"خاطراتطنزجبهہ"🙃
یڪبار سعید خیلے از بچہها کار کشید...
#فرمانده دستہ بود
شب برایش جشن پتو گرفتند...
حسابے کتکش زدند
من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش
دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا
شاید کمے کمتر کتک بخورد..!😕
سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے
آن جشن پتو ، نیمساعت قبل از وقت #نماز صبح، #اذان گفت...
همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😄
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ
بچہها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت:
اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔
گفتند : ما #نماز خواندیم..!✋🏻
گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳
گفتند : سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت من برایِ #نماز شب اذان گفتم نہ نماز صبح
#خاطرات_طنز_جبهه
#شوخ_طبعیها
#طنز
🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
.
.
توی #عملیات محرم مجروح شد و دکترا ازش قطع امید کردند ،
#حضرت_زهرا علیها السلام آمده بودند به خوابش و فرموده بودند :
.
.
"" پسرم تو شفا گرفتی ، فقط قول بده جبهه رو ترک نکنی .. ""
.
.
بعد از این خواب سر از پا نمیشناخت ،
توی عملیات خیبر شد #فرمانده گردان علی اکبر ' علیه السلام '
از بس که حضرت زهرایی بود اسم گردانش رو به #یا_زهرا ' علیها السلام ' تغییر داد ..
.
.
شهید که شد ، ایام #فاطمیه بود و ترکش خورده بود به #پهلوش ..
.
.
🌸 شهید سیدکمال فاضلی 🌸
🌹🕊🌹🕊🌹🕊
✨ @baShoohada
#فرمانده ی تیپ
همین طور حسین را نگاه می کرد. معلوم بود باورش نشده حسین فرمانده تیپ است . من هم اول که آمده بودم ، باورم نشده بود.
حسین آمد ، نشست روبه رویش . گفت « آزادت می کنم بری.» به من گفت « بهش بگو.» ترجمه کردم . باز هم معلوم بود باورش نشده . حسین گفت « بگو بره خرمشهر، به دوستاش بگه راه فراری نیس، تسلیم شن. بگه کاری باهاشون نداریم. اذیتشون نمی کنیم.» خودش بلند شد دست های او را باز کرد.
افسر عراقی می آمد؛ پشت سرش هزار هزار عراقی با زیر پیراهن های سفید که بالای سرشان تکان می دادند.
#شهید_حسین_خرازی
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊