نسیم خنکی حال دلم را خوب میکند؛
پاهایم آهسته آهسته در #خاکها فرو میروند...
غرق میشم در رویا!
ناگهان پرندهای میپرد؛
نگاهش میکنم به اوج دارد میرود!
از جلو چشمانم محو میشود!
اینجا کجاست!
کجا ایستاده ام!
ندایی مرا میخواند قدم قدم به جلو میروم یک گوشه دنج مینشینم دنج ترین گوشه دنیاست انگار...
شبیه شش گوشه است انگار...
صدایی در گوشم میپیچد!
صدای #ابراهیم_همت است...
دارد میگوید:
همیشه باید مشغول یک کلمه باشیم؛
و آن "عشـق" است...
اگر #عاشقانه با کار پیش بیایی، به طور قطع بریدن و عمل زدگی و خستگی برایت مفهومی پیدا نمیکند...
زیر لب زمزمه میکنم؛
عشق...
عشق...
عشق...
صدای دیگری می آید؛
#مهدی_باکری میگوید #پاسدار کسی است که شب و روز کار بکند و نخوابد مگر اینکه از فرط #خستگی خود به خود به خواب رود و آخر عمرش ختم به #شهادت باشد...
صدای شهید #مجید_محمدی در گوشم میپیچد و میگوید ما که رفتیم مادری پیر دارم و زنی و ۳ بچه ی قد و نیم قد؛
از دار دنیا چیزی ندارم الا یک پیام!
یقه تان را میگیرم اگر #ولایت_فقیه را تنها بگذارید!
صدای #شهید_آوینی در گوشم میگوید؛
زمان بر #امتحان من و تو می گردد تا ببینند که چون صدای"هل من ناصر" امام #عشق برخیزد چه می کنیم!
ناگهان به خود میآیم؛
چشم هایم باز میشود و دلم بی تاب...
اینطرف و آنطرف را مینگرم...
دنبالشان میگردم...
نگاهم ب دور دست ترین نقطه خیره میماند...
قافله ای از میان آب های اطراف زمین #طلائیه میگذرد...
مهدی باکری با همان لبخند همیشگی اش برمیگردد نگاهی میکند و میگوید...
قافله ما قافله #از_خود_گذشتگان است هر کسی که از خود گذشته نیست با ما نیاید...
فریاد میزنم ک صبر کنید میخواهم بیایم!
قافله دورتر و دورتر میشود، میدوم به سمت آب...
سیم خاردار ها مانع اند...
یاد این سخن ابراهیم همت می افتم؛
در پوست خود نمی گنجم!
گمشده ای دارم و خویشتن را در قفس محبوس می بینم، می خواهم از قفس به در آیم، سیم های خاردار مانع هستند...
فریاد میزنم!
که ای قافله صبر کنید من هم مثل #همت از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه از خدا بازم میدارد متنفرم...
اما دیگر دیر شده #قافله رفته است و جا مانده ام...
صدای بوق اتوبوس ها مرا به خود می آورد...
مردی از دور داد میزند!
جانمانی اتوبوس دارد میرود!!
خوشحال میشوم...
میپرسم به سمت کجا؟
قافله شهدا؟
میخندد و میگوید نه می رود شهر...
و من با خودم فکر میکنم مگر میشود آمد طلائیه و از #طلائیه به شهر برگشت..!
مگر میشود از قافله جاماند و به شهر، به دنیای ظاهر فریب مادیات برگشت!
نه امکان ندارد...
بوق!
بوق!
بوق!
بوق اتوبوس دیوانه ام میکند مجبور میشوم ک سوار بشوم...
و تمام راه را با خودم زمزمه میکنم...
همیشه باید مشغول یک کلمه باشم و آن #عشق است...
باید مثل #شهدا عاشق بشوم تا لایق همراهی با قافله بشوم...
باید که این بار جانمانم باید ک آماده شوم...
ای کاش که بشود...
صدای #شهید_آوینی درون گوشم میپیچد و میگوید؛ برادر، جایی برای ای کاشها و اگرها باقی نمانده است!
#عاشورا هنوز نگذشته است؛
و کاروان کربلا هنوز در راه است!
و اگر تو را هوس کرب و بلاست؛
بسم الله...
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
مداحی آنلاین - زینب باید صبور باشی - بیوکافی.mp3
7.49M
🔳 #واحد #عاشورا #محرم
🌴زینب باید صبور باشی
🌴اگه منم دیگه برم
🎤 #ابوذر_بیوکافی
👌بسیار دلنشین
🍃
🥀🍃 @takhooda 🕊
سردار حاج قاسم صادقی در گفتوگویش با اشاره به شهادت #محمدیزدانی در روز #عاشورا میگوید: ایشان ظهر عاشورا در حال آبرسانی به بچهها بود که گلوله مستقیم توپ به او خورد و تکهتکه شد. ما تکه تکه بدن ایشان را جمع کردیم، روی برانکارد گذاشتیم و پشت سرش #نماز ظهر عاشورا را خواندیم.
جالب اینجاست یکی از بچههایی که از ما عکس گرفت، میگفت بعداً که تعداد نمازگزاران را شمردم 72 نفر بودند. بعد از اینکه محمد یزدانی شهید شد و ما پشت سرش #نماز_عاشورا خواندیم. در روزهای بعد دیدیم تعدادی از نیروهای دشمن خودشان را تسلیم ما کردند. وقتی دلیل کارشان را پرسیدیم که چرا به ایران پناهنده شدهاید، گفتند ما تا قبل از ظهر عاشورا شما را کافر و مجوس میدانستیم ولی با دیدن این صحنه که ایستادید و بعد از #شهادت رفیقتان نماز ظهرتان را خواندید، فهمیدیم شما #مسلمان هستید.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سردار حاج قاسم صادقی در گفتوگویش با اشاره به شهادت #محمدیزدانی در روز #عاشورا میگوید: ایشان ظهر عاشورا در حال آبرسانی به بچهها بود که گلوله مستقیم توپ به او خورد و تکهتکه شد. ما تکه تکه بدن ایشان را جمع کردیم، روی برانکارد گذاشتیم و پشت سرش #نماز ظهر عاشورا را خواندیم.
جالب اینجاست یکی از بچههایی که از ما عکس گرفت، میگفت بعداً که تعداد نمازگزاران را شمردم 72 نفر بودند. بعد از اینکه محمد یزدانی شهید شد و ما پشت سرش #نماز_عاشورا خواندیم. در روزهای بعد دیدیم تعدادی از نیروهای دشمن خودشان را تسلیم ما کردند. وقتی دلیل کارشان را پرسیدیم که چرا به ایران پناهنده شدهاید، گفتند ما تا قبل از ظهر عاشورا شما را کافر و مجوس میدانستیم ولی با دیدن این صحنه که ایستادید و بعد از #شهادت رفیقتان نماز ظهرتان را خواندید، فهمیدیم شما #مسلمان هستید.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
📩 #کلام_شهید
اگر دلتان گرفت، یاد #عاشورا کنید...
قطعا" #مصیبت شما از مصیبت بی بی
ام المصائب کوچکتر است...😔
#شهید_محمدرضا_دهقان
#یادش_باصلوات
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
خاطرات_شهدا🌷
💠ماجرای جالب تفحص شهدای گمنام
🍃🌹پنج #شهید را که مطمئن بودیم #گمنام اند، انتخاب کردیم. پیکرها را خوب گشته بودیم. هیچ #مدرک هویتی به دست نیامده بود.
🍃🌹قرار شد در بین شهدا، یک #شهیدگمنام که سر در بدن نداشت، به نیابت از ارباب بی سر، اباعبدالله الحسین (علیه السلام) در #روز_تاسوعا تشییع و در ورودی دهلران دفن کنیم.
🍃🌹کفن ها آماده شد. همیشه این لحظه، سخت ترین لحظه برای بچه های #تفحص است؛ شهدا یکی یکی #کفن می شدند. آخرین شهید، پیکر بی سر بود.
🍃🌹سخت دلمان هوایی شده بود، #معجزه شد، تکه پارچه ای از جیب لباس شهید به چشم بچه ها خورد. روی آن چیزی نوشته شده بود که به سختی خوانده می شد: « #حسین پزنده، اعزامی از اصفهان».
🍃🌹شهید به آغوش خانواده اش برگشت تا در روز #عاشورا در اصفهان تشییع شود و بی سر و سامان دیگری از قبیله ی حسین (علیه السلام) جایگزین او شد.
🍃🌹 کسی چه می داند، شاید نام او که در روز تاسوعا در دهلران تشییع و به جای او دفن شد #عباس بوده است.
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊