلوله خمپاره صد و بیست هم بیشتر سهمیه نداشتند. این قدر میرفتند جلو تا مطمئن شوند گلوله ایشان به هدف میخورد. تعریف میکردند، میگفتند« یک بار شفیع زاده با بی سیم گفته بوده یه هدف خوب دارم. گلوله بده .» آقا مهدی به گفته بوده «سه تامون رو زده یم. سهمیه ی امروزمون تمومه .»ده تا کامیون می بردیم منطقه ؛ پر مهمات. رسیدیم بانه هوا تاریک تایک شده بود. تا خط هنوز راه بود. دیدیم اگر برویم ، خطرناک است . توی شهر در هر جای دولتی را که زدیم ، اجازه ندادند کامیون را توی حیاطشان بگذاریم . می گفتند « اینجا امنیت نداه ! » مانده بودیم چه کنیم . زنگ زدیم به آقا مهدی و موضوع را بهش گفتیم. گفت « قل هوالله بخونید و بیاین . منتظرتونم.
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊