💠اصلاً لب به گلايه باز نمي كرد
با اين كه تعداد مسئوليتهايي كه ( سید مرتضی ) داشت از حد تواناييهاي يك آدم خارج بود، ولي در خانه طوري بود كه ما كمبودي احساس نميكرديم؛ با آن كه من هم كار در مخابرات را آغاز كرده بودم و ايشان هم واقعاً گرفتاري كاري داشت و تربيت سه فرزندمان هم به عهدهمان بود. وقتي من مي گفتم فرصت ندارم، شما بچه را مثلاً دكتر ببر، مي برد. من هيچ وقت درگير مسائل خريد بيرون از خانه، كوپن يا صف نبودم. جالب است بدانيد كه اكثر مطالعاتش را در اين دوران، در همين صفها انجام مي داد. تمام خريد خانه به عهده خودش بود و اصلاً لب به گلايه باز نمي كرد. خُلق خوشي داشت. از من خيلي خوش خلق تر بود.
📚[ روایتی از همسر شهید سید مرتضی آوینی ]
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
💠تقاضا دارم درجه تشویقی اینجانب را پس بگیرید!!!
زماني که جنگ کردستان آغاز شد شهید علی اکبر شيرودي چنان مي جنگيد که شهيد دکتر چمران او را ستاره درخشان جنگ کردستان مي ناميد و شهيد تيمسار فلاحي نيز او را ناجي غرب و فاتح گردنه ها و ارتفاعات آربابا، بازي دراز، ميمک و دشت ذهاب وپايگاه ابوذر معرفي مي کرد. آنچه در ادامه خواهيد خواند نامه ای است که بیانگر عکس العمل شهيد شيرودي پس از ارتقاء درجه تشویقی به ایشان می باشد.
از: خلبان علیاکبر شیرودی
به: ف (فرماندهي) پايگاه هوانيروز کرمانشاه
اينجانب که خلبان پايگاه هوانيروز کرمانشاه مي باشم ، تا کنون براي احياء اسلام و حفظ مملکت اسلامي در کليه جنگ ها (عملیات ها) شرکت نموده ام (که) منظوري جز پيروزي اسلام نداشتم و به دستور رهبر عزيزم به جنگ رفته ام ، لذا تقاضا دارم درجه تشويقي که به اينجانب داده اند پس گرفته و مرا به درجه ستوانيار سومي که قبلا بوده ام برگردانيد. در صورت امکان، امر به رسيدگي براي درخواست بفرماييد. با تقدیم احترامات نظامی ، خلبان علی اکبر شیرودی9/7/1359
📚با تقدیم احترامات نظامی، خلبان علیاکبر شیرودی، 9 /7/ 1359
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
💠رفاقتهای زمان جنگ (روایتی به نقل از سردار قاسم سلیمانی)
رفاقتهای زمان جنگ عجیب بود؛ یک فرمانده گردان به نام «ماشاءالله رشیدی» داشتیم، او شب عملیات «کربلای 5» میخواست وارد عملیات شود؛ دم خط ، به سنگر من آمد؛ گردان هنوز نرسیده بود، او موضوعی تعریف کرد. رشیدی فرمانده گروهانی به نام زکیزاده داشت که دو روز پیش شهید شده بود؛ رشیدی میگفت: من و زکیزاده باهم عهد بستیم که هر کدام از ما زودتر شهید شد، وارد بهشت نشود، تا دیگری بیاید، دیشب زکیزاده را خواب دیدم که به من میگفت: «ماشاءالله مرا دم در نگه داشتی چرا نمیآیی؟!» وقتی رشیدی این موضوع را تعریف کرد، فهمیدم که به زودی شهید میشود؛ او را نگه داشتم اما رفت و درگیر خط شد؛ بلافاصله هم شهید شد.
📚 ( منابع : وبلاگ شهید برونسی، سایت های فارس، جام جم و ...)
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#آقازاده بود.
پسرِ #سردارداودقربانی😎
نه جایی میگفت که پدرش چه کاره است، نه از پدرش میخواست که برای ورود به #سپاه کمکش کند.
۲ سال طول کشید تا از راه معمول وارد سپاه شد.
روحیهاش در مقایسه با بعضی از #آقازاده های امروز عجیب و خاص بود.
بله هنوز هم هستند کسانی که #تقوایالهی پیشه میکنند و میشوند محبوب خدا ...
مانند #شهید مدافع حرم
#شهیدروح_الله_قربانی🕊🌹
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
🔺نوشته روی سنگ قبر شهید مدافع حرم جواد محمدی🌹
🔸بنده از شهدایی هستم که در آن دنیا یقه بیحجاب ها رو میگیرم...
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
#گروه ختم قرآن ویژه بانوان عزیز🌹
#ختم سوره و جزء خوانی و اذکار مجرب ✨
#لطقأ فقط بانوان عضو بشند عضویت برادران در این گروه جایز نیست
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/64421909Ca6bb97d583
#ماجرای_رزم_شب_آن_شب...!
🌷موقع خواب بهمون خبر دادن که امشب رزم شب دارین، آماده بخوابین. همه به هول و ولا افتادیم و پوتین به پا و با لباس کامل و تجهیزات نظامی خوابیدیم. تنها کسی که از رزم شب خبر نداشت حسین بود. آخه حسین خیلی زودتر از بچه ها خوابیده بود.... نصفه های شب بود که رزم شب شروع شد. با صدای گلوله و انفجار از جا پریدیم. بچه ها مثل قرقی از چادر پریدند بیرون و به صف شدیم، خوشحال هم بودیم که با آمادگی کامل خوابیدیم و کارمون بی نقص بوده، اما یهو چشامون افتاد به پاهای بی پوتینمون تنها کسی که پوتیش پاش بود حسین بود!
🌷از تعجب داشتیم شاخ در میآوردیم. آخه ما همه شب موقع خواب با پوتین خوابیده بودیم و حسین بی پوتین! به بچه ها نگاه کردم، داشتن از تعجب کُپ میکردند. فرمانده با عصبانیت گفت: مگه نگفتم آماده بخوابین و پوتینهاتون رو دم در چادر بذارین؟ این دفعه رو تنبیهتون میکنم که دفعه دیگه حواستون جمع باشه. زود باشین با پای برهنه دنبالم بیاین.... صبح روز بعد همه داشتیم پاهامون رو از درد میمالیدیم. مدام هم غُر میزدیم که چطور پوتین از پاهامون در اومده! یهو حسین وارد شد و گفت: پس شما دیشب از قصد با پوتین خوابیده بودین؟
🌷همه با حیرت نگاش کردیم و گفتیم: آره! مگه خبر نداشتی قراره رزم شب بزنن و ما تصمیم گرفتیم آماده بخوابیم؟ حسین با تعجب گفت: نه! من خواب بودم، نشنیدم. بچه ها که شاکی شده بودند، گفتند: راستی چرا دیشب همهی ماها پاهامون برهنه بود جز تو؟ حسین که عقب عقب راه میرفت، گفت: راستش من نصف شب بیدار شدم. خواستم برم بیرون چادر که دیدم همه با پوتین خوابیدن. گفتم حتماً خسته بودین و از خستگی خوابتون برده و نتونستین پوتیناتون رو در بیارین. واسه همین اومدم ثواب کنم و آروم پوتینهاتون رو در آوردم، بد کاری کردم؟ آه از نهاد بچه ها در نمییومد. حسین رو گرفتیم و با یه جشن پتوی حسابی حالشو جا آوردیم.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@aShoohada
#کریم_بقره_مفتخور!
🌷یكی از نگهبانان عراقی بهنام كریم، فردی قوی هیكل بود كه چون بهره هوشی پایینی داشت و آزادگان از او نفرت داشتند، به «كریم بقره» معروف شده بود. كریم بقره فردی به اصطلاح مفتخور بود كه هر وقت سفره غذای اسرای ایرانی پهن بود، بدون كسب اجازه، از خوراكی های اسرای ایرانی برمیداشت و میخورد.
🌷به اتفاق سایر اسرا تصمیم گرفتیم كه برای همیشه از شر او راحت شویم. بنابراین با افزودن مقداری مایع شوینده به ماست و آب و نمك، دوغ مخصوصی تهیه كردیم. كریم بقره با شنیدن خبر وجود دوغ در آسایشگاه اسرا، با آن هیكل بزرگش مثل قرقی خودش را به آسایشگاه ما رساند و دوغ خنك را در دست اسرای ایرانی مشاهده كرد. از پارچ یك لیوان دوغ برای خودش ریخت و خورد. خواست لیوان دوم را بخورد كه....
🌷....خواست لیوان دوم را بخورد كه اسرا ممانعت كردند و گفتند باید دوغ را برای بقیه اسرا نگه داشت. كریم بقره اصرار كرد و گفت كه من با این هیكل كه مثل گاو هستم، یك لیوان دوغ برایم كم است. القصه ترفند اسرای ایرانی با این اصرارهای كریم بقره مؤثر واقع شد و مسئول آسایشگاه اسرا یك پارچ كامل از دوغ مخلوط با مایع شوینده در اختیار وی گذاشت.
🌷كریم بقره پارچ دوغ را سر كشید و دوباره اصرار كرده و پارچ بعدی را هم سركشید. دقایقی از این نوشیدن ها نگذشته بود كه مایع شوینده كار خودش را كرد و چنان كریم بقره را به سمت دستشویی روانه كرد (همانند دونده های دوی صد متر) كه تا مدتها دیگر خبری از این مفتخوری او نبود.
راوی: امیر سرتیپ دوم آزاده جانباز حسین یاسینی
منبع: خبرگزاری ایرنا
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
سال اول دبیرستان بود. هر روز صبح با هم کلاسیهایش می رفت دبیرستان،
یک روز صبح زنگ در خانه را زدند، گفتم دوستانت آمدند دنبالت
گفت بگویید آنها بروند، دیگر نمیخواهم با آنها بروم آنها توی خیابان چشمشان دنبال دخترهای مردم است .
💠شهید محمدتقی مجتهد زاده (سمت چپ)
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#قسمت_اول (۲ / ۱)
#سید_صادق_بابالحوائج_جبهه!!
🌷سید صادق از شهدای گمنام فارس است، شهیدی که شهید خلیل پرویزی می گفت سید صادق یک تنه، یک جهاد بود! آنقدر در فکر رفع نیازهای رزمندگان بود که بین نیروهای جهاد معروف شده بود؛ سید صادق باب الحوائج جبهه است!
🌷همیشه لبخندی زیبا بر لب داشت. اردیبهشت ۱۳۶۳ در جزیره مجنون ترکشی به سینه او اصابت کرد، اما لبخند از لب او دور نمیشد. آن زمان مسئولیت نصب دکلهای دیدهبانی در هور که کار بسیار مشکل و غیرممکنی بود و مسئولیت آموزش نیروها و نصب پلهای خیبری بر روی رودخانه های جریان دار به عهده سید صادق بود. بارها از روی دکل های سی تا صد و پنجاه متری زمین افتاد، بیآنکه حرفی بزند دوباره بالا میرفت و کارش را ادامه میداد! درحالیکه در برابر خانواده تنها میگفت من در جبهه جاروکشی میکنم!
🌷اواخر سال ۶۲ بود که سید صادق ازدواج کرد و شرط ازدواجش حضور در جبهه بود. انتهای همان سال در عملیات خیبر ترکشی به سینه اش نشست و مجروح شد. پس از مجروحیت خانواده همسرش با حضور مجدد سید صادق در جبهه مخالف بودند. سید صادق در یک دوراهی قرار گرفته بود برگشتن و ماندن در شهر یا حضور در جبهه! محکم ایستاد و گفت: جنگ مسئله اصلی ماست. امروز جنگ با عراق است و فردا مسئله فلسطین و قدس و غیره و من همیشه در جنگ خواهم بود. به هرحال صادق علیرغم خواسته مجبور شد زنش را طلاق دهد تا در جبهه بماند!
🌷يك روز یک تريلی سيمانی برای تخليه بار به منطقه آمد. سید صادق با جستجويی كه در اطراف مقر مهندسی انجام داد، نيروی بيكاری برای كمك كردن پيدا نكرد. خودش به تنهايی آستين ها را بالا زده و مشغول شد. هنوز كارش به پايان نرسيده بود كه عدهای از راه رسيدند و مابقی كار را بر عهده گرفتند. اما بيشتر سيمان ها تخليه شده بود. شايد به دليل همين کارهای صادقانه، سید صادق از محبوبيت ويژهای نزد جهادگران داشت.
🌷شدت گرمای هوا آنقدر زياد بود كه هركسی را به شكايت وامیداشت. در چنين شرايطی سید صادق از وسايل خنككننده و كولر، خودداری میکرد. او كه در ميدان مبارزه، با جديت و پشتكار میجنگيد در عرصه جهاد با نفس نيز درس شهامت و ايستادگی را به خوبی اجرا میكرد. میگفت: «در شرايطی كه رزمندگان، در مناطق جنوبی و كنار اروندرود به دليل گرمای طاقت فرسا و شديد هوا، راحتی و آرامش ندارند خدا هم راضی نيست كه من در ستاد باشم و در پناه هوای مطبوع و دلپذير خنك كنندهها (كولر)، در آسايش باشم.
🌷سید صادق در اثر کار سنگین و شبانه روزی بیشتر وقتها حتی فرصت حمام رفتن پیدا نمیکرد. طوری که دوستان و همرزمانش با یک طرح عملیاتی او را بزور وارد حمام میکردند. لباسهای مندرس و پاره او را بدور ریخته و لباس بهتری برای او میآوردند! اما مگر میشد سید صادق را تسلیم کرد. بیشتر وقتها در ته انبار میگشت و کهنهترین لباس و پوتین را که دیگران استفاده نموده بودند را برای خود انتخاب مینمود و میپوشید، تا همیشه یک فرمانده ساده زیست باشد...!
#ادامه_در_شماره_بعدی....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#قسمت_دوم (۲/ ۲)
#سیدصادق_بابالحوائج_جبهه!!
🌷....میخواستیم یک مقر در سه راه طلائیه را تخلیه کنیم. یک پلیت داخل چاه توالت افتاده بود و همه ما از کنار آن گذشته بودیم تا اینکه سید صادق آن را دید. دیدیم رفت سمت چاه توالت و آن را بیرون کشید و با خونسردی تمیزش کرد و روی سایر پلیت ها گذاشت و گفت: حالا خدا هیچی! آیا آن پیرزنی که تخم مرغ هایش را جمع میکند و برای جبهه میفرستد راضی است که این پلیت در داخل توالت بیفتد و من آنرا برای استفاده دوباره رزمندگان برندارم!
🌷قبل از عملیات که برای آماده کردن خاکریز ها وسنگرها شب و روز نداشت. در هنگام عملیات در بیشتر مواقع که احساس میکرد کارش کم است، تفنگ بهدست همراه با سایر رزمندگان اسلام با مزدوران عراقی مشغول نبرد میشد. عملیات هم که تمام میشد، اکیپ هایی را برای خراب کردن سنگرهای عراقی در دشت عباس و سایر نقاط بوجود میآورد. پیلت ها، الوار و سایر وسائل را به مقر جهاد میآورد تا نیروهای خودی از آنها استفاده نمایند! حتی زمانی که به عنوان مسئول ستاد جهاد و پشتیبانی انتخاب شد، روزها به کارهای محوله میپرداخت و شب ها سوار بر لودر در حال ساخت خاکریز برای رزمندگان بود!
🌷قرار بود در کنار اروند در ۲۰۰ متری عراقی ها، برای رزمندها سنگر بتنی بسازیم. سید صادق شب و روز نداشت. اول که خودش سوار بر بلدوزر در چشم روز، در دید عراقی ها زمین را آماده کرد. بعد همانجا سیمان را آماده میکرد، چون امکان بردن تجهیزات به آن فاصله از دشمن نبود، چکمه میپوشید و دو پایی وارد مخلوط سیمان میشد و با حرکت پا سیمان را به قولی چاق میکرد. از طرف دیگر به آرماتور بند میگفت روزها در مقر جهاد، آرماتور ببندد، شب ها آنها را میآورد خط و در سنگر ها کار میگذاشت.... با همت شبانه روزی اش، سنگر های محکمی در کنار اروند برای رزمندگان آماده شد!
🌷قرار بود چند سکوی سیمانی برای تانک ها درست کنیم. شادی و شعف عجیبی وجودش را گرفته بود و میخندید. ناگهان خمپاره ای کنار سکو زمین نشست و ترکشی برای بار دوم سینه سید صادق را شکافت. از سکو روی زمین افتاد. بلند شد و شروع کرد به دویدن، تا اینکه با زانو روی زمین افتاد، دست هایش را به سمت آسمان کشید و بلند گفت: فزت به رب الکعبه! بعد هم به زمین افتاد و به آرزوی دیرینه اش که به حق لایقش بود رسید!
🌷در وصیتش نوشته بود: خدايا گواه باش كه با عقيده اى ثابت و محكم سرباز كوچك توام. گرچه، بارى پرگناه و بس سنگين دارم ولى با آگاهى كامل با دشمن تو میجنگم تا کشته شوم!
يادباد آنكه سركوى توام منزل بود
ديده را روشنى ازخاك درساحل بود
خدايا هم اكنون كه لحظه موعود فرارسيده بر ناسپاسی ها و گناهانم معترفم خدايا بر آنچه بد كردم و نافرمانى كردم مرا بيامرز. خدايا اگر كشته شدنم فقط ارزش گفتن يك تكبير را داشته باشد مرا بسيار كافى است و خدايا از تو مىخواهم كه سختترين مرگ را نصيب من بگردانى كه شرافت مسلمان در از خودگذشتگى و به خدا پيوستن است. خدايا دوست دارم در اين درياى بيكران ايثار گمنام بجنگم و گمنام بميرم واالسلام.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سید محمدصادق دشتی
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#یک_ارتباط_دیگر....
🌷در حال آموزش تجهیزات و ارتباطات مخابراتی به نیروهای جدید بودیم که حاج محمد فرمانده مخابرات آمد و گفت: بگذارید یک ارتباط را هم من بگویم؟ گفتم کدام ارتباط؟
🌷با خنده زیبایش گفت: ارتباط با خدا! گفت اگر واجباتتان را انجام دادید، نمازتان را سر وقت خواندید، محرمات را ترک کردید در عملیات ها پیروزید وگرنه بیسیم و ارتباطات و.... کشکه! دل خوشکه!
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید حاج محمد ابراهیمی از شهدای فارس
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada