4_299597183194235084.mp3
10.74M
#روایت_شنیداری / حسین یکتا
برای جا مانده ها ... دلتنگ ها ...خسته ها...بریده ها ...برای همه...
#گوش_بدهید ...
.
.
#درد_دل
یک روز و شب هایی اینجا(شلمچه)
#زندگی می کردیم ...
دلمان که می گرفت ...
می رفتیم و روی این خاک ها
می نشستیم ...
چقدر غر به شهدا که نزدیم و...
.
اما الان ...
معنی دلتنگی بیشتر حس می شود ...
وقتی در این هوای نفس گیر شهر ...
جای برای خودت پیدا نمی کنی ...
و گرم نمی کند دلت را ... نگاه مردم !
و روشن نکند چشمانت را ، چراغ ها...
.
سال گذشته این ایام ...
عمرمان در شلمچه ...
بی محاسبه ...!
کنتور می انداخت ...
و حالا ... در هوای ...
آلوده ی دنیا !
زندگی در بهشت چه لذتی دارد ...
بهشتِ خاکی ...
#شلمچه_بهشت ...
#دلتنگی_سخت_است ...
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
💠یاحـــــیُ یا قَیـــــوم💠
#شهیدانه
هنوز هم شهادت میدهند
امابه"اهل درد"😞
نه بے خیال ها😏
فقط دم زدن ازشهـ🕊ـدا افتخارنیست…😐
باید
زندگی مان،حرفمان،نگاهمان،لقمه هایمان،رفاقتمان
هم بوی شـ🌹ـهدا بگیرد❣
#شهدا_گاهی_نگاهی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#طنزجبهه😂
مسئول تبلیغات🔊
مثل این که اولین بارش بود پا به منطقه عملیاتى مى گذاشت.
از آن آدم هایی بود که فکر مى کرد مأمور شده است که انسان هاى گناهکار به خصوص عراقى هاى فریب خورده را به راه راست هدایت کرده، کلید بهشت را دستشان بدهد. 🤦♂😄
شده بود مسئول تبلیغات گردان.
دیگر از دستش ذلّه شده بودیم.
وقت و بى وقت بلندگوهاى خط اول را به کار مى انداخت و صداى نوحه و مارش عملیات تو آسمان پخش مى شد و عراقى ها مگسى مى شدند و هر چى مهمات داشتند سرِ ماىِ بدبخت خالى مى کردند.
از رو هم نمى رفت. 😅
تا اینکه انگار طرف مقابل، یعنى عراقى ها هم دست به مقابله به مثل زدند و آن ها هم بلندگو آوردند و نمایش تکمیل شد.
مسئول تبلیغات براى اینکه روى آن ها را کم کند، نوار "کربلا کربلا ما دار می آیم" را گذاشت.
لحظه اى بعد صداى نخراشیده از بلندگوى عراقى ها پخش شد که "آمدى، آمدى خوش آمدى جانم به قربان شما". 😂
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#طنز_جبهه😂🤣
بذله گویی و شوخی های علی رضا کوهستانی نظیر نداشت ، طوری بود که آن شوخی ها هیچ وقت از ذهن من پاک نمی شود .
یک روز در فاو نشسته بودیم . درهمان اروژانس خط اول ، با علی رضا چای می خوردیم . یک لحظه هر دویمان متوجه شدیم که یک مگس روی لبه ی لیوان چای علی رضا نشسته . همین طور خیره به مگس بودیم ؛ مگس روی لبه ی لیوان راه رفت و راه رفت تا این که یک دفعه مثل این که سر خورده باشد ، افتاد توی لیوان علی رضا .
علی رضا هم برگشت گفت :
- نگاه کن ! می رود روی جنازه ی عراقی ها می نشیند و غسل میت اش را می آید توی چایی ما انجام می دهد .😂😂
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#راديواسارت!!
🌷در ماه های اول اسارت، تعدادی از برادران مجروح، در بیمارستان موصل بستری شدند. در بیمارستان، یکی از اعضای «حزب الدعوه الاسلامیه» عراق با بچه ها رابطه برقرار کرده و یک رادیو کوچک را بسیار ماهرانه در گچ دست یکی از بچه ها جاسازی کرده بود. آن برادر که به اردوگاه برگشت، رادیو را هم همراه خود آورد. به این ترتیب، ما صاحب رادیو شدیم؛ اما عمر این رادیو چندان به درازا نکشید.
🌷چند ماه بعد که تعدادی از بچه ها به اردوگاه های دیگر منتقل شدند، جاسوسی در بین آنان به عراقی ها گزارش می داد که: «در فلان اردوگاه، بچه ها رادیو دارند و از بیمارستان موصل آورده اند.» خبر جاسوسی به ما هم رسید. تصمیم گرفتیم رادیو را سر به نیست کنیم؛ چرا که عراقی ها می ریختند توی اردوگاه و همه جا را زیر و رو می کردند و اگر موفق می شدند رادیو را پیدا کنند، علاوه بر اینکه تمام بچه های اردوگاه را شدیداً تنبیه می کردند، آن برادری را هم که در بیمارستان، رادیو را جاسازی کرده بود، اعدام می کردند. به همین خاطر، رادیو را انداختیم توی آبگرمکن اردوگاه و آن را سوزاندیم.
🌷روز بعد، تمام نیروهای عراقی ریختند توی محوطه اردوگاه و اردوگاه را زیر و رو کردند؛ اما رادیو را پیدا نکردند و دست از پا درازتر برگشتند. چندماه بعد، تعدادی از بچه ها با به خطر انداختن جانشان موفق شدند یک رادیو دیگر به دست بیاورند.
🌷دو نفر از بچه ها به عنوان مسئول رادیو انتخاب شدند که هیچ کس آنها را نمی شناخت؛ به جز مسئول واعضای شورای اردوگاه. این دو نفر نیمه شب می رفتند در گوشه ای دور از چشم عراقی ها و بچه های خودمان، رادیو را روشن می کردند و اخبار مهم سیاسی و جنگ را سریع روی کاغذ می نوشتند و صبح روز بعد، از هر آسایشگاه، یک نفر به عنوان نماینده اخبار می آمد و از روی آن اخبار رونویسی می کرد و شب بعد، در فرصتی مناسب، بچه های آسایشگاه را در جریان اخبار جدید قرار می داد.
راوی: آزاده سرافراز سهراب سلیمانی
منبع: سايت مشرق نيوز
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
4_5789503880786084850.mp3
8.57M
#سبک_زندگی_شاد ۱۶
عقـل؛ نیرویی است که سطحِ کیفیِ شادی هایِ تو را افزایش می دهد!
💎انسان هرچه عاقل تر می شود؛
شادی هایش قیمتی تر می شوند!
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#کلام_شهید
"پدر و مادرم وقتی من شهيد شدم دستانم را باز كنيد تا مال پرستان و دنيا پرستان بدانند به آن دنيا چيزی نبرده ام. من در طول زندگيم كاری برای اسلام نكرده ام شايد خواست خداست كه با ريخته شدن خونم موجب آمرزش گناهانم و پيشرفت اسلام شوم. از پدر و مادر و برادرانم می خواهم كه بعد از شهادت من صبر و تقوی را پيشه خود كنند و محور كارهايشان را خدا قرار دهند. برادران! تنها قرآن و خط امام خمينی است كه می تواند ما را از انحرافات فكری رهائی داده و به سوی الله رهنمون گردد. بايد هر چه بيشتر به سوی قرآن روی آورد وآن را همانگونه كه هست دريافت و به آن عمل كرد و با تمام قوا برای خدا و انقلاب اسلامی كار كرد و در اين راه هيچ سستی به خود راه نداد..."
#شهید_خلیل_فاتح
#فرمانده_گردان_شهیدمدنی
#لشگر_۳۱_عاشورا
تاریخ ولادت: ۱۳۴۲/۰۱/۰۱
محل ولادت: تبریز
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۲/۲۱
محل شهادت: اردوگاه موصل (بر اثر شکنجه)
رجعت پیکر مطهر: مرداد سال ۱۳۸۱
#روحش_شاد_و_یادش_گرامی_باد
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#برای_خدا_ناز_کن
شهدا برا خدا ناز میکردن گناه نمیکردن، ولی عوضش برا خدا ناز میکردن، خدا هم نازشونو میخرید
حاجاحمدکریمی تیرخورد، رسیدن بالا سرش ،گفت: من دلم نمیخواد شهید بشم! 🥀
گفتن: یعنی چی ؟نمیخوای شهید بشی؟ برا خدا داری ناز میکنی؟ گفت: آره،
من نمیخوام اینجوری شهید بشم. من میخوام مثل اربابم امام حسین ارباًاربا بشم
حاجاحمد حرکت کرد سمت آمبولانس بیسیمچی هم حرکت کرد، علی آزادپناه هم حرکت کرد، سه تایی باهم یه دفعه یه خمپاره اۅمد خورد وسطشون
دیدن حاج احمد ارباً اربا شده
همهی حاجاحمد شد یه گونی پلاستیک
#حاجحسینیکتا
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊