eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
674 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6028261864390000902.mp3
2.38M
‍ 💠دو کلام حرف حساب💠 🌹سلام. نه تو میدونی من کی ام و نه من میدونم تویی که الان داری این مطلب رو میخونی کی هستی. بدون مقدمه بریم سر اصل مطلب. 🌸من کاری با اونایی که با شهدا رفیق هستن و با مزار شهدا رفت و امد دارن و دستشون توی دست شهداست کاری ندارم؛ با تویی کار دارم که شاید تا حالا اینجور مطلبی رو نخوندی یا ساده از روش عبور کردی... کاری به تیپ و قیافه و این چیزا هم نداریم... ▫️ خب....!!! تا حالا به این فکر کردی که یه انتخاب کنی؟ آره.. دوست شهید... تاحالا اسمشو نشنیدی؟ تو که اینهمه با بقیه دوست میشی خب یبارم یه شهید پیدا کن و باهاش دوست شو. فکر نکن شهدا مرده اند. نه! شهدا هم زنده هستند. خدا در سورة آل عمران آیه ۱۶۹ ميفرمايد: 🔸وَلاَتَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ َتَا بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون... 🔹هرگز گمان مبر كساني كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزي داده ميشوند... ▪️ انتخاب یک اون هم از نوع خیلی میتونه توی زندگی بهت کمک کنه. هم از لحاظ مادی و هم معنوی. وقتی یه دوست شهید انتخاب کنی میبینی که چقدر توی رفتارت تغییر ایجاد میشه و طعم واقعی و شیرین زندگی رو میچشی. 🔻امتحانش که ضرر نداره. فقط یبار امتحان کن... عزم و اراده خودتو قوی کن و یه یاعلی بگو و از همین الان شروع کن. ⭕️برای انتخاب دوست شهید هم قرار نیست کوه بکنی. کار خیلی ساده ای هست. فایل بالا کمتر از ۱۰ دقیقه هست. گوش کن تا بهت بگه چطوری یه دوست شهید انتخاب کنی... بسم الله... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
سبک_زندگی_شاد__12.mp3
9.92M
۱۲ 💡عقل؛ قدرت تشخیص حقیقت از غیرِ آن، است! کسی که توانِ تمییزِ حقیقت را دارد؛ خود را برای امور وَهمی و خیالی و حسی، به غم مبتلا نمیکند. شجاعی 🎤 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رویای صادقه فرزند زهراء سلام الله علیها راوی: دوست صمیمی شهیدعلی الهادی دوستم علاقه ی زیادی به داشت این شهید اهل شهر نبطیه بود... علی دو ماه قبل از شهادتش برایم از خوابش گفت و اینطور تعریف کرد: یک شب در خواب دوست شهیدم را دیدم و از او پرسیدم: شما شهید احمد مشلب هستی؟ گفت: بله گفتم: از شما یک درخواست دارم و آن اینکه اسم من را نیز جزء شهداء در لیستی که حضرت زهراء سلام الله علیها می نویسند و شما را گلچین میکنند بنویسی شهید احمد محمد مشلب به من گفت: اسمت چیست؟ گفتم: علی الهادی شهید احمد مشلب دوباره گفت: این اسم برای من آشناست، من اسم تو را در لیستی که نزد حضرت زهراء سلام الله علیها بود دیده ام و به زودی به ما ملحق خواهی شد... اینطور شد که دوستم علی الهادی دو ماه بعد شد پ. ن: نفر سمت چپ شهید علی الهادی میباشد. برداشته شده از کانال کوله بار مازندران.... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در عملیات طریق القدس برای شناسایی مجبور بودیم چند روز در یک منطقه بمانیم. اول صبح قبل از ما از خواب بیدار می شد. مقداری آب جوش می آورد و مقداری شیرخشک که از عراقی ها غنیمت گرفته بودیم ، داخل آب جوشیده می ریخت . به محض اینکه بیدار می شدیم ، شیرداغ آماده بود. به هر نفر یک لیوان شیر می داد. مثل یک مادر که به فرزندانش می رسد ، به نیروهایش رسیدگی می کرد. بعد هم ملزومات را کنترل و کسری آن را تأمین می کرد و سر ساعت مشخص که باید حرکت می کردیم ما را به منطقه ی مورد نظر می فرستاد. چشم بی تاب ص۶۴ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🌹خـاطـرات طــنز شـهــدا🌹 😂حاجــی مــهیاری😂 حاجى مهیارى از آن پیرمردهاى باصفا و سرزنده گردان حبیب بن مظاهر لشكر حضرت رسول بود. لهجه اصفهانى اش چاشنى حرفهاى بامزه اش بود و لازم نبود بدانى اهل كجاست. كافى بود به پُست ناواردى بخورد و طرف از او بپرسد: «حاجى بچه كجایى؟» آن وقت باحاضر جوابى و تندى بگوید: «بچه خودتى فسقلى ، با پنجاه شصت سال سنم موگویى بچه؟» از عملیات برگشته بودیم و جاى سالم در لباس هاى مان نبود. یا تركش آستینمان را جر داده بود یا موج انفجار لباس مان را پوكانده بود و یا بر اثر گیركردن به سیم خاردار و موانع ایذایى دشمن جرواجر شده بود. سلیمانى فرمانده گردان مان از آن ناخن خشك هاى اسكاتلندى بود! هرچى بهش التماس كردیم تا به مسئول تداركات بگو تا لباس درست و حسابى بِهمان بدهد ، زیر بار نرفت. - لباس هاتون كه چیزیش نیست. با یك كوك و سه بار سوزن زدن راست و ریس مى شود! آخر سر دست به دامان حاجى مهیارى شدیم كه خودش هم وضعیتى مثل ما داشت. به سركردگى او رفتیم سراغ فرمانده گردان مان. حاجى اول با شوخى و خنده حرفش را زد. اما وقتى به دل سلیمانى اثر نكرد عصبانى شد و گفت: «ببین ، اگه تا پنج دقیقه دیگه به كُل بچه ها شلوار ، پیراهن ندى آبرو واسه ات نمى گذارم!» سلیمانى همچنان مى خندید. حاجى سریع خودكار دست من داد و گفت: «یاالله پسر ، آنى پشت پیرهن من بنویس: حاجى مهیارى از نیروهاى گردان حبیب بن مظاهر به فرماندهى مختار سلیمانى» من هم نوشتم. یك هو حاجى شلوار زانو جرخورده اش را از پا كند و با یك شورت مامان دوز كه تا زانویش بود ، ایستاد. همه جا خوردند و بعد زدیم زیر خنده. حاجى گفت: «الان مى روم تو لشكر مى چرخم و به همه مى گویم كه من نیروى تو هستم و با همین وضعیت مى خواهى مرا بفرستى مرخصى تا پیش پسر و همسر آبروم برود و سكه یه پول بشم» بعد محكم و با اراده راه افتاد. سلیمانى كه رنگش پریده بود ، افتاد به دست و پا و دوید دست حاجى را گرفت و گفت: «نرو ! باشد. مى گویم تا به شما لباس بدهند» حاجى گفت: «نشد. باید به كل گردان لباس نو بدهى. و الله مى روم. بروم؟» سلیمانى تسلیم شد و ساعتى بعد همه ما نو و نوار شدیم ، از تصدق سر حاجى مهیارى! *حاج على اكبر ژاله مهیارى در زمستان سال 70 به رحمت خدا رفت و در نزدیكى پسر شهیدش علیرضا در بهشت زهراى تهران به خاك سپرده شد. او هفت سال در جبهه بود! منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک📚 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 ۳۰۲۷ ! 🌷دوم فروردین سال ۱۳۶۱، عملیات فتح المبین تازه شروع شده بود. من که خلبانی بالگرد مشترک را به عهده داشتم، مسئولیت جابجایی نیروها به پشت خط مقدم را انجام می‌دادم. هواپیماهای عراقی تلاش می‌کردند به هر صورت ممکن جلو این جابجایی را بگیرند. از این رو همیشه در کمین بالگردهای شنوک که بی‌دفاع هستند، بودند. در این مأموریت‌ها ما با هماهنگی هواپیماهای " اف – ۱۴ نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران که به صورت پوشش هوایی بالای سر ما بودند پرواز می‌کردیم. 🌷آن روز با طلوع فجر طبق معمول با پنج فروند " بالگرد شنوک " کار جابجایی نیروها را آغاز کردیم. مأموریت ما انتقال بیش از ۳۰۰ رزمنده از اندیمشک به پشت نیروهای عراقی بود. در طول مسیر مرتب مواظب اطراف بودیم که مورد اصابت قرار نگیریم. ناگهان خلبان هواپیمای " اف – ۱۴ " با کلمه رمز به ما گفت: سریعاً به زمین بنشینیم. بلافاصله محلی را برای فرود انتخاب کرده و هر کدام به صورت پراکنده در گوشه ای نشستیم. هنوز آخرین بالگرد به زمین ننشسته بود که صدای انفجار مهیبی به گوش رسید. 🌷....اطراف را که جستجو کردیم، متوجه شدیم در فاصله ای از ما یک فروند هواپیما به زمین اصابت کرده و آتش گرفته است. به طرف هواپیما رفتیم. با جنازه متلاشی شده خلبان که یک سرگرد عراقی بود روبرو شدیم. توانستیم نقشه نیمه سوخته خلبان را که ارزش اطلاعاتی زیادی داشت را از جیب او بیرون بیاوریم. با دیدن این صحنه در دل به خلبان قهرمان نیروی هوایی آفرین گفتم که این‌گونه ما را در پوشش هوایی کمک و یاری می‌دادند. راوی: سرتیپ ۲ خلبان منوچهر رزمخواه 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش حمید هست🥰✋ *از شهرداری ارومیه تا شهادت در جزیره مجنون*🕊️ *شهید حمید باکری*🌹 تاریخ تولد: ۱ / ۹ / ۱۳۳۴ تاریخ شهادت: ۶ / ۱۲ / ۱۳۶۲ محل تولد: میاندوآب / ارومیه محل شهادت: جزیره مجنون 🌹در شهرداری ارومیه به عنوان مسئول اداره بازرسی شهرداری، یار برادرش مهدی باکری بود🌷 *مسئول بازرسی شهرداری بود🍃 اما دستشویی ها را تمیز می کرد🍂 و آنچنان برق می انداخت که مورد تمسخر قرار می گرفت*🥀همرزم← والفجر1 از ناحيه پا و پشت، زخمی و بستری گشت🥀 *كه پايش را از ناحيه زانو عمل جراحی كردند*🍂از درد پا در رنج بود🥀 *ولی هیچ‌وقت اين را به زبان نياورد*🥀همرزم← فرمانده لشکر ۳۱عاشورا💫 حمید در حال سرکشی به نیروها بود🍃 که فریاد زدند «عراقی ها روی پل هستند»🍂 *حمید اسلحه ای برداشت و به طرف پل دوید*💥 عراقی ها به سوی آنها می آمدند🥀 *به دستور حمید تیراندازی شروع شد*💥 چند تن به هلاکت رسیدند💥 و عده ای هم به اسارت در آمدند🌷 *ضد حمله شدیدتر شد🔥و اطراف پل زیر آتش هزاران گلوله توپ و خمپاره می لرزید*💥 با تداوم عملیات در ساعت ۱۱ شب *حمید با بی سیم📞 خبر تصرف پل مجنون را اطلاع داد📞 (پلی که به افتخارش پل حمید نامیده شد)🌷عاقبت ۶ اسفند ۶۲ در اثر اصابت آرپی جی🥀🖤 به شهادت رسید🌷و هرگز پیکرش برنگشت*🕊️🕋 *مفقودالاثر* *سردار شهید حمید باکری* *شادی روحش صلوات*💙🌹 Zeynab:Roos..🖤💔