eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
641 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
نسیم خنکی حال دلم را خوب میکند؛ پاهایم آهسته آهسته در فرو می‌روند... غرق میشم در رویا! ناگهان پرنده‌ای می‌پرد؛ نگاهش میکنم به اوج دارد می‌رود! از جلو چشمانم محو می‌شود! اینجا کجاست! کجا ایستاده ام! ندایی مرا می‌خواند قدم قدم به جلو می‌روم یک گوشه دنج می‌نشینم دنج ترین گوشه دنیاست انگار... شبیه شش گوشه است انگار... صدایی در گوشم می‌پیچد! صدای است... دارد می‌گوید: همیشه باید مشغول یک کلمه باشیم؛ و آن "عشـق" است... اگر با کار پیش بیایی، به طور قطع بریدن و عمل زدگی و خستگی برایت مفهومی پیدا نمیکند... زیر لب زمزمه میکنم؛ عشق... عشق... عشق... صدای دیگری می آید؛ می‌گوید کسی است که شب و روز کار بکند و نخوابد مگر اینکه از فرط خود به خود به خواب رود و آخر عمرش ختم به باشد... صدای شهید در گوشم می‌پیچد و می‌گوید ما که رفتیم مادری پیر دارم و زنی و ۳ بچه ی قد و نیم قد؛ از دار دنیا چیزی ندارم الا یک پیام! یقه تان را میگیرم اگر را تنها بگذارید! صدای در گوشم می‌گوید؛ زمان بر من و تو می گردد تا ببینند که چون صدای"هل من ناصر" امام برخیزد چه می کنیم! ناگهان به خود می‌آیم؛ چشم هایم باز میشود و دلم بی تاب... این‌طرف و آن‌طرف را می‌نگرم... دنبال‌شان می‌گردم... نگاهم ب دور دست ترین نقطه خیره می‌ماند... قافله ای از میان آب های اطراف زمین میگذرد... مهدی باکری با همان لبخند همیشگی اش برمی‌گردد نگاهی می‌کند و می‌گوید... قافله ما قافله است هر کسی که از خود گذشته نیست با ما نیاید... فریاد میزنم ک صبر کنید میخواهم بیایم! قافله دورتر و دورتر میشود، میدوم به سمت آب... سیم خاردار ها مانع اند... یاد این سخن ابراهیم همت می افتم؛ در پوست خود نمی گنجم! گمشده ای دارم و خویشتن را در قفس محبوس می بینم، می خواهم از قفس به در آیم، سیم های خاردار مانع هستند... فریاد میزنم! که ای قافله صبر کنید من هم مثل از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه از خدا بازم میدارد متنفرم... اما دیگر دیر شده رفته است و جا مانده ام... صدای بوق اتوبوس ها مرا به خود می آورد... مردی از دور داد میزند! جانمانی اتوبوس دارد میرود!! خوشحال میشوم... میپرسم به سمت کجا؟ قافله شهدا؟ می‌خندد و میگوید نه می رود شهر... و من با خودم فکر می‌کنم مگر می‌شود آمد طلائیه و از به شهر برگشت..! مگر میشود از قافله جاماند و به شهر، به دنیای ظاهر فریب مادیات برگشت! نه امکان ندارد... بوق! بوق! بوق! بوق اتوبوس دیوانه ام میکند مجبور میشوم ک سوار بشوم... و تمام راه را با خودم زمزمه می‌کنم... همیشه باید مشغول یک کلمه باشم و آن است... باید مثل عاشق بشوم تا لایق همراهی با قافله بشوم... باید که این بار جانمانم باید ک آماده شوم... ای کاش که بشود... صدای درون گوشم می‌پیچد و می‌گوید؛ برادر، جایی برای ای کاش‌ها و اگرها باقی نمانده است! هنوز نگذشته است؛ و کاروان کربلا هنوز در راه است! و اگر تو را هوس کرب و بلاست؛ بسم الله... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
قیمت ندارد تو بگو این لحظه چند ؟! صلوات 🌹 ღ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
خدایا! با تمام وجود درک کرده‌ام که عشق واقعی تویی و بهترین راه دست یافتن به این است...
پلک شهریور نیمه باز بود که به گشودی. سومِ شهریور ۱۳۲۱، در شهری به همسایگی امامِ مهربانی ها، . نامت را گذاشتند و این سرآغازی شد برای درک بازی هایت. به گمانم تمام احوالاتِ خوبت در سایه سارِ نامِ بلندت، بهتر لمس میشود. همیشه مراقب نگاهت بودی و این کاری کرد که در روزهای نبودنت، کسی نگاه به ندوزد، حتی زمانی که دیوار خانه ریخته بود!! و چه است شهری که مردانش، و سربه زیر باشد. کمی با ما راه بیا، برایمان بگو چه کردی؟ چه گفتی؟ چه خواستی؟ که اجابتش هم صحبتی با حضرت مادر شد؟! بعید میدانم کسی از راه گشایی مادر بی خبر باشد؟! در آن وهم انگیز، میان تلّ های خاکی، با دلی مضطر سر بر گذاشتی و ندا از به گوشَت رسید که از این سو بروید. تو خاصی...! یعنی باید بود که خواهری چون زینب(س)، خود برای بیاید. مگر غیر از این است که فرمود: ما کسانی که برادرمان را می‌کنند تنها نمی‌گذاریم؟ به گمــــانم باید برای پی بردن به رازت، پی به ارتباطت با حسین(ع) برد. تو عجین شده با این خانواده ای. مورد عنایت همچو مادر بی سبب نیست چندین سال هیچ نشانی از تو نداشتیم. رفته رفته شبیه معشوق می‌شود و تو چه خوب شکل مادر شدی. سال‌ها گمنامی و بی‌نشانی... و در آخر سهم ما از تو، یک ، صفحاتی و بادگیری که جسمت را به آغوش داشته. سال‌هاست ، به پاس ۲۵ سال میزبانی از جسمِ نازنینت سرشار از عطر و بوی توست. کمی با ما راه بیا‌‌.، دعایمان کن عبدِ حسین شویم؛ جان برکف برای (ع) و در آخر سر بر دامان حسین چشم از این عالم ببندیم. رسم عاشقی را خوب بلدی، دعا کن گرد قدم‌هایت بر سر و روی ما هم بنشیند. ♥️ السلام علی الحسین♥️ ✍🏻زهرا قائمی عبدالحسین_برونسی 📆 تاریخ تولد: ۳شهریور ۱۳۲۱ تربت حیدریه 📆 تاریخ شهادت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر 🗺محل دفن: بهشت رضا 🌷🕊 🥀🕊🥀🕊🥀 🌹 @baShoohada 🌹
مدافع حرم محمد حسین مرادے 🍃⚘🍃 در تاریخ ۱۳۶۰/۶/۲۶ در تهران؛ محله‌ے مجیدیه در خانواده اے متدین ومذهبے متولدشد. دانش‌آموخته‌ی هنرستان شهید مطهری رشته‌ی نقشه‌کشی و دانشجوی کارشناسی ارشد رشته‌ی جغرافیا بود. 🍃⚘🍃 متاهل بود، سال ۱۳۸۴ ازدواج کرد همسرش دفاع مقدس هستند. 🍃⚘🍃 از و ستیزی در دلش بود. این عشق زمانی برای همه تداعی شد که در سالگی نامه ای به مقصد مقدم ارسال کرد و گیرنده آن نامه پدرش بود. 🍃⚘🍃 در نامه نوشته بود: «باباجان سلام، حال شما خوب است؟ من دارم درس خودم را خیلی خوب یاد میگیرم برای اینکه با سواد شوم و چشم آمریکا را در آورم. » 🍃⚘🍃 به روایت از پدر : وقتی شد، بنده ازدواج کرده بودم و صاحب چند فرزند بودم. با وجود این اگر فرصتی پیش می آمد به می رفتم و توفیق یافتم 24 ماه حضور در عملیاتی داشته باشم. 🍃⚘🍃 که متولد سال 1360 است، حین بزرگ شد و در برخی از این اعزام ها، او که شاید سال بیشتر نداشت، به بدرقه ی ها می آمد و به شکل روی دوشش می انداخت. 🍃⚘🍃
عارف ... شهید دکتر مصطفی چمران 🌹🌹🌹 خدایا... خود را به تو می سپریم تا در میان طوفان ها از میان های خطر؛ ما را راهنمایی کنی... با نور قلب های ما را روشن نمایی... به آتش خودخواهی ها و ناپاکی های وجود ما را بسوزانی.... ☀️☀️☀️ خدایا... از تو می خواهیم که طبع ما را آن قدر بلند کنی که در برابر هیچ چیز جز تسلیم نشویم... جفیه های دنیا ما را نفریبد! خودخواهی ها ما را کور نکند! سیاهی و و و و قلب های ما را تیره و تار ننماید... ☀️☀️☀️ خدایا... به ما آن قدر ظرفیت ده که در برابر پیروزی ها و سرمست و مغرور نشویم و کوچکی و بیچارگی خود را فراموش نکنیم... و در برابر شکست ها و ها خود را نبازیم و در تاریک ترین لحظات کشنده حیات! امید خود را به خدا از دست ندهیم... ☀️☀️ 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگ توام که به داد دلم برسی... 🖤 تا عشق تو را نفسی ندهم به کسی 🖤 حاج قاسم قلب من 💔 🥀🕊 @baShoohada
.‍ . دلم شده ست... برای آوینی! برای چمران! برای علم الهدی! برای خرازی! برای هاشمی! برای ابراهیم هادی! دلم تنگ شده ست برای باقری... . برای کاوه و همت! برای ! برای کاظمی! دلم تنگ شده ست برای برونسی... . میگویم!! اصلا دلم برای تنگ شده... تمام نداشته هایم را؛ میبینم در آنهایی‌که داشتند... . شجاعت مصطفوی... غیرت ، بصیرت ... اخلاص، پشتکار، صفا، محبت... ، ایثار و ایمان... . در این بین... و را بیشتر عاشقم... امام نیز آوینی پسند است! و را استاد خود می‌داند! . . رفقا! کجایید؟! که ببینید ما، اینجا... هر روز و هر ساعت... تیر خلاصیِ ؛ نصیبمان می‌شود... و ما در ماندگانِ مسیرِ خداییم... . . . : راه کاروان از میان تاریخ می گذرد؛ و هر کس در هر زمره که می‌خواهد ما را بشناسد! داستان را بخواند؛ اگر چه خواندن داستان را سودی نیست! اگر کربلایی نباشد... . پی نوشت: خدایا! این دلِ من با خانه تکانی هم رو به راه نمی شود... بساز بفروش کسی سراغ ندارد!؟ 🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
✍خاطرات خودنوشته شهید: 🔸قطعه بهترین محل بود. با اینکه صبح زود🌥 می رفتم ولی همیشه چند پدر ومادر شهید🌷 بین مزارها نشسته بودند. آن ها را که می دیدم، بیشتر درک می کردم که تنها چیزی است که با رفتن ونبودن کم رنگ و فراموش نمی شود♥️ 🔹سعی می کردم را به هم نزنم. همیشه اول به سراغ نظر کرده های سلام اللّه علیها (شهدای گمنام)🌷 میرفتم، آن ها که حتی از جاماندن اسمشان هم گذشتند. 🔸برای بیشتر شدن با شهدا باهم قرار گذاشتیم من خاک از مزار آن ها بگیرم و آن ها از دل من💗 می نشینم کنارشان با هم حرف می زنیم، من سنگ مزارشان را پاک✨ می کنم، رنگ نوشته و حکاکی های روی سنگ ها را پررنگتر می کنم. آن ها هم در عالم سنگ تمام می گذارند و برایم مسیر مشخص می کنند😍 که ختم به خیر شوم👌 🥀🕊 @baShoohada 🕊